در زمان مرحوم آیت الله العظمی بروجردی(ره)، خطیب شهیر مرحوم مغفور حجت الاسلام والمسلمین آقای فلسفی(ره)، به منبر می‌رفتند، در اکثر مجالس ایشان بنده هم به عنوان مداح بودم ، یکی از مجالس، جلسۀ متوسلین (در خیابان آب منگل) متعلق به تجّار تهران بود، مردم بسیار متدینی بودند؛ جناب فلسفی هر شب ماه رمضان از ساعت 11 تا 12 در آن مجلس به منبر می‌رفتند و من هم، بعد از ایشان مداحی می‌کردم.

شب عید فطر...آقای فلسفی ساعت 10 تشریف آوردند و ساعت 11 منبر خاتمه پیدا کرد، من که طبق معمول هر شب آمده بودم، ساعت 5/11 رسیدم، ناظم جلسه به من پرخاش کرد که: مجلس را خراب کردی! به من خیلی برخورد، وقتی پاکت مرا دادند، پرت کردم و گفتم: چه چیزم از این بازاری ها کم تر است؟ فردا صبح می‌روم بازار کار می‌کنم و دیگر منبر نمی‌روم تا به چشم حقارت به من نگاه نکنند، از آنجا برگشتم منزل، مادرم گفت: چرا نرفتی روضه؟ گفتم: تصمیمم عوض شده، درآن زمان یک روضه در روز اول ماه در منزل حاج آقای باقری صاحب اتو توکل در قلمستان داشتم که یک دهه بعد از آقای فلسفی و یک دهه بعد از آیت الله العظمی وحید خراسانی به منبر می‌رفتم، فقط همین یک روضه را می‌رفتم و بقیه را تعطیل کرده بودم؛ در آنجا اتفاقی افتاد که فهمیدم من لیاقت نداشته‌ام و امام حسین(علیه السلام) دارند بیرونم می‌کنند؛ دریکی از روزهای اول ماه که آنجا روضه می‌رفتم، خانم ایشان گفت: حاج آقا از صبح تا به حال منتظر شماست، ایشان گفتند : فکری برای تو کرده‌ام، یک ماشین در اختیارت می‌گذارم با ماهی دو هزار تومان پول؛ پول یکسال را هم پیش می‌دهم؛ فقط باید بین تهران و کرج سرکشی کنی تا بگویند: فلانی(یعنی تو) پیشکار من است، البته مجالس خود را هم برو!

به یاد حدیثی از امام صادق(علیه السلام) که محدث قمی(ره) نقل می‌فرماید افتادم که خدمتگزار آن حضرت آمد پیش ایشان و گفت: من پیر شده‌ام و شما به یک نوکر جوان تر احتیاج دارید تا بدون خدمتگزار نمانید و شخصی از اهل خراسان پیدا شده است که باغ و خانه هایی در آن جا دارد و همه را به من واگذار می‌کند تا به جای من نوکری شما را به عهده گیرد؛ امام صادق(علیه السلام) فرمود:«ما به تو نمی‌گوییم از نزد ما برو! اگر جای بهتری را پیدا کرده‌ای و می‌خواهی بروی، آزادی، اما این را بدان که روز قیامت منبری از نور هست و بالای آن نور امیرالمؤمنین(علیه السلام) و آبای کرام من هستند و وابستگان ما نیز با ما همراه خواهند بود، حال اگر می‌خواهی بروی برو!»

با یادآوری این روایت، یک مرتبه حالم تغییر کرد و با خود گفتم: من لیاقت ندارم ادامۀ خدمت به درگاه اهل بیت(علیه السلام) را داشته باشم و به کوچکترین حادثه‌ای دور می‌شوم، به خود آمدم و به ایشان عرض کردم: آن کسی که به بنده مرحمت فرمود که شما این همه لطف به من داشته باشید، امام حسین(علیه السلام) است و او قادر است ماشین و سایر مایحتاج زندگی مرا به بهترین وجه فراهم کند، این شد که سراغ سایر روضه هایم رفتم و اکنون افتخارم است و این خادمی را به عالمی نخواهم فروخت.

(خاطرات شصت سال خدمتگزاری، 1385، 53)

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۷/۰۳/۱۲ساعت 12:25  توسط مجیدطاهری  |