👈شعری از شهریار
#توحیدی
#تضرع
توسل به چهارده معصوم(علیهم السلام)


خدا را جلوه ها باشد نهانی

به لفظ اندر نگنجد این معانی

گشایش ها دمد در بستگی ها

توانایی تَنَد در ناتوانی

به زندان اندرون آزادگی هاست

به ظلماتست آب زندگانی

خمارِ روز غم را بس به بالین

شب آید با شراب شادمانی

جهان زندان آزاده است لیکن

مکافاتش بهشت جاودانی

هَزارا با خزان زرد سرکن

که باز آید بهار ارغوانی

الا یا کاروانِ سیر ایام

چه زود از ما جدا کردی جوانی

دریغا دولت دیدار جانان

دریغا صحبت یاران جانی

به دنیا دل منه کاین کاروانگاه

ز مقصد باز دارد کاروانی

جهان دردیست بی درمان ولیکن

گرت ایمان، به دردش درنمانی

به هر دردی که در می مانی ای دل

الا تا جز خدای خود نخوانی

توسُّل چارده معصوم را کن

که قرآن خواندشان سبع المثانی

اگر گنج بقا خواهی فنا شو

خراب آباد دیدم دهر فانی

خدا را جا به دل های شکسته است

دل بشکسته جو تا می توانی

به چشم دل خدا را بین، خدا را

که با ما لطف ها دارد نهانی


✍️استاد سیدمحمدحسین بهجت تبریزی

#شهریار
(شهریار1376 ، 100:1)

+ نوشته شده در  شنبه ۱۴۰۲/۰۴/۲۴ساعت 1:55  توسط مجیدطاهری  | 

تأثیرشگفت استغفار

«ربیع»آورده است که:کسی نزد امام حسن(علیه السلام)آمد و از قحطی و خشکسالی شِکوِه کرد؛ او آن مرد را به آمرزش خواهی و توبه فراخواند؛ مرد دیگری آمد و از فقر و بی‌نوایی نالید، او را نیز به توبه و آمرزش‌خواهی و دعا سفارش کرد؛ مرد سومی از راه رسید و از نازاییِ همسر و نداشتن فرزند، شِکوِه کرد و دعا خواست تا خدا به او پسری روزی سازد که به او نیز همین نسخه را داد؛ ما به او گفتیم چگونه برای دردها و خواسته‌های رنگارنگ یک نسخه می‌نگارد؟ او پاسخ داد:دوستان! من از قرآن آموخته‌ام که درمان هر سه درد و راه نجات از هر سه مشکلی که عنوان گردید توبۀ راستین و آمرزش‌خواهی واقعی و بازگشت خالصانه به سوی خدا و مقررات اوست و آن‌گاه به تلاوت آیات مورد بحث پرداخت(طبرسی،ج15، 1380،267)

سورۀ نوح:فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کَانَ غَفَّارًا ﴿١٠﴾ یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْکُمْ مِدْرَارًا ﴿١١﴾ وَیُمْدِدْکُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ وَیَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ وَیَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهَارًا ﴿١٢﴾

ترجمه: باز گفتم: به درگاه خداي خود توبه کنيد و آمرزش طلبيد که او بسيار خداي آمرزنده‌اي است( 10 ) تا باران آسمان بر شما فراوان نازل کند( 11 ) و شما را به مال بسيار و پسران متعدد مدد فرمايد و باغ‌هاي خرّم و نهرهاي جاري به شما عطا کند( 12)

طبرسی، فضل‌بن‌حسن، (1380). تفسیر مجمع‌البیان، ترجمۀ حجة‌الاسلام علی کرمی، تهران:وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات.

