|
👈شعری از شهریار
به لفظ اندر نگنجد این معانی گشایش ها دمد در بستگی ها توانایی تَنَد در ناتوانی به زندان اندرون آزادگی هاست به ظلماتست آب زندگانی خمارِ روز غم را بس به بالین شب آید با شراب شادمانی جهان زندان آزاده است لیکن مکافاتش بهشت جاودانی هَزارا با خزان زرد سرکن که باز آید بهار ارغوانی الا یا کاروانِ سیر ایام چه زود از ما جدا کردی جوانی دریغا دولت دیدار جانان دریغا صحبت یاران جانی به دنیا دل منه کاین کاروانگاه ز مقصد باز دارد کاروانی جهان دردیست بی درمان ولیکن گرت ایمان، به دردش درنمانی به هر دردی که در می مانی ای دل الا تا جز خدای خود نخوانی توسُّل چارده معصوم را کن که قرآن خواندشان سبع المثانی اگر گنج بقا خواهی فنا شو خراب آباد دیدم دهر فانی خدا را جا به دل های شکسته است دل بشکسته جو تا می توانی به چشم دل خدا را بین، خدا را که با ما لطف ها دارد نهانی
#شهریار
+ نوشته شده در شنبه ۱۴۰۲/۰۴/۲۴ساعت 1:55  توسط مجیدطاهری
|
معنی واجن در دوبیتی باباطاهر ..... دلم زار و حزینه چون ننالم وجودم آتشینه چون ننالم بمو واجن که طاهر چند نالی چو مرگم در کمینه چون ننالم
واجن=بازگویند
باباطاهر همدانی، (۱۳۷۰). دوبیتی های باباطاهرهمدانی، به تصحیح مهدی الهی قمشه ای، تهران:ناس. صفحه71
+ نوشته شده در شنبه ۱۴۰۱/۱۱/۰۱ساعت 14:4  توسط مجیدطاهری
|
بس مبارک بود چو فر همای اول کارها به نام خدای ذوالجلالی که پیک درگهش اند ماه و خورشید آسمان فرسای آنکه اندر خزان قدرت اوست باد بر شاخ زعفران آلای آنکه اندر بهار حکمت اوست ابر در بوستان کهن پیرای او پدید آورید در گیتی مرگ جانکاه و عمر روح افزای زوشد آبستن از لابت صبح شب زنگی نمای و رومی زای هرگهی بسته در رهش کمری دل بریجای آمد و پای برجای هر درختی ز جنبش بادی خدمتش را نهاده سر بر پای شخصها زو چو گنج پرگوهر رویها زو چو باغ طبع گشای از برون تن است روزی ده وز درون دل است راه نمای خواجه شاعران از اینجا گفت «ای درون پرور برون آرای » آفرید آدمی و آدم را ساخت هشده هزار عالم را کردگاری که قادرالذات است عالم السر و الخفیات است پادشاهی که از ره عظمت بر درش صد هزار شه مات است هر قدم راه او تراویح است هر نفس یاد او تحیات است روز و شب یاد کرد نعمتهاش بندگان را بهینه طاعات است شکر و تسبیح و امر و معرفتش همه از جمله مهمات است هرکه در «لااله الاالله » شک کند لای اولش لات است کرم او دهد هدایت تو تا نگوئی مرا کرامات است خدمت آن کریم کن که ازو هر یکی را دهش مکافات است از کریمی خروس را با او به شب تیره در؛ مناجات است ز آن قوامی ثنای او گوید که از آن جانبش مراعات است گنج توحید گشت دیوانش زانکه بی طمطراق و طامات است ای ترا یار نه و یار همه وی یکی آفریدگار همه ملکا شرمسار و پرگنهم روی بر خاک درگه تو نهم در فلک ننگرم به گوشه چشم گر به چشم کرم کنی نگهم به قیامت سپید رویم کن گر به دنیا ز جهل دل سیهم در پناه توام چو راه بود دیو دنیا کجا برد ز رهم با تو مانده میان خوف و رجا این غم آلوده سینه تبهم یا به عفوم برآوری بر تخت یا به خشم اندر افکنی به چهم گشته ام «ربنا ظلمنا» گوی تا ز رحمت عفو کنی گنهم کیست دنیا مرا چو در ره دین چه دهم رنج بفکنم برهم گفته ای از بزرگواری خویش سر به خدمت بر آستانه نهم بنده لرزان بود ز هیبت تو چشم دارد همی به رحمت تو
