|
حجت اسلام سید حسین مؤمنی: مرجع تقلیدی که آرزوی روضه خوان بودن داشت طلبهای سر درس اشکال گرفت و مرحوم آیتالله العظمی تبریزی جواب ایشان را داد. بعد این طلبه جسارت کرد و گفت آقا تو درس نمیگویی، تو روضه میخوانی. ایشان با یک بغض و گریهای فرمودند که من آمدم در حوزه که روضهخوان شوم. و سه مرتبه فرمودند ای کاش من یک روضه خوان بودم. احترام عجیب مرجع تقلید به روضه خوان محضر یکی از مراجع تقلید (از بردن نامشان معذورم) مشرف بودم. به من فرمودند که تازه چه داری؟ گفتم آقا بخواهم روایت بگویم که شما استادید، بخواهم فقه بگویم که شما خبره فن هستید، یک روضهای به ذهنم رسیده. این مرجع بزرگوار که شاگردهایشان مجتهدند و بعضی از شاگردهایش الان رساله دارند، آمد روی زمین نشست و گفت: بخوان! بعد من روضهای از حضرت صدیقه سلام الله علیها خواندم. خیلی گریه کردند. گفتند روضه بخوان و من پایین مینشینم. به ایشان عرض کردم یک ذکری به من بدهید یک مقداری گرفتارم. ذکری به من دادند و گفتم آقا چند روز بخوانم؟ فرمود یک هفته. گفتم معمولا میگویند ۴۰ روز، گفت آن ۴۰ روز مال من است. چون تو روضهخوانی یک هفتهای جواب میگیری! مرجع تقلید نمی گذاشت روضه خوان دست او را ببوسد محضر آیت الله العظمی وحید خراسانی حفظه الله تعالی توفیق داشتم روز شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها منبر رفتم. شب قبلش از دفتر آقا به من زنگ زدند و گفتند آقا اینجا هستند و فرمودند فردا از مادرتان کم نگذاریدها. قبل از منبر دوباره گفتند آقای فلانی در روضه کم نگذاریها. من روضه خواندم و حال ایشان بد شد، بعد از جلسه به من پیغام دادند، آقا شما را کار دارد. خدمت آقا رفتم. ایشان هم اصلا اجازه نمیدهد یک منبری، یک روضهخوان و یا یک سید دستش را ببوسد. من یک دفعه دست ایشان را بوسیدم، گریهشان گرفت و گفتند یا حضرت زهرا، خودش بوسیدها! روضههای ابی عبدالله علیه السلام قلب را نرم میکند. چه کسی میگوید قساوت میآورد؟ اصلا حسین جنس غمش فرق میکند. ماجرای روضهخوانی که بدنش در قبر محو شد مرحوم ملاحسین مولوی را آوردند دفن کردند. سالیان سال گذشت. بعد خواستند برادر یا برادرزادهشان را روی قبر ایشان دفن کنند. لحد شکست و رفتند پایین. دیدند قبر خالی است! فیلم این ماجرا موجود است و از صداوسیمای قم پخش شده است. بعد فهمیدیم حاج ملاحسین در عالم خواب به یک نفر گفته است، همان لحظهای که مرا دفن کردید، بدن من را پیش امام حسین بردند. روضه خوانی که در هنگام به هوش آمدن، روضه می خواند حدود ۱۰ سال قبل، دهه اول محرم از قم به تهران میرفتم تا در مسجد ارک سخنرانی کنم. قبل از آن در حرم سخنرانی میکردم و روضه میخواندم و بلافاصله به سمت تهران میرفتم. در راه ماشینمان چپ کرد. حالا آن موقع ما را زیاد رسانه نشان نمیداد. در بیمارستان عمل جراحی داشتم. در ریکاوری چشمهایم را باز کردم. دورتادور من خانم و آقا پرستار ایستاده بودند. چشمهایم را که باز کردم، نالهام شروع شد. همه رفتند. درد زیادی داشتم، گفتم آقا بیایید یک مُسکن به من بدهید. من حالم بد است. ظاهراً آن لحظه نباید به بیمار مُسکن بدهند؛ چون مواد بیهوشی هنوز وجود دارد. گفتند امکانش نیست و همه رفتند. گفتم چرا تا چند لحظه قبل دور من بودید؟ یکی گفت حاج آقا داشتی به هوش میآمدی، روضه میخواندی، دور شما جمع بودیم تا روضه بشنویم. الان دیگر فقط داری ناله میکنی. خیلی از این اتفاقات در زندگی ما افتاده است. من به شاگردهایم میگویم بروید روضهخوان باشید. فقهتان را بخوانید، اصولتان را بخوانید، اما بروید روضه خوان بشوید. بعد میگویند چکار کنیم؟ میگویم پیش امام رضا بروید. اول روضه خوان، علی ابن الموسی الرضا (علیه السلام) است. امام رضا (علیه السلام) روضه باز خوانده است، «إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ» بعد میفرماید جد ما را به قتل صبر کشتند. منبع:فارس ۱۳۹۹-۴-۷ http://fna.ir/ey95a3
