|
خدا روز ازل ما را به عشقت آشنا کرده نه اربابم، نه سلطانم، خدا را شکر میگویم عزیز هر دو عالم شد، به بزم عشق مَحرم شد نگاهش رحمت و رأفت، وجودش پاکی و عصمت همه در حسرت جنت، خدا هم از سَرِ رحمت ولی جنت نمیآید به چشم زائرت وقتی... خجالت می کشم وقتی که میآیم حضور تو به سقاخانهات بردم پناه از درد و بیماری همه آیینهها لبیک میگویند آن کس را قسم بر خطّۀ طوست، قسم بر شوق پابوست دلا بنگر افاضاتش، ببین بحرِ کراماتش معطل کردن سائل به پشت در مرامش نیست نمیگوید گنهکاری، نمیگوید خطا داری نرفته از حرم بیرون، کسی مأیوس یا محزون تشرف در حرم با اختیار خویش ممکن نیست قیامت هست پشت پنجره فولاد، یعنی که چه سِرّی هست در پایین پایش هر که میآید قسم بر نور عین تو، به فَابکِ لِلحسینِ تو قسم بر پلک مجروحت، قسم بر جدّ مذبوحت... برو در قتلگاه ای دل، ببین آن بی حیا قاتل تو را گیرم که دشمن کشت با لبهای عطشانت صدای مادرت پیچیده در عالم که میگوید: بُنَیَّ روی دامان خودم بودی، خودم دیدم ️ مجتبی شکریان
+ نوشته شده در جمعه ۱۴۰۲/۱۱/۱۳ساعت 14:32  توسط مجیدطاهری
|
حال و روز ما در این روزهای نزدیک به عرفه: ای عراقَ الله جارَک، سخت مشعوفم به تو ✍️#خاقانی (خاقانی،۱۳۹۳، ۲) منبع:خاقانی، بدیل بن علی، (۱۳۹۳). دیوان خاقانی شروانی، مقابله و تصحیح و مقدمه و تعلیقات:دکتر سید ضیاء الدین سجادی، چاپ یازدهم، تهران:زوّار.
+ نوشته شده در شنبه ۱۴۰۲/۰۴/۰۳ساعت 6:47  توسط مجیدطاهری
|
🤲السلام علیک یا علی بن موسی الرضا🤲 یارضا در موج دریایت تلاطم می کنم خویش را در مهربانی هایتان گم می کنم گرچه صدها بار دل پرواز کرده سویتان جان خود قربانیِ خورشید هشتم می کنم مادرم تا آسمانی گشت اینجا دیدمش چون کبوترها وجودش را تجسم می کنم می شناسی زائرت بوده ست عمری در حرم فاتحه هدیه برایش نذر گندم می کنم مادرت باشد الهی دستگیرش آخرت یا رضا اینجا تقاضا حق خانم می کنم دردمندم اشکهایم راه دریا برده اند چون به صحنت می رسم تنها تبسم می کنم
مجیدطاهری ۷فروردین۱۴۰۱
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۴۰۱/۰۱/۰۷ساعت 16:8  توسط مجیدطاهری
|
امام رضا(علیه السلام) آمدم توشه بگیرم به شما برگردم یارضاجان مددی تا به نوایی برسم تا مرادم بدهید آمده ام در بزنم همه دل داده ی وصلند و به دلبر مایل بی قراری چه کنم زد به نهادم آتش پاره ای از تن پیغمبر اکرم باشید پای هر مرثیه را کرببلا وا کردید مجیدطاهری
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۴۰۰/۰۸/۰۳ساعت 9:56  توسط مجیدطاهری
|
ایام زیارتی امام رضا(علیهالسلام)
همیشه قبل هر حرفی برایت شعر میخوانم قبولم کن من آداب زیارت را نمیدانم نمیدانم چرا این قدر با من مهربانی تو نمیدانم کنارت میزبانم یا که مهمانم نگاهم روبهروی تو بلاتکلیف میماند که از لبخند لبریزم، که از گریه فراوانم به دریا میزنم، دریا ضریح توست غرقم کن در این امواج پرشوری که من یک قطره از آنم سکوت هرچه آیینه، نمازم را طمأنینه بریز آرامشی دیرینه در سینه پریشانم تماشا میشوی آیه به آیه در قنوت من تویی شرط و شروط من اگر گاهی مسلمانم اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست میگویم: که من یک شاعر درباریام مداح سلطانم (سیدحمیدرضا برقعی)
وقتی حضرت امام رضا(علیهالسلام) داخل نیشابور شدند، دو محدث معروف، یعنی: ابوزرعه و ابن اسلَم به خدمت حضرت آمدند و ایشان را به اجدادگرامیشان قسم دادند که لطف فرمایند و صورت مبارک خویش را به آنها نشان دهند و سپس حدیثی از پدران خود برای آنها روایت فرمایند. چون آنها این خواهش را نمودند حضرت اسب خود را نگاهداشتند و بعد روپوش خود را برداشتند؛ در این حال گروههای مختلف مردم ایستاده بودند و این صحنه را تماشا میکردند؛ تا چشمانشان به روی مبارک حضرت افتاد، بعضی از شوق، فریاد شدید میزدند، گروهی گریه میکردند و بعضی لباس خود را از دلتنگی پاره میکردند و برخی خود را به خاک افکنده بودند و آنها که نزدیک بودند، زین اسب امام(علیهالسلام) را میبوسیدند و بعضی نیز تلاش میکردند تا چهرۀ حضرت را ببینند. از این صحنه چنان شوری در مردم افتاده بود که روز به نیمه رسید و آنقدر گریه کردند که اگر اشکها جمع میشد مثل رودی جاری میگشت. رهبران و بزرگان جامعه فریاد میزدند که ای مردم گوش بدهید و با صداهای خود حضرت را اذیت نکنید و بگذارید ایشان بتوانند حدیثی بفرمایند، همانا اذیت آن حضرت، اذیت پیغمبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) است. اینجا مردم آنقدر ارادت خویش را به اهل بیت(علیهمالسلام) و امام رضا(علیهالسلام) نشان دادند که حضرت مهلت سخن گفتن نداشتند؛ اما روز عاشورا هم وقتی حضرت سیدالشهدا(علیهالسلام) مقابل لشگر کوفه آمد و خواست آنها را موعظه و نصیحت فرماید آن بدبختها، صداهای خویش را بلند کردند وگوش نمیدادند؛ حضرت فریاد میزدند وای بر شما که به سخن من گوش نمیدهید تا شما را به راه صحیح هدایت نمایم و نبود در آنجا یک خداپرستی که فریاد بزند، مردم! این پسر پیغمبر است؛ چرا او را اذیت میکنید، چرا ساکت نمیشوید که موعظۀ خود را بفرماید و کلام خود را به پایان برساند؟ کمیت شاعر در شعر خود به آن اشاره کرده و بر حضرت امام باقر(علیهالسلام)خوانده و آن حضرت را به گریه درآورده: وَ قتیلٌ بالطّفِّ غودرَ فیهمُ بَینَ غوغاءِ اُمةٍ و طَغامٍ یعنی شهید در کربلا مانده و گرفتار شد در میان مردمان نانجیبی، بین غوغای جماعتی از ناکسان و فرمایگان. (قمی، 1377، ج2، 336)
+ نوشته شده در شنبه ۱۴۰۰/۰۴/۱۲ساعت 10:17  توسط مجیدطاهری
|
#مثنوی 👇👇👇 زائر شده روح نیازم در زیارت کم می شود با پای ظاهر پا گذارند سبقت گرفته چشم، از دل بارِ دیگر صحن شما صحن سبکبالان نور است تابیده از نور حرم تا دورها دور از آمریکا و قلب آفریقا به اینجا آهن شده ذوبِ تجلیِ الهیش اینجا نفس ها زیر زانو نیست محبوس تا پاگذاری در سپهرِ شمس هشتم با هر زبانی سوی این درگاه آیی حاجات، در پای ضریح او برآید برچوب های خشکِ دل "طاهر" زد آذر #طاهر
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۹/۰۴/۱۳ساعت 23:35  توسط مجیدطاهری
|
یاد تو شفاست حضرت معصومه نام تو دواست حضرت معصومه درمانده ام و دوای دردم بانو در دست شماست حضرت معصومه * ای روح ادب فاطمه ی معصومه ای زینت اَب فاطمه ی معصومه تا آنکه به پابوسیِ تو ، دل برسد مارا بطلب فاطمه ی معصومه
سیدمجتبی شجاع
مشهد حرم مطهر سلطان است قم مرقد پاک بانوی باران است گویند که حد فاصل این دو حرم بین الحرمین کشور ایران است (اسماعیل شبرنگ)
صد شُکر که در بَحر کرم گُم هستیم خوشبخت ترین طیف زِ مَردُم هستیم معصومه به قم سایه یِ رحمت دارد ما سایه نشین بانویِ قُم هستیم...