شاعر:قوامی رازی
+ نوشته شده در شنبه ۱۴۰۱/۱۰/۰۳ساعت 10:54  توسط مجیدطاهری
|
خوشم که دیدۀ ما را پر آب میبینی مگو که پای دو چشمم سراب میبینی تو اشک میدهی و من، از این هراسم که دوباره مستحقم بر عذاب میبینی فراریام ز خودم گوشهای پناهم ده اگرچه حال دلم را خراب میبینی صفات بنده ندارم که مضطرب هستم چقدر در دل من اضطراب میبینی تویی که نیمه شب از بسترم کنی بیدار اگرچه سخت مرا غرق خواب میبینی به حُبّ فاطمه نورانیام کنی وقتی دوباره قلب مرا در حجاب میبینی قسم به حیدرکرار خاکم از نجف است مرا چو خاک رهِ بوتراب میبینی به احترام سحرهای کربلا العفو یقین دعای مرا مستجاب میبینی گناهکارم و دانم به اعتبار حسین گناههای مرا هم ثواب میبینی شنیدهام که به احسان گریه بر ارباب کتاب جرم مرا بی حساب میبینی تو خواستی که دلم یاد شاه عطشان کرد همان که بین دوتا نهر آب میبینی به شیرخوار عطش دیدۀ حسین قسم همیشه گریۀ ما بر رباب میبینی
(خوانده شده توسط حاج منصور ارضی) برچسبها: شعرمناجات, حاج منصورارضی, مناجات با خدا, آموزش مداحی
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۴۰۱/۰۸/۰۸ساعت 6:3  توسط مجیدطاهری
|
ز اللهِ اکبر مدد ابتدا توکل به نامش که باشد خدا نُبی با نَبی بر زبان است و دل وصیاش علی که صراطُ الهدی چنان فاتحان، قلب را فاتحند همه اهل بیتند آیین ما محمد علی فاطمه با حسن حسین است با نُه گهر مقتدا ادب شد فزاینده زین خاندان ز کرسیِ آیینِ بِه رهنما*
مجید طاهری --------- به رهنما = بهترین راهنما برچسبها: شعر برای آغاز, شعر برای شروع, شعر نخست
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۴۰۱/۰۴/۰۸ساعت 20:18  توسط مجیدطاهری
|
مهمانسرای گریه و ماتم شده دلم حاج علی انسانی
+ نوشته شده در جمعه ۱۴۰۱/۰۲/۱۶ساعت 6:28  توسط مجیدطاهری
|
آن یکی الله میگفتی شبی تا که شیرین میشد از ذکرش لبی گفت شیطان آخر ای بسیارگو این همه الله را لبیک کو مینیاید یک جواب از پیش تخت چند الله میزنی با روی سخت او شکستهدل شد و بنهاد سر دید در خواب او خضر را در خضر گفت هین از ذکر چون وا ماندهای چون پشیمانی از آن کش خواندهای گفت لبیکم نمیآید جواب زان همیترسم که باشم رد باب گفت آن الله تو لبیک ماست و آن نیاز و درد و سوزت پیک ماست حیلهها و چارهجوییهای تو جذب ما بود و گشاد این پای تو ترس و عشق تو کمند لطف ماست زیر هر یا رب تو لبیکهاست جان جاهل زین دعا جز دور نیست زانک یا رب گفتنش دستور نیست بر دهان و بر دلش قفلست و بند تا ننالد با خدا وقت گزند ... مولوی، دفتر سوم مثنوی، بخش۷
+ نوشته شده در جمعه ۱۴۰۱/۰۱/۲۶ساعت 4:52  توسط مجیدطاهری
|
بازار عشق می رسد ماه خدا شمع سحر آماده کن ای که در میدان ایمان یافتی با دل حضور نغمه ی قالوابلی می آید از بازار عشق تا به شهرُالله راهی نیست اما ای عزیز از مناجات و دعا باغی مهیا کرده اند می توانی ماه باشی بلکه بالاتر ازآن گشته چون هیزم گناهان فراوانت ولی می رسد شب های شیرین مناجات و دعا یار غائب از نظر رخ بر فروزد چون قمر رهگذار کوچه ی تقواست یار ما بیا در مسیر عاشقی صدها خطر آید پدید اعتبار هر کسی شب زنده داری های اوست حکم سیم و زر گرفته «یاسر» اشک و آه تو
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۴۰۱/۰۱/۱۱ساعت 9:46  توسط مجیدطاهری