+ نوشته شده در جمعه ۱۴۰۱/۱۰/۱۶ساعت 9:39  توسط مجیدطاهری
|
در زمان مرحوم آیت الله العظمی بروجردی(ره)، خطیب شهیر مرحوم مغفور حجت الاسلام والمسلمین آقای فلسفی(ره)، به منبر میرفتند، در اکثر مجالس ایشان بنده هم به عنوان مداح بودم ، یکی از مجالس، جلسۀ متوسلین (در خیابان آب منگل) متعلق به تجّار تهران بود، مردم بسیار متدینی بودند؛ جناب فلسفی هر شب ماه رمضان از ساعت 11 تا 12 در آن مجلس به منبر میرفتند و من هم، بعد از ایشان مداحی میکردم. شب عید فطر...آقای فلسفی ساعت 10 تشریف آوردند و ساعت 11 منبر خاتمه پیدا کرد، من که طبق معمول هر شب آمده بودم، ساعت 5/11 رسیدم، ناظم جلسه به من پرخاش کرد که: مجلس را خراب کردی! به من خیلی برخورد، وقتی پاکت مرا دادند، پرت کردم و گفتم: چه چیزم از این بازاری ها کم تر است؟ فردا صبح میروم بازار کار میکنم و دیگر منبر نمیروم تا به چشم حقارت به من نگاه نکنند، از آنجا برگشتم منزل، مادرم گفت: چرا نرفتی روضه؟ گفتم: تصمیمم عوض شده، درآن زمان یک روضه در روز اول ماه در منزل حاج آقای باقری صاحب اتو توکل در قلمستان داشتم که یک دهه بعد از آقای فلسفی و یک دهه بعد از آیت الله العظمی وحید خراسانی به منبر میرفتم، فقط همین یک روضه را میرفتم و بقیه را تعطیل کرده بودم؛ در آنجا اتفاقی افتاد که فهمیدم من لیاقت نداشتهام و امام حسین(علیه السلام) دارند بیرونم میکنند؛ دریکی از روزهای اول ماه که آنجا روضه میرفتم، خانم ایشان گفت: حاج آقا از صبح تا به حال منتظر شماست، ایشان گفتند : فکری برای تو کردهام، یک ماشین در اختیارت میگذارم با ماهی دو هزار تومان پول؛ پول یکسال را هم پیش میدهم؛ فقط باید بین تهران و کرج سرکشی کنی تا بگویند: فلانی(یعنی تو) پیشکار من است، البته مجالس خود را هم برو! به یاد حدیثی از امام صادق(علیه السلام) که محدث قمی(ره) نقل میفرماید افتادم که خدمتگزار آن حضرت آمد پیش ایشان و گفت: من پیر شدهام و شما به یک نوکر جوان تر احتیاج دارید تا بدون خدمتگزار نمانید و شخصی از اهل خراسان پیدا شده است که باغ و خانه هایی در آن جا دارد و همه را به من واگذار میکند تا به جای من نوکری شما را به عهده گیرد؛ امام صادق(علیه السلام) فرمود:«ما به تو نمیگوییم از نزد ما برو! اگر جای بهتری را پیدا کردهای و میخواهی بروی، آزادی، اما این را بدان که روز قیامت منبری از نور هست و بالای آن نور امیرالمؤمنین(علیه السلام) و آبای کرام من هستند و وابستگان ما نیز با ما همراه خواهند بود، حال اگر میخواهی بروی برو!» با یادآوری این روایت، یک مرتبه حالم تغییر کرد و با خود گفتم: من لیاقت ندارم ادامۀ خدمت به درگاه اهل بیت(علیه السلام) را داشته باشم و به کوچکترین حادثهای دور میشوم، به خود آمدم و به ایشان عرض کردم: آن کسی که به بنده مرحمت فرمود که شما این همه لطف به من داشته باشید، امام حسین(علیه السلام) است و او قادر است ماشین و سایر مایحتاج زندگی مرا به بهترین وجه فراهم کند، این شد که سراغ سایر روضه هایم رفتم و اکنون افتخارم است و این خادمی را به عالمی نخواهم فروخت. (خاطرات شصت سال خدمتگزاری، 1385، 53)