(مجتبی دسترنج)
دهه کرامت
گنجینه ی نور حق مصّور شده است از شعشعه ی مشهد و قم دانستم ایران ز دو خورشید منّور شده است * هرکس به صراط مستقیم آمده است برباغ بهشت این حریم آمده است مانند تمام روزها یابن کریم ایام کرامت کریم آمده است
(سیدهاشم وفایی)
خورشیدِ نجیبِ آسمان٬ معصومه محجوبهٔ زینبی نشان؛ معصومه او فاطمهٔ ثانی و در حجب و حیا؛ الگوی تمام دختران؛ معصومه
(مرضیه عاطفی)
کرم از دست تو ای دست عطا میچسبد در شبستان تو قرآن و دعا میچسبد بارها تجربه کردم به خدا در حرمت... بیشتر از همه جا ذکر "رضا" میچسبد (محدحسن بیات لو)
حضرت معصومه(س)-ولادت
زیبا شد و شد فاطمه ی معصومه علم و ادب و نور و کرامت امشب یکجا شد و شد فاطمه ی معصومه (سیدمجتبی شجاع)
حضرت معصومه(س)-ولادت
یک عالِمــه و کریمــۀ دیگـر داد امروز خدا به دست جبریل امین یک دستۀ گل به موسی جعفر داد
(سیدهاشم وفایی)
حضرت معصومه(س)-ولادت
در دست گلی غرق تبسم گیرید از یمن قدوم حضرت معصومه عیدی زکف امام هشتم گیرید
(سیدهاشم وفایی)
دهه کرامت
با فاطمه حجت خدا را صلوات هرکس که محمدی است همراه علی با حضرت معصومه رضا را صلوات
(محمودژولیده)
دهه کرامت
در مشهد خود امام هشتم دارد در این دهۀ کرامت و رحمت و نور خورشید به خورشید تبسّم دارد
(سیدهاشم وفایی)
حضرت معصومه(س)-مدح
قم، جلوه ای از تجلی ایمان است بین حرم تو و امام هشتم بین الحرمین کشور ایران است
(سیدهاشم وفایی)
امام رضا(ع)-مناجات
بگذار ز شنبمی چو گل تر گردیم از عطر ولایتت معطر گردیم گویند که ایام کرامت شده است آقا نکند دست تهی برگردیم (سیدهاشم وفایی)
حضرت معصومه(س)-مناجات
با خجلت و شرمساری و حال تباه بر حضرت معصومه گرفتیم پناه یا فاطمه اشفعی لنا عندالله
(آیت الله صافی گلپایگانی)
حضرت معصومه(س)-ولادت
در صبر و وفا حلیمه ای آمده است در علم و عمل فهیمه ای آمده است در گلشن پُر نور امام كاظم معصومه ای و كریمه ای آمده است ××× گفتند گلی عرش مقام آمده است آئینۀ نور ذوالكرام آمده است از یُمن قدوم حضرت معصومه لبخند به لب های امام آمده است
(سیدهاشم وفایی)
امام رضا(ع) و حضرت معصومه(س)-مدح
در مشهد و در قم، عتباتی دیگر بر بانوی با کرامت قم صلوات بر شاه خراسان صلواتی دیگر
(سیدمحمدجوادشرافت)
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۹/۰۴/۰۳ساعت 16:5  توسط مجیدطاهری
|
تضمین و الهام در سرودن شعر استفاده از تضمین در شعر، در حقیقت یکی از راهها و نیز مقدمۀ الهام است و شاعر میتواند از وزن عروضی و قافیه و ردیف شعری که خوانده و از آن لذت برده است بهره ببرد؛ مانند این شعر از «علی انسانی» که از غزل «مولوی» در دیوان شمس تبریزی، الهام یافته و یک مصراع«تونازنینِ جهانی کجا توانی کرد»را تضمین کرده است: غزل مولوی:👇 غزل علی انسانی👇 کجا سرِ من از این در جدا توانی کرد انسانی، علی، (1394). گلاب و گل(ص331)، چاپ اوّل، تهران:منیر.
لینک گروه انجمن ادبی مداحان اهل بیت(علیهم السلام) در واتساپ https://chat.whatsapp.com/G6dIas3OD6Y1TiG9kQeQNZ
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۹/۰۳/۱۰ساعت 17:17  توسط مجیدطاهری
|
شبي در حرم قدسديده فرو بستهام از خاکيان تا نگرم جلوۀ افلاکيان شايد از اين پرده، ندائي دهند يک نفسم، راه بجائي دهند اي که بر اين پردۀ خاطر فريب دوخته اي ديدۀ حسرت نصيب آب بزن، چشم هَوَسناک را با نظر پاک ببين، پاک را آنکه در اين پرده، گذر يافته است چون سحر از فيض نظر يافته است خوي سحرگير و نظر پاک باش راز گشايندۀ افلاک باش خانۀ تن، جايگه زيست نيست در خور جانِ فلکي نيست، نيست آنکه تو داري سر سوداي او برتر از اين پايه بَُود، جاي او چشمۀ مسکين، نه گهرپرور است گوهر ناياب، به دريا در است ما که بدان دريا، پيوسته ايم چشم ز هر چشمه، فرو بسته ايم پهنۀ دريا، چو نظرگاه ماست چشمۀ ناچيز، نه دلخواه ماست پرتو اين کوکب رخشان نگر کوکبۀ شاه خراسان نگر آينۀ غيب نما را ببين ترک خودي گو و خدا را ببين هرکه بر او نورِ رضا تافتهست در دل خود، گنج رضا، يافتهست سايۀ شه، مايۀ خرسندي است ملک رضا ملک رضامندي است کعبه کجا؟ طوف حريمش کجا؟ نافه کجا، بوي نسيمش کجا؟ خاک ز فيض قدمش، زر شده وز نفسش، نافه معطر شده من کيام؟ از خيل غلامان او دست طلب سوده به دامان او ذرۀ سرگشته خورشيد عشق مرده، ولي زندۀ جاويد عشق شاه خراسان را، دربان منم خاک در شاه خراسان منم چون فلک آئين کهن ساز کرد، شيوۀ نامردمي، آغاز کرد، چاره گر، از چاره گري بازماند، طاير انديشه، ز پرواز ماند، با تن رنجور و دل ناصبور چاره از او خواستم از راه دور نيم شب، از طالع خندان من صبح برآمد، ز گريبان من رحمت شه، درد مرا چاره کرد زنده ام از لطف، دگرباره کرد بادۀ باقي، به سبو يافتم وين همه از دولت او يافتم
مشهد اول تيرماه ١٣٤٧
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۹/۰۲/۱۲ساعت 21:38  توسط مجیدطاهری
|
نوحه ی زمینه۲۸صفر،رحلت پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) مدینه غمبار است زهرا عزادار است نوحه ی زمینه امام حسن مجتبی(علیه السلام) کریم آل الله پاره جگر شد آه زینب زند بر سر نالان شده خواهر ----------------------------------------------------------------------------- نوحۀ زمینه امام رضا(علیه السلام) مسموم زهر جفا معین الضعفا (مجیدطاهری)
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۸/۰۸/۰۳ساعت 9:51  توسط مجیدطاهری
|
حجره ی در بسته گشته قتلگاهم (میثم مؤمنی نژاد)
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۸/۰۸/۰۱ساعت 16:9  توسط مجیدطاهری
|
واحد زمان رها گشتن از خود/زمان سفر تا خدا شد (امیرعباسی)
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۸/۰۸/۰۱ساعت 15:51  توسط مجیدطاهری
|
قامت سرو در آن کوچه بهم ریخته بود
زهر انگار ز سر تا به قدم ریخته بود
هر قدم، زیر لبش نالهٔ یا زهرا داشت دردها بود که بر زانوی خَم ریخته بود
گفته بود از غمِ خود پیشِ اباصلت کمی وای اگر دیدی عبا روی سرم ریخته بود...