|
گر چه با کوه گرانسنگ گناه آمده ایم لیک چون سنگ نشان بر سر راه آمده ایم بر سیه کاری ما هر سر مویی است گواه گر چه خاموش ز اقرار گناه آمده ایم نیستم از کرم بحر چو عنبر نومید گر چه از خامی دل نامه سیاه آمده ایم پرده بردار ز رخسار خود ای صبح امید که سیه نامه چو شبهای گناه آمدیم رایت فتح ز انگشت شهادت داریم گر چه در گرد نهان همچو سپاه آمده ایم شب ظلمانی ما نامه سیه چون ماند که به جولانگه آن روی چو ماه آمده ایم سبز کن بار دگر مزرع بی حاصل ما گر چه مستوجب آتش چو گیاه آمده ایم هست امید که نومید ز غفران نشویم ما که با هدیه مقبول گناه آمده ایم جان ما را به نگهبانی عصمت دریاب که ز کوته نظری بر لب چاه آمده ایم رحم کن بر نفس سوخته ما یارب که درین راه، عنان ریز چو آه آمده ایم نیست ممکن که شود خدمت ما پا به رکاب با قد خم شده آخر همه راه آمده ایم خوشه ای چون مه نو قسمت ما خواهد شد در تمامی به سر خرمن ماه آمده ایم پاک کن از خودی آیینه خودبینی ما که به درگاه تو از خود به پناه آمده ایم این که در جامه زهدیم نه از دینداری است که پی راهزنی بر سر راه آمده ایم نیست انصاف نظر بسته گذشتن از ما به امیدی به سر راه نگاه آمده ایم صائب این آن غزل حافظ والا گهرست که درین بحر کرم غرق گناه آمده ایم
+ نوشته شده در شنبه ۱۴۰۰/۰۲/۱۸ساعت 4:10  توسط مجیدطاهری
|
این غزل زیبا از صائب، مناجات گونهای محزون و سوزناک است که برای مجالس مناجات و دعا و ختم، مناسب به نظر میرسد: کوثرِ بیداربختی، دیدۀ گریان ماست گَردۀ صحرای محشر، سینۀ سوزان ماست هر که دارد قطرۀ اشکی، ز ما دارد نظر هر که دارد آه گرمی، از دل سوزان ماست وجد ما ذرات عالم را به رقص آورده است هر کجا سرگشته ای یابید، سرگردان ماست هر که را با ما سر دعویست، میدان است و گوی! داغ سودا نقطۀ بسم الَهِ دیوان ماست با گلستانی که ما را آشنایی داده اند آسمان ها سبزۀ بیگانۀ بستان ماست شور محشر، میهمانِ زخم ما، امروز نیست مدتی شد این نمکدان بر کنار خوان ماست چون فَلاخَن بر شکم، سنگ از قناعت بسته ایم سنگ اگر در پلۀ روزی بُوَد، دوران ماست عمر ما چون موج، دایم در کشاکش می رود روزیِ ما چون صدف هر چند در دامان ماست ما چو طفلان، تن به شغل خاکبازی داده ایم ورنه گوی آسمان ها در خم چوگان ماست در ریاض ما نروید سرو اقبال بلند بخت خرم، سبزۀ بیگانۀ بستان ماست دست ما در بند چین آستین افتاده است ورنه تیغ کهکشان در قبضۀ فرمان ماست نیست آیین تکلف شیوۀ ارباب فقر هر که روزی از دل خود می خورد مهمان ماست برگ عیش کوچه گردانِ جنون، در باغ نیست چون شوند آزاد طفلان، فصل گلریزان ماست گر دل ما کعبۀ غم نیست صائب از چه روی روی غم هر جا که باشد در دل ویران ماست؟
کلاسهای مداحی استادمجیدطاهری(عمومی، خصوصی و حضوری،مجازی)تماس با شمارۀ02133250930 تماس در فضای مجازی با شمارۀ 09121838268
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۹/۱۱/۲۶ساعت 7:27  توسط مجیدطاهری
|