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۷/۰۳/۱۲ساعت 12:25  توسط مجیدطاهری
|
اوایل(مداحی ام) خوانندگی ام بود، جلسه ای داشتیم توی همان محلۀ مسجد سنگی و اطراف، یک مرد محترمی نوحه خوان آن جلسه بود، من هم چند شعری حفظ کرده بودم ، شبی شروع کردند به سینه زدن در خواندن، نوبت به من رسید نتوانستم ریتم خواندن را با سینه ای که میزدند تطبیق کند، به قول ما تق و لق شد، آن آقا به عوض این که مرا تشویق بکند فوق العاده به من بد و بی راه گفت و حرف نامربوط زد، بطوری که من توی تاریکی فرار کردم و رفتم ، چند روزی در آن محل، وقتی میخواستم بیایم از خیابان نمیآمدم ، از کوچه پس کوچه میآمدم تا کسی مرا نبیند، خیال میکردم جنایتی کردهام. بیست و پنج سال از این ماجرا گذشت، من(مداحی) خوانندهای شدم تا اندازهای مورد توجه، جلسۀ مهمی بود، ایشان هم به مناسبت بستگی اش که با صاحب خانه داشت آمده بود، من و چند نفر از رفقایم از جمله برادر بزرگوار مداح محترم و مخلص اهل بیت(علیهم السلام)، حاج حسن آقای ناظم که الان هستند از این نوحه های «یاعلی...الله اکبر» میساختیم و در این مجالس میخواندیم ، این نوحه ها، خیلی گرفته بود، طوری که مورد توجه شده بود. رسم این است که وقتی کسی میخواند و مداح مورد توجهی، وارد میشود، در جای مناسب خواندن را به او، به اصطلاح، تعارف میکنند؛ ایشان صبر نکرد که دست دیگر نوحه را من به ایشان تعارف کنم، تا من دم را دادم طوری تحت تأثیر قرار گرفت که شروع کرد بخواندن، درست همان طور که بیست و پنج سال قبل، من خواندم و نتوانستم نوحه را با نوحهای که ایشان خوانده بود وفق دهم، همان طور شد و سینه زدن بهم خورد، حالا من باید چکار کنم؟ بیست و پنج سال بعد از حادثۀ من، خداوند زمینه را فراهم کرد که آیا من تلافی کنم؟ من همان جا مردم را آرام کردم، بعد گفتم: چون من نوحه خوان جلسهتان هستم ، هفتۀ آینده برایتان میخوانم، اما ایشان سمت استادی به گردن من داشت، من نمیخوانم، ایشان میخوانند و یا الله میگویند؛ وقتی مجلس تمام شد، خود ایشان توجه پیدا کرد، مرا در بغل گرفت و بوسید و گفت: امیدوارم هیچ وقت در خوانندگی لنگ نشوی! (خاطرات شصت سال خدمت گزاری، 1385، 44)
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۷/۰۳/۱۱ساعت 15:33  توسط مجیدطاهری
|
مرحوم نظام رشتی نقل می کند که برای استاندار رشت، اتفاقی رخ داد که با آبروی او سرو کار داشت، ایشان را خواست و در خواست کرد تا تمام منبری ها را در ایام دهۀ عاشورا به منزلش دعوت کند که یک شب یا دو شب هم که شده در آن جا منبر بروند به این نیت که حاجتش برآورده شود، مرحوم نظام، همه را دعوت کرد، جز یک منبری که به «شیخ حسین بَدخوان» معروف بود، شب هفتم یا هشتم، هیچ یک از منبری ها نیامده بود، استان دار با اوقاتِ تلخ، دم در ایستاده بود که دید، شیخ حسین بَدخوان، دارد از آن جا رَد می شود گفت: برو دو تا شعر بخوان شاید یکی از منبری ها برسد، ایشان هم رفت و خواند ، همان شب حضرت زهرا(سلام الله علیها) را خواب دید که فرمودند: تنها آن موقع در منزل تو آمدیم که شیخ حسینِ بَدخوان منبر رفت، پس از آن، کارِ شیخ حسین، بالا گرفت و تقریباً در همۀ محافل عزای حسینی از او دعوت به عمل می آمد که تبرکاً از این در بیاید و از آن در برود! محبوب یک نظر فکند گر بسوی ما افزون شود به هر دو جهان آبروی ما (رجای اصفهانی) بخشی از خاطرۀ دهم مرحوم محمد علامه(خاطرات شصت سال خدمت گزاری، 1385، انتشارات آفاق، چاپ سوم، ص 42)