با سر و صورت و زانو وسط حجره فتاد همهٔ عرش، کفِ حجرهٔ غم ریخته بود
مثل یک مار گزیده، بخودش می پیچید یادِ گودال در آنجا ز قلم ریخته بود
خوب شد زودتر از مرگ، جوادش آمد دید بر جان پدر، زهرِ ستم ریخته بود
روی زانوی پسر، جان پدر بر لب شد روی لبهای پسر نوحه و دم ریخته بود
آه، این واقعه در کرب و بلا بر عکس است اشکِ بابا به پسر، پیش حرم ریخته بود
پدری پیش پسر با سرِ زانو آمد چه پسر، آه که سر تا به قدم ریخته بود
إرباً إربا شده بود آن قد و بالای رشید یک بدن بود ولی چند رقم ریخته بود
دست خواهر که سرِ دوش برادر افتاد دید احوال حسینش چه بهم ریخته بود
خوب شد آمدی ای خواهر مظلومهٔ من غم عالم بخدا روی سرم ریخته بود ------------------------------------------------- خوانده شده توسط حاج منصور ارضی در 17مرداد96
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۷/۰۵/۰۸ساعت 23:42  توسط مجیدطاهری
|
داستان مـرگ یک کودک و زنـده شدن دوبـاره پس از چند ساعت توسط امـام رضـا(ع) خاطره از عبدالله : این اتفاقی را که می خواهم نقل کنم با یک واسطه از یکی از خادمان حرم رضوی شنیده ام. وی قسم جلاله خورد که این داستان واقعیت دارد حال می خواهید باور کنید یا نه: ” روزی پیرمردی به همراه دختری که رویش را با چادر پوشانده بود و وی را روی زمین می کشید وارد صحن روضه منوره حضرت رضا شد. جلوی او را گرفتم و پرسیدم با این وضع کجا میخواهی بروی. جواب داد این دخترم هست و برای گرفتن شفا به محضر حضرت می برم. با درخواست من صورتش را باز کرد و شگفت زده دیدم که وی مُرده است و بی روح می باشد. برای اطمینان بیشتر به چند نفر از خادمان خانم گفتم که او را معاینه کنند و بعد از معاینه یقین حاصل شد که علایم حیاتی ندارد و از دنیا رفته است.با عصبانیت به پیرمرد گفتم که ای مرد تو حرم را با غسال خانه اشتباه گرفته ای. امام رضا مُرده زنده نمی کند بلکه مریض شفا می دهد و آن هم اگر مصلحت باشد.با التماس و تضرع فراوان پیرمرد به من گفت که اجازه بدهید او را به حرم ببرم،آخه این که برای شما ضرری ندارد و اگر هم شفا نیافت برمیگردانم و دفن می کنیم.دلم به رحم آمد و با خود گفتم حداقل برای زیارت وداع اجازه دهم که او را داخل حرم ببرد. بعد از ساعتی دیدم ولوله ای در حرم به پا شد و با چشمان خودم دیدم که آن دختر مرده زنده شد.
(نقل از سایت وارث-تاریخ انتشار: ۰۲ شهريور ۱۳۹۵ - ۱۷:۰۱-کد خبر: ۷۶۰۱۵-http://vareth.ir )
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۷/۰۵/۰۵ساعت 22:17  توسط مجیدطاهری
|
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، عنایات ویژه هشتمین اختر تابناک آسمان ولایت و امامت، زمان و مکان نمیشناسد؛ میخواهد مسیحی، یهودی یا مسلمان باشی فرقی نمیکند، چرا که او چراغ هدایت است و فطرتهای پاک را به خوبی راهنمایی میکند، کافی است که از با عمق وجود او را صدا بزنید و او را بخوانید. آنچه که در ادامه میآید شرح حال یکی از این جوانانپاک ضمیر است که با اعجاز رضوی از کانادا راهی مشهد الرضا(ع) میشود تا با محبوب خویش ملاقاتی داشته باشد، این کرامت عجیب از کتاب «کرامات امام رضا از زبان بزرگان» به نقل از حجتالاسلام والمسلمین مهدی انصاری نقل میشود: *همه چیز از جشن میلاد شروع میشود در یک شب سرد زمستانی سال 1372 وارد صحن انقلاب شدم، سرما تا عمق استخوانهای انسان نفوذ میکرد و کمتر کسی در آن شرایط از خانه خود میزد بیرون، صحن هم به طرز کم سابقهای خلوت بود، به دالانی که بین صحن انقلاب و صحن مسجد گوهرشاد وجود دارد وارد شدم، متوجه جوانی با حدود 35 سال سن شدم که چمدان مسافرتی نسبتا بزرگی در دست داشت و از یکی ـ دو نفر چیزی پرسید، ولی انگار آنها نتوانستند جوابش را بدهند. به سوی من آمد و گفت: شب بخیر آقا! به زبان انگلیسی حرف میزد، آنهم با لهجه آمریکایی رایج در کشور کانادا، وقتی به همان زبان و با خوشرویی جوابش را دادم، نفس راحتی کشید و گل از گلش شکفت. ادامه داد: ـ ببخشید! آقای علی بن موسیالرضا، کجا هستند؟ میخواهم ایشان را ببینم. راستش را بخواهید حسابی جا خوردم. پرسیدم: ـ معذرت میخواهم، ممکن است خودتان را معرفی کنید؟ ـ من دانشجوی رشته حقوق در دانشگاه تورنتوی کانادا هستم، اصالتاً لبنانیام، ولی در کانادا متولد شدهام و دینم «مسیحیت» است. ـ یعنی شما یک «مسیحی» هستید؟ ـ بله، یک مسیحی کاتولیک. با تعجب پرسیدم: ـ پس اینجا چه کار میکنید؟! ـ دعوت شدهام که آقای علیبن موسیالرضا(ع) را ملاقات کنم. ـ چه کسی شما را دعوت کرده است؟ ـ خود ایشان. دیگر حسابی گیج شده بودم، با وجود آن همه سابقه تبلیغ دینی در داخل و خارج کشور، تا کنون نشنیده بودم که حضرت علیبن موسیالرضا(ع) شخصاً از کسی دعوت کرده باشد که به دیدارش بیاید، آن هم از یک جوان مسیحی کانادایی! ادامه دادم: ـ شما ایشان را دیدهاید؟ ـ بله سه یا چهار بار. این دیگر برایم باور کردنی نبود، از این رو پرسیدم: ـ یعنی شما با چشمان خودتان علیبن موسیالرضا(ع) را دیدهاید؟! ـ بله دیدهام، البته در عالم رویا. ـ یعنی اگر الان او را ببینید میشناسید؟ ـ بله، البته. موضوع دیگر خیلی جالب شده بود، از او خواهش کردم چند دقیقهای وقتش را به من بدهد و با هم در کناری بنشینیم و صحبت کنیم، او هم قبول کرد، کم کم داشت هیجان بر من غلبه میکرد، ضربان قلم تندتر شده بود، پرسیدم: ـ ممکن است نحوه آشنا شدنتان با آقای علیبن موسی الرضا(ع) را از اول و به طور کامل برای من بیان کنید؟ ـ بله، البته. یک شب داشتم در یکی از خیابانهای شهر تورنتو قدم میزدم که دیدم جمعیت زیادی در جایی تجمع کردهاند و رفت و آمد زیادی در آنجا صورت میگیرد، آن ساختمانی را هم که مردم به آنجا رفت و آمد میکردند، چراغانی کرده و حسابی آذین بسته بودند. رفتم جلو و سؤالاتی کردم. معلوم شد آنجا مسجد مسلمانان ایرانی است و در آن یک جشن مذهبی برپا است. وارد شدم ببینم چه خبر است، چند نفر از آنها به احترام من از جایشان بلند شدند و پس از خوشامدگویی مرا در کنار خود نشاندند و بلافاصله با شربت و شیرینی و بستنی و شکلات از من پذیرایی کردند، مرشد آنها داشت به زبان انگلیسی سخنرانی میکرد و همه با دقت به سخنانش گوش فرا میدادند، من هم محو گفتههایش شدم و برای اولین بار، به طور مستقیم و از زبان یک مرشد مسلمان با اسلام آشنا شدم. هنگام خروج از مسجد، به هر کس یک کتاب هدیه میکردند، یکی هم به من دادند، من هم خیلی خوشحال شدم و تشکر کردم، وقتی قدم زنان در پیادهرو خیابان به سوی خانهام حرکت میکردم، همه هوش و حواسم به حرفهایی بود که از آن مرشد مسلمان شنیده بودم، به طوری که متوجه اطرافم نبودم و اصلاً نفهمیدم کی به منزلم رسیدم. وقتی لباس راحتی پوشیدم و به رختخواب رفتم، آن کتاب را هم برداشتم تا یک نگاهی به آن بیندازم چون فردایش فرصت این کار را نمییافتم. *دوست دارم بتوانم بیایم پیش شما! هر ورقی از آن کتاب را که میخواندم وسوسه میشدم ورق بعدی را هم بخوانم! نشان به این نشان که تا وقتی کتاب را تمام نکردم نتوانستم آن را زمین بگذارم! آن کتاب درباره قدیس مسلمانی به نام «علیبن موسیالرضا» بود، شخصیت و سخنان زیبا و روحانی آن قدیس آسمانی مرا مجذوب خود کرده و تمامی قلمرو اندیشهام را تسخیر کرده بود، لحظهای نمیتوانستم از فکر آن قدیس خارج شوم، در رختخواب خودم دراز کشیده بودم و با آنکه تا صبح چیزی نمانده بود نمیتوانستم بخوابم، بالاخره متوجه نشدم که کی خوابم برد زیرا با خواب هم وارد سرزمینی شدم که در آن کتاب ترسیم شده بود، سرزمینی روحانی، معنوی و آسمانی! سرزمینی که هرگز همانند آن را حتی در فیلمهای تخیلی هم ندیده بودم و همه کاره آن سرزمین، مردی نورانی و آسمانی بود که هرگز از تماشایش سیر نمیشدی، از او خواهش کردم که چند لحظهای با من بنشیند، او هم قبول کرد وقتی نشست با خوشرویی پرسید: ـ با من کاری دارید؟ من هم با دستپاچگی و من و من کنان جواب دادم: ـ ب ... ب.. بله! متأسفانه من شما را نشناختم! ـ مرا نشناختی؟! من «علی بن موسیالرضا» هستم. ـ علیبن موسیالرضا؟! این اسم را شنیدهام اما به خاطر نمیآورم... ـ من همان کسانی هستم که شما تا پایان شب کتاب مرا مطالعه کردید و در پایان، توی دلتان گفتید؛ «خدایا اگر چنین قدیسی وجود دارد دوست دارم او را ببینم». این را که شنیدم، گل از گلم شکفت و پرسیدم: ـ در حال حاضر، پیش تو و میهمان توام. ـ دوست دارم بتوانم بیایم پیش شما. ـ خب میتوانی میهمان من باشی. ـ میهمان شما؟ اینکه عالی است. ولی جای شما کجا است؟ ـ ایران. ـ کجای ایران؟ ـ شهری به نام مشهد. چند لحظه رفتم توی فکر؛ من ایران را میشناختم، اما هرگز اسم مشهد را نشنیده بودم! رفتن به چنین شهری برای من چندان آسان نبود، هم از نظر اقتصادی، هم از نظر ناآشنایی به منطقه و هم از جهات دیگر، این بود که پرسیدم: ـ آخر من چه طور میتوانم به دیدار شما بیایم؟! ـ من امکانات رفت و برگشت شما را فراهم میکنم. *خرج سفری که از سوی ضامن آهو(ع) پرداخت شد بعدش هم آدرس و شماره تلفن یکی از نمایندگیهای فروش بلیت هواپیما را به من دادند به همراه یک نشانی و علامت و گفتند: ـ به آنجا که رفتی، میروی سراغ شخصی که پشت میز شماره چهار است، نشانی را میدهی، بلیت را میگیری و به ملاقات من میآیی. وقتی که از خواب بیدار شدم آن را جدی نگرفتم، ولی چند شب پیاپی دیگر هم ایشان را در خواب دیدم، آخرین شب به من گفت: ـ چرا نرفتی بلیتت را بگیری؟ تا این جمله را گفت از خواب پریدم، خیس عرق بودم و قلبم به شدت میزد، دیگر خوابم نبرد و برای شروع ساعت اداری لحظه شماری میکردم. اول وقت به راه افتادم، همه نشانیها درست بود، وقتی نام و نشانی خود را به کارمندی که پشت میز شماره چهار نشسته بود گفتم، اظهار داشت: ـ چند روز است که بلیت شما صادر شده است، چرا نیامدهاید آن را دریافت کنید؟! تا زمان پرواز فرصت زیادی ندارید! خواستم از مبلغ هزینه بلیت بپرسم که کارمند هواپیمایی گفت: ـ تمام هزینه بلیت شما قبلا پرداخت شده است. بعد هم بلیت را دستم داد، بلیتی که به نام من صادر شده بود با این مسیرها: «تورنتو، لندن، تهران، مشهد، تهران، لندن، تورنتو». پس از شنیدن این حرفها از یک جوان مسیحی کانادایی، دیگر بیش از حد هیجان زده شده بودم، رنگ چهرهام کاملاً عوض شد و ضربان قلبم شدیدتر گردید و تنم شروع کرد به لرزیدن گفتم. ـ همین الان از راه رسیدهام و به تاکسی فرودگاه گفتم که مرا ببرد به منزل آقای علیبن موسیالرضا، او هم مرا آورد اینجا و پیاده کرد. حالا نمیدانم که چه طور میشود ایشان را ملاقات کرد؟ دیگر چنان هیجان زده شده بودم که جوان کانادایی هم متوجه لرزش تن و تغییر رنگ چهرهام شد و پرسید: ـ آیا طوری شده است؟! چرا این جوری شدهاید؟! نکند حالتان خوب نیست؟!... ـ نه، نه، حال من کاملاً خوب است، فقط از اینکه که میبینم شما مورد توجه آقا علی بن موسی الرضا(ع) واقع شدهاید خوشحال و خرسندم و کمی دچار هیجان گشتهام. ـ آخر برای چه؟ ـ برای اینکه این شخص از بزرگترین قدیسان آسمانی است که خدا او را در بین ما زمینیان قرار داده و هر کسی که او را میشناسد آرزو میکند بتواند مورد توجه او قرار گیرد، حتی برای لحظهای کوتاه !... جوان کانادایی، انگار که دیگر تاب تحمل شلاق انتظار را نداشته باشد، ملتمسانه به من گفت: - ممکن است که از شما خواهش کنم هر چه زودتر مرا پیش این آقا ببرید؟ چمدان و کفشها را به کفشداری مسجد گوهرشاد سپردیم و وارد شدیم. هنوز از پلههای تالار مقابل ضریح پایین نیامده بودیم که ازدحام جمعیت را دید: - این جمعیت انبوه، در این وقت شب این جا چه کار میکنند؟! - اینها هم مثل من و شما برای ملاقات علی بن موسی الرضا(ع) به این جا آمدهاند. - اما من فکر میکردم ایشان تنها از من دعوت کردهاند که به دیدارشان بیایم، آن هم یک دیدار خصوصی! حالا... حالا توی این شلوغی، چه طور میتوانیم از ایشان وقت ملاقات بگیریم؟ من دوست دارم ایشان را به تنهایی ملاقات کنم. - مگر ایشان شما را دعوت نکرده؟ - چرا. - پس خودشان هم با تو ملاقات خواهند کرد. - حالا ما چه طور خودمان را به ایشان معرفی کنیم؟ - او نیازی به معرفی ندارد، همانطور که قبلاً به دیدار تو آمده، خود او همین جا صدایت خواهد کرد. به خوبی میشد برق شگفتی و تعجب را در چشمان او دید، اما دیگر چیزی نپرسید و با هم از پلهها پایین رفتیم و به سمت ضریح حرکت کردیم، او نمیدانست که ضریح چیست! گفت: - حتما ایشان در جای بلندی نشستهاند و مردم هم اطراف او را گرفته و با او ملاقات و گفتگو میکنند. - نه! - نکند این شخص، یک موجود خیالی است و وجود خارجی ندارد؟ - نه! کاملاً واقعی است. یک موجود خیالی نمیتواند از تو دعوت کند که از آن طرف دنیا به دیدارش بیایی، آدرس این جا را هم به تو بدهد و بلیت رفت و برگشت تو را نیز برایت تأمین کند و ... کم کم دیگر به ضریح نزدیک شده بودیم. پرسید: - چرا این مردم به این صندوق چسبیدهاند؟! - آخر، آقا علی بن موسیالرضا(ع) داخل آن هست. - آیا میشود او را دید؟ - بله. - چطور؟ - همان گونه که خدا را در دل میبینی. - بله، درست است. - آیا تا به حال حضرت عیسی(ع) را دیدهای؟ - بله، بارها، اما در خواب. - آقای علی بن موسی الرضا هم همان طور برایت مجسم خواهد شد، زیرا او در بیش از هزار سال قبل به دست دشمنانش شهید شده است. - حالا ایشان چه گونه با ما ارتباط برقرار میکند؟ - مگر تو نحوه ارتباط خدا با بشر را نمیدانی؟ اصلاً تو چطور با حضرت مریم(س) و حضرت عیسی(ع) ارتباط برقرار میکنی؟ - خب ما یک چیزی در جهان غرب داریم که دانشمندان و روانکاوان درباره آن صحبت میکنند... - بله، ارتباطی به نام «تله پاتی»، یعنی ارتباط روحی بین دو انسان، از راه دور، درست است؟ - بله، همین طور است. پس از رد و بدل شدن این حرفها، برای اینکه در میان ازدحام جمعیت، اذیت نشود، او را از سمت بالا سر حضرت به نزدیک ضریح هدایت کردم و گفتم: - تو در همین جا بایست تا خود آقا به دیدارت بیاید. بعد هم کتاب دعایی را باز کردم و در کنار وی مشغول خواندن زیارتنامه شدم، اما راستش را بخواهید تمام هوش و حواسم متوجه جوان کانادایی بود و از خواندن زیارتنامه چیزی نفهمیدم. او هم به ضریح زل زده بود و انگار که رفته باشد توی یک عالم دیگر ناگهان به زبان آمد و گفت: - آقای علی بن موسی الرضا ... و بی آنکه سلامی بکند ادامه داد: - شما مرا دعوت کردید، من هم آمدم و ... حدود یک ساعت و نیم با امام رضا(ع) حرف زد و اشک ریخت، اشکی به پهنای تمام صورتش! من بعضی از حرفهایش را میفهمیدم و بعضی را نه، وقتی ملاقاتش به پایان رسید به او گفتم: - گمان نمیکردم شما این همه راه را برای دیدن کسی آمده باشی و آن وقت با دیدنش این چنین گریه کنی! *صحبتهایی که امام رضا(ع) با این جوان کانادایی کرد - بله، خودم هم گمان نمیکردم، اما جذابیت فوقالعادهای این قدیس آسمانی، بیاختیار مرا به گریه وا میداشت، به خصوص لحظه پایانی دیدار که به من گفت: «شما دیگر خسته شدهاید، بروید و استراحت کنید، فردا منتظر شما هستم». این جدایی و انفصال برایم خیلی سخت بود و اشک مرا بیشتر درآورد!... بی آنکه جوان کانادایی نمازی بخواند یا دعایی بکند، از حرم خارج شدیم. در هتل تهران یک اتاق دو نفره برایش گرفتم تا بتوانم خودم هم در کنارش باشم و ماجرا را پی بگیرم. پس از صرف شام، پرسیدم: - با آقای علی بن موسیالرضا (ع) چه صحبتهایی کردی؟ - از ایشان سؤالهایی کردم و ایشان هم جوابم را داد، سؤالهایی درباره دنیا، آخرت، انسانیت، عاقبت انسان و آینده بشریت. بعد هم به من سفارش کردند که «اگر میخواهی درهای روشن زندگی و بهشت دنیا و آخرت را ببینی حتماً به قرآن سری بزن» گفتم: اسم قرآن را شنیدهام، ولی تا به حال به آن سر نزدهام. آقا هم مدتی برای من قرآن خواند، آن هم با لحنی جذاب و ملکوتی! چنان جذب آوای ملکوتی قرآنش شده بودم که یکسره و بیاختیار، اشک میریختم! از همان جا حسابی شیفته قرآن شدم و اظهار داشتم: - امیدوارم من هم بتوانم قرآن بخوانم و از آن لذت برده و استفاده کنم. - گفت: به شرطی میتوانی از این کتاب بهره کامل ببری که اصل و ریشه آن را بپذیری. گفتم: اصل و ریشه این کتاب چیست؟ آن وقت برایم سلسله پیامبران الهی را توضیح داد که از حضرت آدم(ع) آغاز شده و با حضرت محمد(ص) پایان میپذیرد، حضرت محمد(ص) هم جانشینانی دارد که آقای علی بن موسی الرضا، هشتمین جانشین ایشان است و من باید همانگونه که حضرت عیسی(ع) را پذیرفتم، سایر پیامبران و جانشینان آخرین پیامبر را نیز بپذیرم، در این صورت است که ایمانم کامل شده و میتوانم از قرآن، بیشترین بهره را ببرم... من که با حرص و ولع به سخنان جوان کانادایی گوش میدادم با کنجکاوی فراوان پرسیدم: - خب، آقا چیز دیگری هم برای تو فرمودند؟ - بله، ایشان پنج اصل اعتقادی را به من فهماندند. - خب، آن پنج اصل چه بودند؟ کاغذی را که پس از مکاشفه بر روی آن چیزهایی را یادداشت کرده بود، از جیبش درآورد و از روی آن خواند: «توحید، نبوت، عدل، امامت و معاد» بعد هم اعتقاد به قیامت را شرح داد و گفت: - من تاکنون این پنج اصل را در هیچ سبک و روش دینی نشنیده بودم! - درباره اسم دین برای شما توضیحی نداد؟ - اتفاقاً چرا! زیرا من پرسیدم؛ «دین شما چه دینی است؟» و ایشان پاسخ داد: «دین اسلام، و تا کسی مسلمان نباشد در دنیا و آخرت، خوشبخت نخواهد شد.» - خب تو چه کردی؟ - من هم به دست ایشان مسلمان شدم. با هیجان و شگفتی و با حالت ذوق زدگی سؤال بعدیم را مطرح کردم: - چه گونه مسلمان شدی و چه کلماتی را بیان کردی؟ - من برای اولین بار این کلمات را یاد گرفتم و با بیان آنها مسلمان شدم... و آنگاه به زبان عربی شکسته گفت: «اشهد ان لا اله الا الله، واشهد ان محمداً رسول الله، واشهد ان علیاً ولی الله» من هم خیلی خستهاش نکردم و گذاشتم در حال خودش باشد. آن شب را آرام گرفتیم و استراحت کردیم، وقتی من طبق عادت، پیش از اذان صبح از خواب بیدار شدم تا به حرم امام رضا (ع) مشرف شوم، او هم بیدار شد و پرسید: - کجا میروی؟ - میروم به دیدار علی بن موسی الرضا(ع) - صبر کن! من هم با تو میآیم. - تو که همین چند ساعت قبل با او صحبت کردی آن هم به مدت یک ساعت و نیم... - ولی من خیلی حرفهای دیگر هم دارم که باید با او بزنم. حرفهای من به این زودیها تمام نمیشود. وقتی دوباره در قسمت بالا سر حضرت(ع) ایستاد و به ضریح زل زد، دوباره ارتباطش با امام رضا(ع) برقرار شد و شروع کرد به صحبت کردن. حرفهایش که تمام شد، وضو گرفت و به نماز ایستاد و بی آنکه کسی قبلاً به او حمد و سوره و سایر کلمات عربی نماز را یاد داده باشد، با زبان عربی لهجهدار و شکسته بسته نماز خواند! بعد هم گفت: در پایان دیدارم با آقای علی بن موسی الرضا، گفتم: - دلم میخواهد باز هم به دیدار شما بیایم. (به نقل از خبرگزاری فارسhttps://www.farsnews.com)
