اگر بر آستان خوانی مرا، خاک درت گردم

و گر از در برانی، خاک پای لشگرت گردم

به دامانت غبار آسا نشستم، بر نمی خیزم

و گر بفشانی ام، خیزم ولی گرد سرت گردم

علی، شیر خدا باب تو شیر خود به قاتل داد

تویی دلبند او، مپسند بی فیض از درت گردم

دل و جانم، ز تاب شرم، هم چون شمع می سوزد

بده پروانه، تا پروانه سان خاکسترت گردم

به دربارت اگر باری دهی بارم، زهی عزت

ولی خود با چه رویی رو به رو با خواهرت گردم

ببین از کردۀ خود سر به پیشم، سر بلندم کن

مرا رخصت بده تا پیش مرگ اکبرت گردم

اگر باشد به دستم اختیاری، بعد سر دادن

سرم گیرم به دست و باز بر گرد سرت گردم

وضو گیرم ز آب کوثر و نامش به لب آرم

که شاید رستگار از فیض نام مادرت گردم

اگر بر جان فشانی نیستم قابل اجازت بخش

به خیمه مهد جنبان علی اصغرت گردم

 

شاعر:علی انسانی

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۶/۰۹/۲۷ساعت 21:2  توسط مجیدطاهری  | 

سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی

چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی

شبیه کشتی نوحی، نه! مهربان تر از اویی

که حرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی

چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود

حسین فاطمه! می‌گفتم اشتباه گرفتی

من آمدم که تو را با سپاه و تیر بگیرم

مرا به تیر نگاهی تو بی سپاه گرفتی

بگو چرا نشوم آب دست یخ‌زده‌ام را

دویدی و نرسیده به خیمه‌گاه گرفتی

چنان تبسم گرمی نشانده‌ای به لبانت

که از دل نگرانم مجال آه گرفتی

رسید زخم سرم تا به دستمال سفیدت

تو شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی

شاعر:قاسم صرافان

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۶/۰۹/۲۷ساعت 20:45  توسط مجیدطاهری  |