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۷/۰۳/۱۱ساعت 14:36  توسط مجیدطاهری
|
آیت الله گلپایگانی(ره):دلم می خواهد نام مرا هم جزء روضه خوان های حضرت سید الشهداء(ع) ثبت نمایند.
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۷/۰۳/۰۸ساعت 11:18  توسط مجیدطاهری
|
آیت الله بروجردی(ره): به مقداری که امام حسین(ع)، بزرگ و واجب الاحترام است، منسوبین به آن حضرت هم لازم الاحترام می باشند.
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۷/۰۳/۰۸ساعت 11:17  توسط مجیدطاهری
|
مرحوم آیت الله العظمی بهاء الدینی می فرمودند: معترض افرادی که وابسته ی به امام حسین (علیه السّلام) هستند نشوید نباید به دستگاه امام حسین (علیه السّلام) اهانت بشود، این عزاداری ها احیاکننده ی نماز و مسجد است. سیری در آفاق، ص 243 منبع:کتاب گلواژه های روضه
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۷/۰۳/۰۸ساعت 11:5  توسط مجیدطاهری
|
مؤلف محترم گلستان معارف نوشته است:
حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج سید محمد صادق فقیه سبزواری نقل فرمودهاند: آقای حاج رمضانعلی قوچانی که از علمای بزرگوار مشهد و در مسجد جامع گوهرشاد امام جماعت بود، وقت مرگشان فرا رسید مرحوم پدرم (آیت الله حاج میرزا حسین سبزواری) به اتفاق برادر بزرگوارم مرحوم آیت الله حاج سید زین العابدین به عنوان عیادت به خانه آن مرحوم رفتند، در حین سکرات غشوهای شبیه به حالت خوب به ایشان دست داد بعد که به حال عادی برگشتند شروع کردند به گریه کردن، پدرم فرمودند حاج شیخ شما که قلبتان سرشار از ولایت است و دارای ایمان قوی هستید گریه چرا؟ فرمودند: آقای سبزواری صحرای محشر را مجسم دیدم، بهشت را مشاهده کردم که درهای آن باز است و هر گروهی از یک دری وارد بهشت میشدند، صفها بسته شده و افراد پشت سر هم بودند، من متوجه شدم که باید بروم به صف علما یعنی صفی که در آن صف فقها و مراجع امثال شیخ مفید و شیخ صدوق... و شیخ طوسی... و کلینیها قرار دارند و من در آخر آن صف قرار گرفتم که نوبت من برسد. اما دیدم صف طولانی است و باید زیاد معطل شوم نظر کردم به دری از درهای دیگر دیدم آنجا زیاد معطلی ندارد مثل برق افراد داخل بهشت میشوند. دویدم به جانب آن در که داخل شوم گفتند: این در متعلق است به ذاکرین حضرت اباعبدالله الحسین و روضه خوانها، من همانجا گریه کردم و به فکر افتادم که ای کاش در دنیا روضه آن بزرگوار را میخواندم و در شمار روضه خوانهاقرار میگرفتم ناگاه دیدم در همان عرصه محشر مرحوم خلد آشیان آقای اعتماد سرابی که از روضه خوانهای معتبر شهر مشهد بود پیدا شد، سوار بر اسبی فرمودند: آقای شیخ رمضانعلی بیا یک مجلس روضه خوان گفتم: کو منبر کو مستمع فورا از اسب پیاده شد و فرمود: سوار شو این به جای منبر و من هم مستمع، من همانجا روضهای خواندم گمانم فرمودند: روضه باب الحوائج حضرت ابوالفضل علیهالسلام بود. آنگاه شیخ گریه کرد و گفت: گریه من برای این است که ای کاش در دنیا اقلا چند مجلس روضه میخواندم منابع : http://www.ghadeer.org/Book/1263/197846 کتاب گلستان معارف کتاب مردان علم در میدان عمل جلد 7
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۷/۰۳/۰۸ساعت 11:4  توسط مجیدطاهری
|