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۹/۰۷/۲۸ساعت 10:30  توسط مجیدطاهری  | 
فــروغ عـالــم امــکـان دل و محـــبــت اوست
جهان به گردش از این آتش و حرارت اوست
هـمــیـشه رهـرو سـرمـنـزل نجـات کسی‌سـت
کـه تـوشــۀ سـفــرش گـوشــۀ قـنــاعـت اوست
کـسـی کــه روی وی از سـنـگ آسـیـا بـاشــد
هـمـیـشـه گـردش ایـن آسـیـا بـه نـوبـت اوست
وفـای خـلق چنـان وقـف روز حـاجـت گشـت
کـه بی‌وفـایی هـر کـس نشـان نـعـمـت اوست
بــه روزگــار مـــذلـــت هــمــه ز نـیــکـانـنــد
کـه شـادمانـی هر کـس بـه قـدر غفـلت اوست
نمایـش همـه چیـز جهـان بـه رنـگ دل اسـت
همـه عوالـم ایـن قطـره خـون و حالـت اوست
بـه پــاس عـشـق بـه چـشـم تـرم بـبـخشـابـیــد
که اشک حسـرت مـن یادگار صحبت اوست
بــه آب خـضــر رســیــدن کـرامــتــی نــبــود
ز آب خضـر کـس ار بـگـذرد کرامـت اوست
چنـان کـه شهـرت عنقـای مغـرب افـسانه‌ست
حقیـقـت همـه کـس بـر خلاف شهـرت اوست
شـکـاف قــبــر دهــان بــاز کــرده مـی‌گـویــد
کـه ایـن نتـیجـۀ کـار جهـان و زحـمـت اوست
بـــه هــیــچ راه دگــر جــز بــه راه دل نــروم
امیـــر قــافـــلــــۀ مــــن دل و اشـــارت اوست
 (امیری فیروزکوهی)
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۵/۱۲/۱۵ساعت 20:29  توسط مجیدطاهری  | 

تلفيق توحيديه با پنديات

نمي گردندارباب بصيرت از خداغافل
محال است اين که سوزن گرددازآهن رباغافل
چرابي بوي پيراهن به کنعان بادمصرآيد
مشودرهرنفس زنهاراز يادخداغافل
بودبادمرادازذکرحق دريانوردان را
توازکوتاه بيني نيستي ازناخداغافل
اگرچه روسياهم گوش برآواز توفيقم
که ره گم کرده کم ميگرددازبانگ دراغافل
به هرقفلي کليد صبح خيزان راست مي آيد
مشودلهاي شب زنهارازيادخداغافل
به شکراين که هست از دست ها دست توبالاتر
مشوتا ممکن است از دستگيري چون عصا غافل
درين دريا که باشدهرکفش مشتي پراز گوهر
نگشتي چون حباب پوچ ازکسب هوا غافل
گشايش هاست باد صبح رادرآستين پنهان
مشوچون غنچه گل زين نسيم آشناغافل
مکافات عمل از هيچ کس رشوت نمي گيرد
گرفتم شد به فرض از ظلم ظالم پادشاغافل
نداي ارجعي پيچيده درطاس فلک صائب

توراگوش گران داردازين صوت وصداغافل

*****

مازسيرودورگردون ازخدا غافل شديم
ما زآب ازگردش اين آسياغافل شديم
در محيط آفرينش چون حباب پوچ مغز
ما زوصل گوهر ازکسب هواغافل شديم
يادشنبه تلخ دارد جمعه اطفال را
ما چرازانديشه روزجزا غافل شديم
عمر چون سيل بهاران رفت با چندين خروش
مازخواب آلودگي هازين صداغافل شديم
بردچون طاووس مارا حسن بال وپرزراه
رفته رفته مازعيب پيش پاغافل شديم
کردپل دررهگذارسيل قالب راتهي
ما زمرگ خويش با قددوتاغافل شديم
لب به حرف توبه نگشوديم با موي سفيد
درچنين صبحي زغفلت از دعاغافل شديم
دربياباني که روشن ديدگان ره گم کنند
بادوچشم بسته ماازرهنما غافل شديم
اين جواب آن غزل صائب که(منصف) گفته است