تأثیرشگفت استغفار «ربیع»آورده است که:کسی نزد امام حسن(علیه السلام)آمد و از قحطی و خشکسالی شِکوِه کرد؛ او آن مرد را به آمرزش خواهی و توبه فراخواند؛ مرد دیگری آمد و از فقر و بینوایی نالید، او را نیز به توبه و آمرزشخواهی و دعا سفارش کرد؛ مرد سومی از راه رسید و از نازاییِ همسر و نداشتن فرزند، شِکوِه کرد و دعا خواست تا خدا به او پسری روزی سازد که به او نیز همین نسخه را داد؛ ما به او گفتیم چگونه برای دردها و خواستههای رنگارنگ یک نسخه مینگارد؟ او پاسخ داد:دوستان! من از قرآن آموختهام که درمان هر سه درد و راه نجات از هر سه مشکلی که عنوان گردید توبۀ راستین و آمرزشخواهی واقعی و بازگشت خالصانه به سوی خدا و مقررات اوست و آنگاه به تلاوت آیات مورد بحث پرداخت(طبرسی،ج15، 1380،267) سورۀ نوح:فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کَانَ غَفَّارًا ﴿١٠﴾ یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْکُمْ مِدْرَارًا ﴿١١﴾ وَیُمْدِدْکُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ وَیَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ وَیَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهَارًا ﴿١٢﴾ ترجمه: باز گفتم: به درگاه خداي خود توبه کنيد و آمرزش طلبيد که او بسيار خداي آمرزندهاي است( 10 ) تا باران آسمان بر شما فراوان نازل کند( 11 ) و شما را به مال بسيار و پسران متعدد مدد فرمايد و باغهاي خرّم و نهرهاي جاري به شما عطا کند( 12) طبرسی، فضلبنحسن، (1380). تفسیر مجمعالبیان، ترجمۀ حجةالاسلام علی کرمی، تهران:وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات.
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۹/۰۷/۲۸ساعت 10:30  توسط مجیدطاهری
|
یا رب نکند که رو سفیدم نکنی مرضیه عاطفی
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۹/۰۲/۱۷ساعت 15:47  توسط مجیدطاهری
|
#ربنای_عشق ربنا بذری ست روی لب، بدان ربنا آغوش خود را وا کند صدق دل با او دو چندان می شود روح رحمانیِ بسم الله داد حمد ربُ العالمین را تا شنفت عبد تا ایاک نعبد می سرود تا صراط المستقیم آموزدت می دهد یک راه عالی را نشان نعمت عالم همه از آنِ اوست راه حق با این نشانه منجلی ست باعلی، جان بی قراری می کند باعلی دیدار امضا می شود باعلی، داری عروج آسمان باعلی فهمیم ما در "وابتغوا" کو به کو تا کوی هستی آفرین #طاهر
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۹/۰۲/۰۹ساعت 15:39  توسط مجیدطاهری
|
ستایش محبوب می ستایم خالق محبوب را تاکه دل می رفت سوی آن نشان از اشاراتش دلم شد غرق نور آفرینش را به یک دم آفرید ساده انگاریم ما در هر بهار کن نگه هر دانه ای در خاک را آسمان مانند سقفی روی سر عالم ایجاد در دست خدا راه رفتن را به هر مولود داد لیک بعضی مانده پاهاشان به گل سرزمین یاد او شد انبساط او به هر مشتاق مشتاقی کند او رفیق لحظه ی تنهایی است او به آهنگ نسیم هر سحر لحظه ها در انتظار یاد اوست
#طاهر (مجیدطاهری)
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۹/۰۲/۰۸ساعت 12:38  توسط مجیدطاهری
|
🤲خداوندا تو شاهدی که ما عاشق اهل بیتت بودیم و از دنیا دست کشیدیم و سپاس و ثنای آنها را گفتیم! 🤲خداوندا تو شاهدی که ما از همه بیشتر خواستیم بر لبمان ذکر تو و ذکر دوستانت یعنی اهل بیت(علیهم السلام) باشد! 🤲خداوندا تو شاهدی که ما در قلبمان عشق اهل بیت(علیهم السلام) را پروراندیم و خواستیم بر لبمان ذکر آنان باشد! 🤲خدایا شاهد باش که ما دوست دار اهل بیت(علیهم السلام) بودیم و خواستیم دیگران را نیز به آنان بخوانیم! 🤲خدایا شاهد باش که ما مداح اهل بیت(علیهم السلام) بودیم و ذکر آنان را که تو دوست می داری بر لب جاری کردیم و دیگران را هم به آن دعوت کردیم؛ پس بر ما نظر فرما و ما را در جوار رحمتت، آرام بپذیر! مجیدطاهری