نظام رشتی از نوحه خوان ها و نوکرای با اخلاص بود، چند ماه قبل از مرگش بیمار شد، تو بستر افتاد، مردم می اومدند زخم زبونش می زدند. لال شد، دیگه نمی تونست حرف بزنه، گفتند: دیدید این که دم از حسین (علیه السّلام) می زد آخر لال می میره، دخترش می گه روزی بابام صدام زد و با اشاره گفت: یه قلم و کاغذی برام بیار، تا آوردم برام نوشت: دخترم غصه نخور من نوکر اربابم، ارباب منو تنها نمی گذاره و ساعتی گذشت، باز منو صدا زد و نوشت آگاه باش هر وقت اشاره کردم بدون که اربابم اومده . نمی تونه تکون بخوره، دخترش می گه دقایقی بعد دیدم دست گذاشت رو سینه اش از جا بلند شد، تعجب کردم صدا زد: السلام علیک یا ابا عبدالله ... بعد از سلام بابام یک دفعه دراز کشید هر چی صداش زدم بلند نشد. منبع:کتاب گلواژه های روضه
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۷/۰۳/۰۸ساعت 10:57  توسط مجیدطاهری
|
عشق به مداحی۷
پائیز سال 1361 بود. بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نَقل همه ی مجالس توسل های ابراهیم به حضرت زهرا علیها سلام بود. هرجا میرفتیم حرف از او بود! خیلی از بچه ها داستان ها و حماسه آفرینی های او را در عملیات ها تعریف می کردند. همه ی آن ها با توسل به حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام انجام شده بود. به منطقه ی سومار رفتیم. به هر سنگری می رفتیم از ابراهیم می خواستند که برای آن ها مداحی کند و ازحضرت زهرا علیها سلام بخواند. شب بود. ابراهیم در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی کرد.صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود! بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد. آن شب قبل از خواب ابراهیم خیلی عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، این ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم! هر چه می گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن، امافایده ای نداشت. آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمی کنم! ساعت یک نیمه شب بود.خسته و کوفته خوابیدم. قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد. چشمانم را به سختی باز کردم. چهره ی نورانی ابراهیم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو الان موقع اذانه. من بلند شدم. با خودم گفتم: این بابا انگار نمی دونه خستگی یعنی چی؟! البته می دانستم که او هر ساعتی بخوابد، قبل از اذان بیدار می شود و مشغول نماز. ابراهیم دیگر بچه ها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا کرد. بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحی حضرت زهرا علیها سلام!! اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه ی بچه ها را جاری کرد. من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیش تر تعجب کردم! ولی چیزی نگفتم. بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتیم. بین راه دائم در فکر کار های عجیب او بودم. ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: می خواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟! گفتم: خب آره، شما دیشب قسم خوردی که... پرید تو حرفم و گفت: چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن. بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب خواب به چشمم نمی آمد، نیمه های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام تشریف آوردند و گفتند: نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم. هرکه گفت بخوان تو هم بخوان دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. ابراهیم بعد از آن به مداحی کردن ادامه داد. کتاب سلام بر ابراهیم – ص 190 زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار شهید ابراهیم هادی