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۷/۰۵/۰۵ساعت 20:45  توسط مجیدطاهری
|
به هوش ای آستان بوسان که خفته آسمان اینجا ببین هفت آسمان دارند سر بر آستان اینجا ره ایمان اگر پویی مقام امن اگر جویی از این مأمن مرو سویی امین اینجا امان اینجا بیا اذن دخول انبیا را در حرم بشنو ببین داود پیغمبر زیارتنامه خوان اینجا صفا و مروه گرخواهی به صحن کهنه و نو رو مقام حج مشکورت بگو با حاجیان اینجا مگر نقاره خانه صور اسرافیل را مانَد که از نفخش هزاران مُرده دل گیرند جان اینجا دو گلدسته که میبینید دو انگشت پیروزی است نشان فتح شیعی داده بر عالم نشان اینجا ببین هر صحن مالامال دل آرام پابگذار که باشد دلربای هشتمِ صاحبدلان اینجا گهی شیرآفرین بود و گهی آهونوازی کرد نشان قدرت و رأفت نگر از خاندان اینجا ببین یک پنجره فولاد با صد حنجره فریاد نظرکن وحدت وکثرت که گشته توأمان اینجا هزاران دست و، دامانش همه مهمان سرخوانش نه یک ملت که یک امت نه امت یک جهان اینجا در و دیوار، هم گیرد سر زائر به دامانش همه چون صاحب خانه به مهمان مهربان اینجا فضائل را معارف را مکارم را چه حد من؟ نیام جز نیم قطره نزد بحر بیکران اینجا اگر معراج میجویی به روی خاکها بنشین به بام عرش بنگر پای خود زین نردبان اینجا (علی انسانی) ***کتاب گلاب و گل(1394)، ص327-328، نشرمنیر تهران. رضا جانم رضا رضا جانم رضا
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۷/۰۵/۰۳ساعت 12:6  توسط مجیدطاهری
|
شور - مهرت در فطرت ما/خورشید رحمت ما/ای ولی نعمت ما ای روح و روان من/السلطان ابالحسن... نام تو ذکر لبم/روی تو ماه شبم/بنگر بی تاب و تبم ای آرام جان من/السلطان اباالحسن... ثامنُ الائمه ای/تو مولای همه ای/فرزند فاطمه ای ای تاب و توان من/السلطان اباالحسن... جلوه ات نور هُدی/کِی هستی ز حق جدا/مدح تو کار خُدا برتر از بیان من/السلطان اباالحسن... عالم ِ آل عبا/کن رزق اهل ولا/عرفه کرببلا یار مهربان من/السلطان اباالحسن...
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۷/۰۵/۰۲ساعت 17:18  توسط مجیدطاهری
|
دل با صفا شد، شب جشن رضا شد حاجت قلب کلّ عاشقا روا شد ارض و سماوات،پر از نور خدا شد حاجت قلب کلّ عاشقا روا شد بوسیده بابا صورت تمام بود و هست خود،جانم جانم حضرت نجمه دسته گل گرفته روی دست خود،جانم جانم مولا مولا علی بن موسی... مظهر سبحان،بهار عشق و ایمان ای پسر حیدر و زهرا یا رضا جان حاجتمان است،فدای تو کنیم جان ای پسر حیدر و زهرا یا رضا جان از قدمَت جان و دل ما همه با صفا شده،مولا مولا پر از شمیمِ رحمت و رایحه ی خدا شده،مولا مولا مولا مولا علی بن موسی... همیشه هر جا،خوبه با شما باشیم آرزو داریم عرفه کربلا باشیم مثل شهیدا،به راه خدا باشیم آرزو داریم عرفه کربلا باشیم دعا کن آقا که ما هم فداییِ مکتب بشیم،ان شاءالله همسُفره ی مدافعان حرم زینب بشیم،ان شاءالله مولا مولا علی بن موسی. (امیرعباسی)
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۷/۰۵/۰۲ساعت 17:15  توسط مجیدطاهری
|
اللهم صل علی محمد و آل الاطهار مرغ دلم از قفس سینه به آسمان رها شد بالی زد و از زائران کوی مشهدالرضا شد ای تاج خورشید امام رضا بهشت جاوید... کلید امید.... ای شرط توحید... اللهم صل علی محمد و آل الاطهار دعای تو باران رحمت بود و هم گنج سعادت یا ضامن آهو بگیر دست مرا جان جوادت ای قدر و قرآن امام رضا شمس خراسان... حب تو ایمان... بغض تو نیران... اللهم صل علی محمد و آل الاطهار چون فاطمه پارۀ پیکر خاتم الانبیایی ای قبله ام یا ثامن الحجج تو حج فقرایی دلم چو پر زد امام رضا به مشهد آمد... به طوف گنبد... تو را صدا زد... اللهم صل علی محمد و آل الاطهار (مؤمن نژاد)
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۷/۰۵/۰۲ساعت 17:5  توسط مجیدطاهری
|
از دامن نجمه گل طوبی سر زد از شهر مدینه نور طاها سر زد از نسل محمد و علی و زهرا عیسی نفسی ز بیت موسی سر زد نادعلی کربلایی ***** میلاد رضا امام امجد آمد هشتم ولی خدای سرمد آمد یعنی گل باغ علوی شمس شموس در جلوه به گلشن محمد آمد مردانی
**** از دامن نجمه کوکبی خواسته شد از رونق آفتاب و مه کاسته شد برمسند دین نشست با جامه ی سبز گل بود به سبزه نیز آراسته شد رسا
نوری زفروغ حی سرمد آمد گنجینه ی علم آل احمد آمد با آمدن امام هشتم گفتند آئینه ی رافت محمد آمد سیدهاشم وفایی ***** میلاد مبارک غریب الغربا مسعود و مبارک است بر اهل ولا یا رب به مقام این گل مصطفوی کن قسمت ما زیارت کرب وبلا نورالدین رسولی *** بر خیز که حضرت رضا می آید سلطان سریر ارتضی می آید ای تشنه ی آب چشمه ی رحمت حق سرچشمه ی رحمت خدا می آید رسا
***** امشب که صفا در همه جا می ریزد چون برگ خزان گناه ما میریزد از یمن ولادت رضا رحمت حق در بزم محبان رضا میریزد موید *****
عطر نفس سبز خدا ، مي آيد عطر خوش عشق ، سوي ما مي آيد يعني : که پس از شبان يلدايي ما خورشيد گل روي رضا مي آيد *** گل افشاني گل آمد و هنگام گل افشاني شد رفع غم و ماتم و پريشاني شد شب رفت و مدينه رو به خورشيد نشست از نور رضا، مدينه نوراني شد *** عطر گل عطر گل سرخ مصطفي مي آيد از عرش صلا به جان ما مي آيد از وسعت آسمان مهتابي دل فرياد رضا، رضا، رضا، مي آيد *** مژده ي ميلاد از روي تو عطر نوبهاران جاريست عطر نفس بنفشه زاران جاريست از مژدهي ميلاد تو از چشمانم صد چشمه زلال سبز باران جاريست