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۹/۰۲/۰۸ساعت 12:28  توسط مجیدطاهری
|
#نقد_شعر چشیدم در حریمت طعم عشق لایزالی را خداوندا به شوق بارش باران الطافت زمانه از تو دورم کرده وشیطان فراوان است چه شبهای درازی را که بی یاد تو سر کردم برای درد دل کردن در این دنیای وا نفسا چهل سال است بی تابانه دنبال تو میگردم چنان در زرق وبرق زندگی غرقم که در سجده مرا تنها دو رکعت عشق روزی کن که دلتنگم رهیده تیر عمرم از کمان و راهی گورم خدایا سال وفال وحال ومالم با تو خوش یُمن است به سمتت آمدم با کوله باری از نبودنها من از دیدار عزرائیل واز محشر نمیترسم
نقد: در سراسر شعر، اینگونه متبادر می شود که شاعر، شرط گذر از مواقف محشر را محبت امیرالمومنین(علیه السلام) دانسته است و به غیر آن به چیز دیگری نمی اندیشد، اگرچه محبت اهل البیت(علیه السلام) انسان را به سوی رستگاری، هدایت و موفق به عمل خیر و طلب بخشش گناهان از خداوند می نماید، اما باید محبت اهل البیت(علیهم السلام) را راهی به سوی کوشش در مسیر بدست آوردن رضایت پروردگار بداند و فقط به آن اکتفا نکند. صدوق، محمد، (۱۳۷۰). امالی، چاپ پنجم، تهران:کتابچی.
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۹/۰۲/۰۷ساعت 1:34  توسط مجیدطاهری
|
بهار پنجرۀ رؤیت خداوند است برای رویش پر جنب و جوش بعد از مرگ مشام جان و جهان را شمیم گل پر کرد زبان گشاده زمین، لب گشوده کوه و کویر دوباره خوانده زمین را به زندگی، به شهود دلیل این همه کثرت، ظهور این همه رنگ برای این همه صحرا که دستشان خالیست #بهار
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۹/۰۱/۱۴ساعت 20:48  توسط مجیدطاهری
|
اذان استاد مجیدطاهری
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۹/۰۱/۰۶ساعت 21:30  توسط مجیدطاهری
|
#ماه_رجب
همه خوبان به مناجات و دعا مشغولند بسکه نَفسانیَتَم شعله به جانم انداخت
خسته از معصیتم، کن به گدا لطف حسین بدم اما ز غمِ کرببلایت عمری است یادِ آن پیکرِ زیرِ سُمِ اسبان رفته #امیر_عباسی باحذف دوبیت، به دلیل ایراد قافیه
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۹/۰۱/۰۵ساعت 14:5  توسط مجیدطاهری
|
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۸/۱۲/۲۴ساعت 19:28  توسط مجیدطاهری
|
ای به ازل بوده و نابوده ما وی به ابد زنده و فرسوده ما بیطمعیم از همه سازندهای جز تو نداریم نوازندهای از پی تست اینهمه امید و بیم هم تو ببخشای و ببخش ای کریم چارۀ ما ساز که بی داوریم گر تو برانی به که روی آوریم این چه زبان و چه زبان دانی است؟ گفته و ناگفته پشیمانی است؟ دل ز کجا وین پر و بال از کجا من که و تعظیم جلال از کجا جان به چه دل راه درین بحر کرد دل به چه گستاخی ازین چشمه خورد در صفتت گنگ فرو ماندهایم من عرف الله فرو خواندهایم چون خجلیم از سخن خام خویش هم تو بیامرز به اِنعام خویش پیش تو گر بی سر و پای آمدیم هم به امید تو خدای آمدیم یارشو ای مونس غمخوارگان چاره کن ای چارۀ بیچارهگان قافله شد واپسی ما ببین ای کس ما بی کسی ما ببین بر که پناهیم توئی بینظیر در که گریزیم توئی دستگیر جز در تو قبله نخواهیم ساخت گر ننوازی تو که خواهد نواخت دست چنین پیش که دارد که ما؟ زاری ازین بیش که دارد که ما؟ درگذر از جرم که خوانندهایم چارۀ ما کن که پناهندهایم ای شرف نام نظامی به تو خواجگی اوست غلامی به تو نزل تحیت به زبانش رسان معرفت خویش به جانش رسان ------------------------- منبع:مخزن الاسرار خمسۀ نظامی، با حذف برخی از ابیات
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۸/۰۳/۱۸ساعت 16:58  توسط مجیدطاهری
|
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۸/۰۲/۱۳ساعت 1:22  توسط مجیدطاهری
|
گفتم: چشمم، گفت: براهش میدار گفتم: جگرم، گفت: پر آهش میدار گفتم که: دلم، گفت: چه داری در دل گفتم: غم تو، گفت: نگاهش میدار
(ابوسعیدابوالخیر)
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۷/۰۳/۱۳ساعت 4:9  توسط مجیدطاهری
|
بدنم خسته گنهم سنگين ره طولاني چكنم يارب
ز سيه كاري شده روزم چون شب ظلماني چكنم يارب دل آلوده شده از وحشت يَمِ طوفاني چكنم يارب تويي از حال دل من آگاه بك يا الله بك يا الله نشود كم از كرمت گر در بگشايي بهر گنه كناري من اگر دارم گنه بسيار تو به پاسخ لطف و كرم داري به تو ميبالم به تو مينازم كه تو ستّاري كه تو غفّاري تو و عفو و جود من و اشك و آه بك يا الله بك يا الله برسول الله و به آن خوني كه روان شد بر رخ نيكويش به عليّ و گريهي شبها و دل خون و نالهي ياهويش به همان زهرا كه دَرِ خانه سپر مولا شده بازويش به تن صد پارهي ثارالله بك يا الله بك يا الله همه اشك و آه همه سوز و درد همه ذكر و زمزمه آوردم تو نگاهم كن تو نگاهم كن كه گنه بيش از همه آوردم بگشا در را بگشا در را كه من امشب فاطمه آوردم شدهام با فاطمهات همراه بك يا الله بك يا الله به حسينت كو به دل صحرا تن پاكش بيكفن افتاده به دو دستي كه ز علمدارش لب دريا از بدن افتاده به زميني كه روي خاكِ آن تن هفتاد و دو تن افتاده گنهم كوه و بدنم چون كاه بك يا الله بك يا الله شده سنگين نامهي اعمالم چكنم يارب چكنم يارب به تو ميگريم به تو مينالم چكنم يارب چكنم يارب خجل از روي علي و آلم چكنم يارب چكنم يارب گر اجل آيد به برم ناگاه بك يا الله بك يا الله حاج غلامرضا سازگار
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۶/۰۳/۲۵ساعت 17:21  توسط مجیدطاهری
|
اگر عبد گنه کارم تو را دارم چه غم دارم
اگر مرغ گرفتارم تو را دارم چه غم دارم اگر آلوده و پستم و گر خالی بود دستم و گر سنگین بود بارم تو را دارم چه غم دارم هم از لطفت بود هستم هم از جام تو سرمستم هم از شوق تو سرشارم تو را دارم چه غم دارم چه در صحرا چه در دریا چه در پایین چه در بالا به هر جانب که رو آرم تو را دارم چه غم دارم کی ام من عبد شرمنده سیه روی و سرافکنده که با این جرم بسیارم تو را دارم چه غم دارم تهی از برگ و از بارم میان لاله ها خارم نباشد کس خریدارم تو را دارم چه غم دارم قرار من شکیب من طبیب من حبیب من دوایم ده که بیمارم تو را دارم چه غم دارم تو ستّار العیوب استی تو غفّار الذّنوب استی الا ستّار و غفّارم تو را دارم چه غم دارم سیه رویم سیه بختم بدین پروندۀ سختم بدین اشکی که می بارم تو را دارم چه غم دارم نه آبی در سبو دارم نه نائی در گلو دارم نه بر رو آبرو دارم تو را دارم چه غم دارم ****************** ای خالق دادارم، پاکم کن و خاکم کن من جز تو که را دارم؟ پاکم کن و خاکم کن این ناله و این آهم این اشک سحرگاهم این سوز دل زارم پاکم کن و خاکم کن سر تا به قدم دردم رو سوی تو آوردم با محنت بسیارم پاکم کن و خاکم کن شد حبس دعای من، العفو خدای من ای خالق غفّارم پاکم کن و خاکم کن مسکین و تهی دستم دل بر کرمت بستم من مستحق نارم پاکم کن و خاکم کن من بنده ی شرمنده تو خالق بخشنده ای در دو جهان یارم پاکم کن و خاکم کن مولا و حبیب من محبوب و طبیب من آلوده و بیمارم پاکم کن و خاکم کن راه از همه سو بسته، گشتم ز گنه خسته رو سوی تو می آرم پاکم کن و خاکم کن با این تن فرسوده با این دل آلوده من مهر علی دارم پاکم کن و خاکم کن "میثم" شده جان بر لب یا رب تو ببخش امشب بر میثم تمّارم پاکم کن و خاکم کن غلامرضا سازگار ************************** بساط عاشقی ما به پاست این شبها زمان آشتی باخداست این شبها گناهکارقدیمی دوباره برگشته صدای زمزمه ها آشناست این شبها خوشا به حال گدایی که چشم تردارد که گریه های سحر کیمیاست این شبها کنارسفرۀ افطار،زیرلب گفتم نگفته ای به خود ، آقاکجاست این شبها؟ قسم به خاک نشسته به چادرزهرا مراببخش ، ببخشی رواست این شبها ز فتنه های زمانه خط امان داریم چرا که نام علی ،ذکرماست این شبها دل شکستۀ ما با سلام بر ارباب مسافر حرم کربلاست این شبها سلام بر لب عطشان سیدالشهدا سخن زتشنه لب سرجداست این شبها شنیده ام که سرش نی به نی عوض میشد شکایت من از آن نیزه هاست این شبها قاسم نعمتی ********************* حال و احوال گرفتار تماشا دارد گریۀ عبد گنه کار تماشا دارد آمدم گریه کنم تا که نگاهی بکنی چون ستاره به شب تار تماشا دارد هر چه شد بین من و تو ز همه پوشاندی آبروداری ستّار تماشا دارد بارها زیر همه قول وقرارم زده ام دست گیری تو هر بار تماشا دارد مهربانی به گنه کار بُود عادت تو کرم سفرۀ غفّار تماشا دارد عاشق نیمه شب صحن و سرای نـجفـم حرم حیدر کرّار تماشا دارد همۀ آرزویم یک سحر کرب و بلاست شب جمعه حرم یار تماشا دارد مادری دست به پهلو پسری پاره گلو گریه ها لحظۀ دیدار تماشا دارد روضۀ قحطی آب و لب عطشان حسین گوشۀ صحن علمدار تماشا دارد خاک ری را به بهای سر آقا دادند زین جهت گریۀ بسیار تماشا دارد کاش امسال شود سال ظهور دلبر پرچم خیمۀ دلدار تماشا دارد قاسم نعمتی
--------------------
🍀اشعارمناجاتی🍀
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۵/۰۴/۱۱ساعت 17:15  توسط مجیدطاهری
|
کیستم من بنده ای از فرط عصیان شرمگینم روز و شب باران خجلت بارد از ابر جبینم خیزد از پرونده ی جرم و گناهم دود و آتش خلق پندارند همچون لاله ی خلد برینم زاغ بودم لیک در بین هزاران بوده جایم خار بودم سالها در باغ با گل همنشینم دانه ای از خود ندارم تا در این مزرع فشانم هرچه است از خرمن فضل و معانی خوشه چینم راه سخت و بار سنگین پای خسته دست خالی مرگ بر گرد سراست و قبر دائم در کمینم زینتی با خود ندارم اشک سرخ از دیده بارم تا مگر رنگین ز خون دیده گردد آستینم نه نهالم تا دهم گل ، نه گلم تا عطر بخشم با که گویم وای برحالم که نه آنم نه اینم خوی دیوم باشد و دستم به دامان فرشته روی