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۷/۰۲/۲۴ساعت 0:6  توسط مجیدطاهری
|
عشق به مداحی۶:
معرفت اهلبیت و ارادت به اهلبیت، نعمت بزرگی است. اگر همهی عمرمان را برای شکر این نعمت بزرگ صرف کنیم که خدای متعال چشم ما را نابینا و ناتوان از درک حقیقت قرار نداد، توانستیم این انوار طالعه و مضیئه را بهقدر استعداد خودمان ببینیم، درک کنیم، به آنها عشق و ارادت بورزیم و از آنها غافل نباشیم، واقعاً کم است. رحمت خدا بر آن پدران، مادران، گذشتگان، پیشروان و پیشوایانی که این دریچهی درخشان را به سوی این آفتابهای معنویت بر روی ما باز کردند؛ زمزمهی محبت اهلبیت را از آغاز زندگی ما، از کودکی ما، از دوران گاهوارهنشینی ما به گوش ما خواندند و دلهای ما را از محبت این بزرگواران سیراب کردند. خدایا! این محبت را، این معرفت را روزبهروز در دل ما، در جان ما، عمیقتر و راسختر بفرما؛ این نعمت را لحظهای از ما مگیر. این هم نعمت دیگری است که انسان بشود مادح و ستایشگر اینها. گاهی انسان حقیقتی را میبیند، میشناسد؛ اما گاهی این معرفت را، این محبت را در قالب شعر، در قالب نثر بیان میکند و میپراکند. این هم نعمت دیگری است که خدا به مادحان و ستایشگران و گویندگانِ این راه عنایت کرده؛ این را هم باید قدر بدانید. خود این مدح آشکار، مدح خودِ آن مادح است: مادح خورشید مداح خود است وقتی انسان نوری را، زیبائیای را مدح و ستایش میکند، در واقع خود را مدح میکند؛ زیرا ثابت میکند که زیبائیشناس است؛ ثابت میکند که چشمش میبیند، میفهمد، درک میکند. علاوه بر این، پراکندن این فضائل و معنویات در بین مردم، کمک به تربیت انسانهاست. انسانها با شناخت الگوها، با یاری گرفتن از پیروی الگوهاست که میتوانند به درجات عالی و مقامات برتر دست پیدا کنند. اگر در این راه حرکت کنید، کار بزرگی کردید. https://eitaa.com/hajmajidetaheri اگرقابل دانستید این دو کانال را☝ به دوستان خود معرفی نمایید.مجیدطاهری
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۷/۰۲/۲۴ساعت 0:5  توسط مجیدطاهری
|
عشق به مداحی۵: ابن قوليه با سند معتبر روايت كرده از ابي هارون مكنوف كه گفت: به خدمت حضرت صادق عليه السّلام مشرف شدم آن حضرت فرمودند. كه براي من مرثيه حسين (عليه السّلام) بخوان. من نيز شروع كردم به خواندن. امام فرمود: به اين صورت نخوان به همان سبك و سياقي كه نزد خودتان متعارف است و نزد قبر حسين (عليه السّلام) مي خوانيد بخوان. پس من خواندم. حضرت گريستند و من ساكت شدم. فرمود: بخوان، من خواندم تا آن اشعار تمام شد. حضرت فرمود: باز هم براي من مرثيه بخوان، من شروع كردم به خواندن اين اشعار: يا مَريَمُ قومُي فَاندُبي مَولاكِ وَ عَليَ الحُسَين فَاسعَدي بِبُكاكِ پس حضرت بگريست و زن ها هم گريستند و شيون نمودند و هنگامي كه از گريه آرام شدند فرمودند: اي اباهارون هر كس براي حسين (عليه السّلام) مرثيه بخواند و يك نفر را بگرياند بهشت بر او واجب مي شود. و سپس فرمودند: هر كس امام حسين عليه السّلام را ياد كند و بر او گريه كند بهشت بر او واجب مي شود.