منزل ما گام اول بود وماغافل شديم

****

دل از خدابه صُنع خدابسته ايم ما

دركعبه، دل به قبله نما بسته ايم ما

مارابه كعبه جاذبة صنع مي برد

دل بي سبب به راهنما بسته ايم ما

واماندگان قافلة راه كعبه ايم

ازكائنات دل بخدا بسته ايم ما

خواهيم غوطه در دل خاك سياه زد

اين كوه آهنين كه به پا بسته ايم ما

مشغول گشته ايم به دنياي هيچ وپوچ

يركاه دل چوكاهربا بسته ايم ما

درراه شر،زبرق نداريم پاي كم

كزوعدة تودل به وفا بسته ايم ما

درگلشن بهشت برين وانمي كنيم

چشمي كز انتظار لقا بسته ايم ما

صائب به روي دست سرخويش ديده ايم

تاچون حباب دل به هوا بسته ايم ما

****

آن خدایی که تو را روز ازل جان بخشید

ریشه و آب و گلت را گل ایمان بخشید

می توانست کند خوک و سگت خلق ولی

بر تو با دست کرم صورت انسان بخشید

صدق و اخلاص و کمال و ادب و فضل و هنر

عشق و ایثار و جوانمردی وایمان بخشید

خاک بودی صدف بحر کمالاتت کرد

همچو دریات گهرهای فراوان بخشید

تو همان قبضه خاکی که خداوند به تو

چشم گریان دل سوزان لب خندان بخشید

داد فرمان به ملک تا که تو را سجده کنند

رتبه ات بر همه عالم امکان بخشید

بر تو پیراهن زیبای خلافت پوشاند

به تو مجد و شرف و عزت و عنوان بخشید

تا به عقل و خرد و روشنیت افزاید

دوستی علی و دولت قرآن بخشید

برحذر باش که یکباره ندزدد شیطان

گنجهاییکه به تو خالق منان بخشید

تا که ره گم نکنی ذات خداوند به تو

چارده مشعل پیوسته فروزان بخشید

از خدا شرم کن و ترک گنه کن میثم

گیرم او جرم تو را از ره غفران بخشید

سازگار

****

جزتومارا هواي ديگر نيست

جزوصال توهيچ درسر نيست

اين ره است ودگر دوم ره نيست

اين دراست ودگردوم ره نيست

دلگشاترزمحضرقدست

محضرهيچ نيك محضرنيست

جانفزاترزنفحة انست

نفحة مشك وعود وعنبرنيست

خوشترازگفتة توگفتاري

بهترازدفترتودفترنيست

دفتري بيكرانه دريائي

كاندرو هرخسي شناورنيست

نرسدتابه سرّ گفتارت

دست جاني اگرمطهّرنيست

بهروصف صفات نيكويت

درهمه دهريك سخنورنيست

هرچه وهركه را كه مي بينم

درحريم توجزكه مضطرنيست

يارودلداروشاهدومعشوق

هرچه گويند جزتودلبرنيست

ره نيابدبسويت آنكه درو

تيرعشقت نشسته تاپرنيست

عاشق تشنة وصالت را

خبرازهرچه هست يكسرنيست

بهررازونيازدرگاهت

تن اورانيازبسترنيست

باتومحشورهم درامروز است

انتظارش به روز محشرنيست

آتشي كوفتاده درجانش

عين نارالله است واخگرنيست

آنچه عاشق كندتماشايش

اي برادربديدة سرنيست

لذّت خلوت شبانة او

درگل قندوشهدوشكّرنيست

مزة بادة حضورش در

چشمة سلسبيل وكوثرنيست

بهترازلااله الا الله

هيچ حصني وبرج وسنگرنيست

اندرين كشوربزرگ جهان

جزخداي بزرگ داورنيست

كشتي ممكنات عالم را

جزكه نام خداي، لنگر نيست

اي كه دوري زگلشن عشاق

جانت از بوي خوش معطّرنيست

اي كه غافل زحال خويشتني

گويمت چون توكوري وكرنيست

گربدي كرده اي زخود مي دان

گنه مهروماه واخترنيست

توبهشت خودي ودوزخ خود

جزكه نفس تو مار و اژدر نيست

اي كه خوكرده اي به ناداني

اين ره مردمان بافرنيست

آدمي را درين سراي سپنج

جزبدانش جمال وزيورنيست

علم آب حيات جان باشد

بهرتحصيل سيم يازر نيست

ورعصائي گرفت موسائي

اوكليم الله پيمبرنيست

هرحسين وحسن كه مي بيني

اوشبيه شبيروشبّرنيست

تودرآ از حجاب نفساني

تاكه بيني هرآنچه مُبصَرنيست

روپي مصطفي شوي بوذر

فيض حق وقف خاص بوذرنيست

آخراي دوستان بخود رحمي

آفرينش به لاف وتسخر نيست

"حسن نجم آملي" طبعش

چشمة حكمت است وديگر نيست

 

 

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۵/۰۱/۱۴ساعت 15:10  توسط مجیدطاهری  |