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۷/۰۵/۰۲ساعت 17:4  توسط مجیدطاهری
|
ای عرشیان به شهر خراسان سفر کنید شب را در این بهشت الهی سحر کنید با زائرین این حرم الله سر کنید مدح رضا چو آیة قرآن ز بر کنید عید بزرگ شیعة آل پیمبر است میلاد هشتمین حجج الله اکبر است ای دل بگیر جان و به جانان نظاره کن بر چهرة حقیقت ایمان نظاره کن یک لحظه بر تمامی قرآن نظاره کن در دست نجمه نجم فروزان نظاره کن میلاد پارة تن زهرا و احمد است شمس الشموس عالم آل محمد است این مظهر جمال خداوند اکبر است آیینة تمام نمای پیمبر است خورشید نجمه یا مه افلاک پرور است قرآن روی سینة موسی ابن جعفر است بر خلق آسمان و زمین مقتداست این جان رو نما دهید که روی خداست این روشن هزار سینة سینا به نور او چشم هزار موسی عمران به طور او صف بسته اند خیل رسل در حضور او دل بحر بی کرانه ای از شوق و شور او ریزد برات عفو خدا از نظاره اش دوزخ بهشت می شود از یک اشاره اش هر قامتی که سرو لب جو نمی شود هر صورتی که وجه هوالهو نمی شود هر پادشه که ضامن آهو نمی شود هر کس که نام اوست رضا، او نمی شود در طوس پارة تن احمد بود یکی آری رئوف آل محمد بود یکی ای خلق خاک پای تو یا ثامن الحجج جان جهان فدای تو یا ثامن الحجج قرآن پر از ثنای تو یا ثامن الحجج ایمان بود ولای تو یا ثامن الحجج دین را به جز ولای تو اصل و اصول نیست تهلیل بی ولای تو هرگز قبول نیست گردون هماره دور زند در طریق تو خورشید خشت گوشة صحن عتیق تو با آن همه کرامت و لطف دقیق تو خود را شمرده اند گدایان رفیق تو دستی که دست لطف خدا می شود تویی شاهی که خود رفیق گدا می شود تویی یکسان بود به وقت عطای تو خاص و عام فرقی نمی کند به درت شاه یا غلام سلطان ندیده ام ز گدا گیرد احترام پیش از سلام زائر خود را کند سلام پیوسته دست بر سر زوار می کشی تو کیستی که ناز گنه کار می کشی پاییز بوستان دل ما بهار توست در شهر طوسی و همه عالم دیار توست گل بوسة امام زمان بر مزار توست شیعه به هر کجا که رود در کنار توست چشم و چراغ و محفلم اینجاست یا رضا هر جا سفر کنم دلم اینجاست یا رضا شرمنده ام از این که بپرسند کیستم از ذره کمترم نتوان گفت چیستم در پرتو کرامت خورشید زیستم روزی که نیستم به کنار تو نیستم با یک دم تو صبحدم عید می شوم در آفتاب صحن تو، توحید می شوم گل از نسیم صبح بهشت تو بو گرفت خورشید پیش روی تو از شرم رو گرفت ماه از فروغ خشت طلایت وضو گرفت بی آبرو ز خاک درت آبرو گرفت من دور گندم کرم تو کبوترم ردّم نکن که از همه بی آبروترم ای نقش دیده و دل ما جای پای تو روح الامین کبوتر صحن و سرای تو مضمون بده که از تو بگویم برای تو "میثم" کجا و گفتن مدح و ثنای تو راهم بده که ذاکر ناقابل توام انگار اینکه خاک ره دعبل توام
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۷/۰۵/۰۱ساعت 20:20  توسط مجیدطاهری
|
أعوذُ مِن کُرُباتِ السَّواحَل المَنحوس
به چشمهای بلاخیز شاه اقیانوس فرار میکنم از کوخهای خاکآلود به ابرهای طهورای حضرت قدّوس هراس وافرم از شامهای تیره و تار روانه کرد مرا تا حریم شمس شموس وجوب شرعی و عقلی است این روانه شدن برای من نه فقط! که برای گبر و مجوس هر آنچه کرد که از زلف او جدا بشوم گرفت باد ز دستم نتیجهی معکوس ستاره در حرمش میکند گدائی نور و ماه از غم دوریش میخورَد افسوس نوشته اند: «عَلَیک الرّفیقُ ثمّ طریق» شروع و ختم ره عشق: یک سفر پابوس «غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود» از آستان رضا(ع) لحظهای نشد مأیوس خموش باش کنیسا! سکوت بانگ جرس! خموش باش کلیسا! سکوت کن ناقوس! سکوت، اسقف و پاپ و برهمن و خاخام! که میرسد دم نقّاره از منارهی طوس «رواق منظر چشم من آشیانهی توست» بیا و پا بگُذار ای طبیب کلّ نفوس بزرگ و کوچک و پیر و جوان و مرد و زن تو با تمامی عشّاق میشوی مأنوس منجّمان همه مات تلألؤات تو اند و محو صبغهی فیروزهای اورانوس توئی خدای خدایان مردم یونان که خواندهاند تو را در زبان خویش: «زئوس» اگر به «خاتِم مهر طبیبها» شهرهست کمی ز علم تو در سینه داشت جالینوس منارههای تو سرتر ز هر چه برج بلند رواقهای تو برتر ز قصر کیکاووس قسم به هر چه که زیباتر است از زیبا کبوتران تو زیباترند از طاووس چقدر تا سر زلف تو پر زده سیمرغ چقدر سوخته پیش قدوم تو ققنوس شبیه خانهی کعبه حریم تو امن است گناهکارم و در مرقد تو ام محروس «فقیر و خسته به درگاهت آمدم، رحمی!» که دست رد زدنت هست بدترین کابوس علَی الصّباح قیامت به نعره خواهم گفت: که من اسیر تو بودم ز عهد دقیانوس سجاد شاکری
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۷/۰۵/۰۱ساعت 20:17  توسط مجیدطاهری
|
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۷/۰۳/۱۵ساعت 19:49  توسط مجیدطاهری
|
ازخاک کفش داریِ تان میتوان گرفت
عزت برای روز قیامت اباالحسن! خُدّام کفش داری ِتان اذن میدهند ما را برای وقت شفاعت ،اباالحسن ! ....... چشمم که ازضریح شما چشم میگرفت می خواست تا که شاهد قدسی ببیندَش حاجت بهانه بود که بالای اشک ها گلچین بدون جرم و گناهی بچیندَش ......... نیت اگر چه دائماً از یاد میرود دائم ولی خداست به دل، جان من رضاست با بوسههای دور درآن موج ازدحام نقش ضریح گشت که ایمان من رضاست ......... با اینکه دست خالی و درخواب آمدم برگشتم از همان در وبیدار درحرم دل تنگ آمدم که به میقات خوانی ام احرام بسته ام شوم احضار در حرم ....... اینجا اگر که تشنه و با درد آمدم دردم دوا و سائل سیراب میشوم گاهی به پشت پنجره فولاد میروم از سوز تشنگان حرم آب میشوم ....... اینجا زنی نشسته و با قلب پُرامید طفلی دخیل بر حرم یار کرده است یا یک جوان عاشقی از شهرهای دور پای پیاده، رهرو ِ دلدارکرده است! ....... نزدیک حوض مثل کبوتر نشسته است آبی ودانه ای و گذرنامه ای و باز درهای آسمان همه گویا گشوده شد تا سوی کربلای حسینی بَرَد نماز ..... شبها رقیهها همگی جمع میشوند در روضه ، روضۀ لب عطشان گرفته اند لب تشنه در حضور طبیب رئوف ِ ما گریان به قلب سوخته درمان گرفته اند ....... هر دفعه جان من به خراسان مُشرّف است اشکم درانتظار زیارت به کربلاست فرموده اند اشک فقط درغم حسین بانی اشک من بخدا حضرت رضاست