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۷/۰۲/۲۴ساعت 0:4  توسط مجیدطاهری
|
عشق به مداحی۴:
از زيد شحام روايت كرده اند كه: من با جماعتي از كوفيان در خدمت امام صادق عليه السّلام بوديم، جعفر بن عفان وارد شد . حضرت او را اكرام كردند و نزديك خود نشاندند و فرمودند يا جعفر! جعفر عرض كرد: جانم، خدا مرا فداي تو كند. حضرت فرمودند: به من گفته اند تو در مرثيه و عزاي حسين (عليه السّلام) شعر مي گوئي. جعفر عرض كرد: بله، فداي تو شوم. حضرت فرمودند: پس بخوان. جعفر شروع به خواندن مرثيه نمود، حضرت امام صادق عليه السّلام و حاضرين مجلس گريستند. حضرت آنقدر گريست كه اشك چشم مباركش بر محاسن شريفش جاري شد. پس از آن حضرت صادق عليه السّلام فرمودند: به خدا سوگند، كه ملائكه مقرب در اينجا حاضر شدند و مرثيه تو را كه در مصائب حسين (عليه السّلام) خواندي شنيدند و بيشتر از ما گريستند و حق تعالي در همين ساعت بهشت را با تمام نعمت هاي آن براي تو واجب گردانيد و گناهان تو را آمرزيد. پس امام فرمودند: اي جعفر مي خواهي كه زيادتر بگويم؟ جعفر عرض كرد: بله، اي سيد من. حضرت فرمود: هر كه در مرثيه حسين (عليه السّلام) شعري بگويد و بگريد و بگرياند، حق تعالي او را بيامرزد و بهشت را براي او واجب مي گرداند.
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۷/۰۲/۲۴ساعت 0:3  توسط مجیدطاهری
|
مرد عربی به مدینه آمد و از جمعی پرسید:کریم ترین و با سخاوت ترین مردم این شهر کیست؟
همه یکصدا گفتند: حسین بن علی(علیه السلام) مرد عرب به مسجد آمد و مشاهده کرد که آن حضرت مشغول نماز هستند، از این روی در برابر امام حسین ( علیه السلام) نشست و اشعاری به این مضمون در مدح آن حضرت خواند: هر کس که به شما امیدوار بوده و درب خانۀ شما را زده باشد هرگز نا امید نگشته است؛ زیرا تو با سخاوت ترین انسان و پشت و پناه و تکیه گاه مردمان هستی و پدرت کشندۀ فاسقین بود و اگر جدت رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) و پدرت علی بن ابی طالب(علیهم السلام) نبودند بی شک شعله های سوزان جهنم ما را احاطه می کرد. وقتی امام حسین(علیه السلام) نمازشان را تمام کردند قنبر را مخاطب قرار دادند و فرمودند : ای قنبر آیا از اموال حجاز چیزی باقی مانده است؟ قنبر در پاسخ گفت: بلی چهار هزار دینار از آن اموال باقی است. حضرت فرمود: برو و آن پول ها را بیاور که این مرد به دریافت آن مستحق است. وقتی قنبر چهار هزار دینار را آورد حضرت آنها را میان ردای مبارک خود پیچید و به اعرابی داد و اشعاری که حاکی از عذر خواهی از مرد عرب بود بیان فرمود، مرد عرب چون پول ها را دید و اشعار و سخنان حضرت را شنید به گریه افتاد، حضرت فرمود: ای مرد عرب چرا گریه می کنی ؟ آیا بذل و عطای ما کم است؟ مرد عرب گفت: نه ولیکن سبب گریۀ من این است، دستی که این چنین بخشنده و سخی است چگونه در دل خاک پناهان خواهد شد؟ همان، ص 228
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۷/۰۲/۱۴ساعت 12:15  توسط مجیدطاهری
|
میرزای شیرازی فرمود: در حدود سی و چند سال قبل، مشرف به نجف اشرف شده و پس از زیارت مولا امیرالمؤمنین(علیه السلام) روز جمعه ای موفق به زیارت آیة الله العظمی میرزا عبدالهادی شیرازی شدم، ایشان فرمودند: «شبی صحرای قیامت را خواب دیدم که دری به بهشت دارد و علما و فقها و مراجع تقلید در صف طولانی ایستاده و حضرت صادق(علیه السلام) به حساب آنها رسیده و به بهشت می فرستد و من دیدم در اواخر صف هستم تا نوبت به من برسد، طول می کشد نگاه کردم دیدم در دیگری به بهشت باز است که آن را باب الحسین می گویند؛ ولی آنجا کسی معطل نمی شود و با خود گفتم: از این در می روم پس بسوی آن در آمدم و تا خواستم وارد شوم، دربان گفت: نمی شود این در مخصوص اهل منبر و ذاکرین حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) است، شما که منبری نیستی! پس از خواب بیدار شدم و بنا گذاشتم که هر شب جمعه خودم برای بچه ها ی خود روضه بخوانم.