زشتم باشد و مشتاق وصل حور عینم روز اول داشتم بخت سلیمان حیف کاخر گشت غارت ناگهان با دست اهریمن نگینم راه روشن لیک غافل می روم با چشم بسته وای اگر یکباره خود را در دل دوزخ ببینم پاسخ مثبت به شیطان داده و تسلیم نفسم من که آوای خدا افکنده از هر سو طنینم بار معبودا تو دانی با تمام کج روی ها راست گویم خادم کوی امام راستینم گر به دوزخ پا گذارم آتشم گردد گلستان چون به دل باشد تولای امیرالمومنینم نی عجب گر اهل محشر را معین و یار گردم گر بود مولا امیرالمومنین یار و معینم شیر حق نفس محمد قائل قول سلونی آن که حب اوست راهم آنکه مهر اوست دینم می رسد از منبر کوفه ندای او به گوشم کی تمام خلق عالم من امام العالمینم گمرهان را رهنمایم مومنین را پیشوایم مسلمین را مقتدایم مصطفی را جانشینم من علی ام عالی ام دانای اسرار نهانم انجم آرای سمایم کار پرداز زمینم قائم استم دائم استم عالم استم حاکم استم فاضل استم و اصل استم مرشد روح الامینم من به قرآن باء بسم الله رحمان الرحیم مومنون و کوثر و طاها و قدر و یا و سینم انبیا را جان جانم نفس ختم الانبیایم اولیا را حکم رانم عبد خیر الحاکمینم آل عمران ، مائده ، اعراف ، توبه ، هود ، نوحم مومن و شورا و فتح و صافات و حشر و تینم در مقام بندگی آید ز من کار خدائی دستگیر کل خلق از اولین و آخرینم گفته قرآن چنگ باید زد به حبل اله جمیعا اهل عالم دست پیش آرید من حبل المتینم من معزالمومنینم من مذل المشرکینم من بصیرا بالعبادم من هدی للمتقینم روز محشر چاره پردازی به اصحاب الشمالم پیشوا و رهبر و مولای اصحاب الیمینم انما در شان من نازل شده ای اهل عالم در رکوع خویشتن دادم به سائل چون نگینم روح و مصداق الم نشرح لک صدرک منم من ز آن که آرامش به قلب پاک ختم المرسلینم تا قیامت گر شود تفسیر از نهج البلاغه نیست خطی از خطوط صفحه ی علم الیقینم پرچمم نصر من الله است و خود فتح قریبم در نبرد ناکسین و قاسطین و مارقینم آستانم آسمان است و زمین گرد نعالش خود هم فرمان و دست حق بود در آستینم دردمندان را دوایم بی نوایان را نوایم بی پناهان را پناهم بی معینان را معینم خاک و باد و آب و آتش در پی فرمانگذاری در شمال و در جنوب و در یسار و در یمینم صبح خلقت بندگی آموختم خیل ملک را با طنین نغمه ی ایاک نعبد نستعینم رایت فتح الفتوحم آیت نصر خدایم پیشتاز زاهدانم پیشوای عارفینم باب شهر علم سرمد کفو زهرا جان احمد شیر و شمشیر محمد مظهر جان آفرینم من همان شاهم که هنگام سحر با روی بسته با فقیران هم کلامم با یتیمان همنشینم من همان شاهم که می خندم به روی دردمندان گرچه خود از غصه لبریز است قلب نازنینم روز یار خلق و شب همبازی طفل یتیمم همنشینی با فقیری را به شاهی برگزینم من همان شاهم که بار پیرزن گیرم به دوشم چون تنور او بود در دل شرار آتشینم گر ببینم اشک غم می ریزد ازچشم یتیمی می رود تا عرش اعلا آه از قلب حزینم گرچه هستی رو سیه (میثم) به اجر این قصیده دستگیر و شافع و یارت به روز واپسینم
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۵/۰۴/۱۱ساعت 17:9  توسط مجیدطاهری
|
|
">
- <-BlogDescription-> - <-BlogTitle->">
,<-BlogId->, Blog, Weblog, Persian,Iran, Iranian, Farsi, Weblogs, Blogskin">
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||