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۶/۰۵/۲۳ساعت 19:50  توسط مجیدطاهری
|
کلامش نور ، فعلش خیر ، نامش دلنشین باشد هوالاول هوالاخر هوالظاهر هوالباطن رضی الله عنهم و رضوا عنه است” شأن او علیرضا خاکساری
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۶/۰۵/۱۱ساعت 18:37  توسط مجیدطاهری
|
یم توحید! گوهر آوردی بند دوم
بوی ریحان و عطر و عود آمد بند چهارم به چنین ماه و منظرش صلوات
حاج غلامرضا سازگار، وب سایت نخل میثم، با حذف 8 بند
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۶/۰۵/۰۹ساعت 23:51  توسط مجیدطاهری
|
مژده ای اهل رضا، روی رضا پیدا شد جلوۀ حُسن الهی به فضا پیدا شد ضعفا! روی به گلزار ولایت آرید که گل روی معین الضّعفا پیدا شد غنچۀ نجمه به دامان سحر گاه شکفت بوی گل در نفس باد صبا پیدا شد علوی طلعت او آینۀ حُسن خداست بر همه آینۀ حسن خدا پیدا شد موسی آن طلعت نادیده که در طور ندید صبحدم در حرم موسی ما پیدا شد جلوۀ باطن اسرار نهان را نگرید به خدا آینۀ غیب نما پیدا شد جان فشانید که جانان دو عالم آمد درد آرید که ناگفته دوا پیدا شد نجمه را نجمه نخوانید خدا می داند این سپهری است کز او شمس ضحی پیدا شد به دعا دست بر آرید چرا خاموشید قبلۀ حاجت ارباب دعا پیدا شد کعبۀ جان به حرم خانۀ موسی آمد یا که در مروۀ دل، نور صفا پیدا شد سورۀ فتح بخوانید علی می آید آیت صبر بیارید رضا پیدا شد اهل ایران همه جان از پی ایثار آرید که ولی نعمت و مولای شما پیدا شد کیمیائی نظری آمده کز یک نگهش از درون سیه سنگ، طلا پیدا شد اختر برج ولایت چه مبارک سر زد ماه افلاک ولایت چه بجا پیدا شد گر چه گفتند که در خوف و رجا باید بود خوف از خویش برانید رجا پیدا شد ای زغم خسته برو غصّه به دریا افکن ای گره بسته بیا عقده گشا پیدا شد برق رحمت زد و اوراق غضب را سوزاند قلم عفو پی محو خطا پیدا شد نقش شیر از نگهش شیر ژیانی گردید بی عصا معجز موسی و عصا پیدا شد نه به محشر نه به برزخ نه به میزان نه صراط این چراغیست که نورش همه جا پیدا شد لالۀ آرزوی آل محمّد (ص) رویید گوهر گمشدۀ اهل ولا پیدا شد تا چو (میثم) به درش دست گدائی نگرفت کس ندانست در این خانه چه ها پیدا شد
حاج غلامرضاسازگار-وب سایت نخل میثم-(باحذف3 بیت)
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۶/۰۵/۰۹ساعت 23:35  توسط مجیدطاهری
|
دل پر از بهونه ی من – کبوتر گنبد طلاته
تموم زندگیم آقا جون – بسته به یک نیمه نگاته خونه ی قشنگت آقا – پره از شور و هیاهو پایتخت کشور ماست – حرم ضامن آهو امام رضا امام رضا جان 4 —------- یه جرعه از حوض گهر شاد – حل تموم مشکلاته قرار امشبم باهاتون – تو صحن اسماعیل طلاته خدا از ازل که وقتی – ورق علم و رقم زد تو شدی باب علوم و – عالم آل محمد امام رضا امام رضا جان 4 —---— لطف و وفا و مهربونی – هزار ساله توی چشاته بال ملائک الهی – به زیر پای زائراته خدا رو شکر که شدی تو – توی کشور ما مهمون حرم تو و خواهرت - بهترین نقطه ی ایرون امام رضا امام رضا جان 4 (ازکانال@m_ruhi با تغییر)
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۵/۰۵/۲۲ساعت 19:11  توسط مجیدطاهری
|
شمیم جنت می وزه از حرم قدس خراسان
پیچیده توی همه عالم نغمۀ رضارضا جان عشق من ایوون طلا رضا رضا ای عالم آل عبا رضا رضا نمی شوم از تو جدا رضارضا جانم علی موسی الرضا رضارضا —---— شورقیامت کرده برپا نوای نقاره خونه بازازعنایت داده حاجت بسکه آقا مهربونه امیروادی وفا رضارضا تو پایۀ ارض و سما رضارضا دست من و بگیر شما رضارضا جانم علی موسی الرضا رضارضا —------- پاشیم دوباره راه بیافتیم همگی بریم به مشهد یه کارت دعوت بنام ما آقامون امام رضا زد پیش خدا عزیزترین رضا رضا حلقۀ هستی را نگین رضا رضا مشعل انوار یقین رضا رضا جانم علی موسی الرضا رضارضا
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۵/۰۵/۲۲ساعت 17:40  توسط مجیدطاهری
|
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ ای رُخَت چشمۀ خورشید رضا مهر تو مایۀ امید رضا (راوی)می گوید: موقع شهادت امام رضا(ع)، مأمون (علیه اللعنه) از راه رسید و گریه کنان به بالین آمد و شروع به گفتگو با امام کرد ( این را بگویم می خواهم دلها را ببرم کربلا) حضرت تنها یک مطلب به آن ملعون فرمود (به این مضمون):« ای مأمون! جان تو وجان فرزندم جواد » برای همین علاقه است که گفته اند هرکس حاجت دارد امام رضا(ع) را بحق جوادش قسم بدهد)؛ اینجا امام رضا (ع) قبل ازاینکه بی حرمتی به جوادش شود سفارش او را کردند؛ چراکه حتماً می دانستند امام حسین(ع) را به همین نحو آزردند (لایوم کیومک یا اباعبدالله) کربلا هنوز او را نکشته بودند که به خیمه هاش حمله ور شدند، حضرت وقتی این صحنه را دیدند به شمر فرمودند« من با شما می جنگم شما با من ، زنها که تقصیری ندارند» شمرلعین هم رو به سپاه کرد ودستور داد حالا همه به حسین حمله کنید وکار پسرفاطمه را تمام کنید؛ آنقدردشمن به آقا حمله کرد تا تمام بدنش پر از زخم شد. یکی بانیزه اش از پشت می زد یکی باچکمه و بامشت می زد خودم دیدم سنان دائم الخمر حسینم را به قصد کُشت می زد
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۵/۰۱/۱۴ساعت 22:5  توسط مجیدطاهری
|
|
">
- <-BlogDescription-> - <-BlogTitle->">
,<-BlogId->, Blog, Weblog, Persian,Iran, Iranian, Farsi, Weblogs, Blogskin">
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||