معجزات،ص310
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۷/۰۲/۱۳ساعت 10:15  توسط مجیدطاهری
|
آیت الله العظمی سید محمد هادی میلانی:
دو برادر تبریزی که سید بودند و یکی از آنها روحانی و دیگری بازاری بود، هر دو مستطیع شده و امکان تشرف به مکه و زیارت خانه خدا برایشان فراهم گردید. برادر کاسب و بازاری به برادر روحانی خود پیشنهاد داد و گفت: به خواست خداوند، باید امسال به زیارت خانه خدا برویم و حج بگذاریم. . 🔸برادر روحانی در پاسخ گفت: من امسال آمادگی و فرصت ندارم، از سوی دیگر محرم نزدیک است و به مجالس متعددی دعوت شده ام، شما امسال خود به تنهایی برو، من ان شاء الله سال دیگر مشرف خواهم شد. . 🔸برادر بازاری هرچه اصرار کرد، سودی نبخشید. به ناچار خود به تنهایی عازم زیارت شد و اعمال و مناسکش را انجام داد و بازگشت. اما برادر روحانی پس از چند ماه به دلیل حادثه ای از دنیا رفت و فریضه حج به گردن او ماند. برادر بازاری از این پیشامد و از سستی و اهمال برادر خود خیلی ناراحت و نگران بود و همواره در این اندیشه بود که آیا او به واسطه برخی از کارهای نیکش مورد بخشایش قرار گرفته یا اینکه اکنون در برزخ گرفتار است؟ تا اینکه شبی برادر متوفای خود را در خواب دید که در باغی زیبا وضعیتی دلخواه و فضایی دلگشا زندگی می کند و پیش از آنکه از او چیزی بپرسد، برادر روحانی می گوید: نگران من نباش، من از نجات یافتگانم! . 🔸برادر بازاری می پرسد: چگونه نجات یافتی و مورد لطف واقع شدی؟ و او پاسخ می دهد: پس از مرگ مرا به پای حساب برده و به جرم ترک فریضه حج در مکانی متعفن و تاریک زندانی کردند. در آن فضای وحشتناک، زیر فشار عذاب های دردآوری بودم تا اینکه دست توسل به دامان مادرم حضرت زهرا (سلام الله علیها) زدم و ناامیدانه عرضه داشتم: مادر جان! . 🔸درست است که من فریضه حج را به غیر عمد ترک کرده ام، اما عمری از حسین عزیزت سخن گفته ام. شما از خدا بخواه که مرا ببخشاید و از این گرفتاری نجات دهد! این توسل کارساز افتاد و پس از آن بود که در زندان گشوده شد و گفتند: آماده شو! مادرت، حضرت زهرا تو را خواسته است! . 🔸مرا نزد مادرم بردند و آن حضرت، از امیر مومنان (علیه السلام) درخواست کرد که مرا ببخشاید و نجاتم را از خدا بخواهد. امیرالمومنین در پاسخ فرمودند: دختر گرامی پیامبر! این شیخ بارها روی منبر به مردم گفت: در روایت آمده: اگر کسی فریضه حج را در صورت امکان و توان ترک کند، هنگام مرگ به او گفته شود: یهودی یا نصرانی بمیر! و اینک خودش این فریضه را ترک کرده است، من چه کنم؟ مادرم فرمود: او به من توسل جست، راهی برای نجات او بیابید. . 🔸در این هنگام امیرالمومنین فرمود: تنها یک راه به نظر می رسد و آن اینکه از فرزندت مهدی (عج) بخواه که امسال به نیابت او حج کند. مادرم از فرزند عزیزش حضرت مهدی خواست و آن بزرگوار پذیرفت و من نجات یافتم و اکنون در این باغ زیبا که می بینی هستم. کتاب معجزات و کرامات امام حسین(علیه السلام)، 1394،به کوشش عباس عزیزی، قم ، انتشارات صلاة،چاپ یازدهم، ص306
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۷/۰۲/۱۳ساعت 9:20  توسط مجیدطاهری
|
|
">
- <-BlogDescription-> - <-BlogTitle->">
,<-BlogId->, Blog, Weblog, Persian,Iran, Iranian, Farsi, Weblogs, Blogskin">
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||