صبحدم، از پشت پرچين، تا جمال گل برآمد
نرم نرمک، بلبل عاشق، غزلخوان از درآمد
گفت: سر زد صبح ديدار و، شب هجران سرآمد
شد چمن، نقش و نگاري
آسمان ها، نقره‌کاري
خواند قمري، با قناري
با پرستوي بهاري
يک گل بي خنده در اين بوستان، امکان ندارد


اين دگرگوني که عالمگير شد، از چيست امشب؟
اين همه روشنگري، تصوير نور کيست امشب؟
اين بهار دلنشين، از نکهت مهدي ست امشب؟

هست، رستاخيز هستي
بعثت بالا و پستي
فصل نور و حق پرستي
فصل عشق و فصل مستي
آفتاب صبح هم بي او لب خندان ندارد


در سپهر معرفت، روشن ترين بدر است، مهدي
در حقيقت «مَطلعُ الفجرِ» شب قدر است ،مهدي
سينه اش، شرح «اَلَم نَشرَح لَکَ صَدر» است، مهدي
«وادي رضوي» ست طورش
ماه، با جام بلورش
آفتاب و رقص نورش
تشنۀ فيض حضورش

هيچ خورشيد اين همه ذرات سرگردان ندارد

کس نديده خط و خال هاشمي، زيباتر از اين
گل نيامد، با جمال هاشمي، زيباتر از اين
سرنزد ماهي ز آل هاشمي، زيباتر از اين
يوسف زهراست، مهدي
عشق را معناست مهدي
قبلۀ دل هاست، مهدي
جانِ جانِ ماست، مهدي
آيتي شيرين تر از توصيف او، قرآن ندارد


بوستان آفرينش، خرم از باران جودش
آيت «عَبداً اِذا صَلّي» دهد شرح سجودش
«عَلَّمَ الاِنسانَ مالَم يَعلَم» از يُمن وجودش
خوانده حق «فصلُ الخطابش»
معني «اُمّ الکِتابش»
روز فجر انقلابش
هست عيسي، در رکابش
مقتدايي بهتر از او، موسيِ عمران ندارد


عالمُ الغيبي که دارد، نور عصمت يادگاري
کرده از «انّا هَديناهُ السَّبيل» آيينه داري
بر زبانش «سَبّح اسمَ ربِّک الاعلي» ست جاري
سرّ حق را، محرم است او
راز اسم اعظم است او
رهنماي عالم است او
رهبر عيسي دم است او
نوح باامداد او،انديشه از طوفان ندارد


عدل و احسان، بسته با آن مقتدا، عقد اخوت
مي تراود از نگاهش، عطر انصاف و مروت
شانه اش دارد، نشان از مُهر زيباي نبوّت
دست حق، در آستينش
نور عصمت، در جبينش
ماه و پروين، خوشه چينش
آسمان، نقش نگينش
آفرينش، بي تولّايش، سروسامان ندارد


در وجاهت رشک طاووس بهشتي کيست؟مهدي
«فجر صادق نجمِ ثاقب کوکب دُرّي» ست، مهدي
قافله سالار هست و ، غافل از ما نيست، مهدي
لاله ها، مست از سبويش
ياسمن ها، محو رويش
نسترن ها،مست بويش
اطلسي ها، فرش کويش
هيچ گلزاري چو اين گل، عطر جاويدان ندارد


هست با ذرات هستي، عشق بي پيرايه او را
سورۀ عشق است و باشد صدهزاران آيه او را
آفتاب عصمت‌ست و نيست هرگز سايه او را
رايتي چون، روز دارد
نهضتي پيروز دارد
عشق عالم سوز دارد
مهر جان افروز دارد
هرکه دور است از ولايش، بهره از ايمان ندارد


نيست تنها انتظار راستين، عرض ارادت
اين که گويند «انتظارش برتر است از هر عبادت»
منتظِر، را مي دهد، پرواز تا اوج سعادت
منتظِر تقواست کارش
عشق رويد از بهارش
صبر باشد برگ و بارش
روح دارد انتظارش
انتظارش ، تا ظهور نور او، پايان ندارد


منتظر، پيوند جانش با ولايت خو گرفته
فصل سبز خاطرش، از عشق رنگ و بو گرفته
انس با قرآن و، الفت با خداي او گرفته
منتظر با بي قراري
خواهد از او لطف و ياري
پرتو شب زنده داري
از رخش پيداست، آري
آرزويي، جز تماشاي رخ جانان ندارد


منتظر، پرچم به دوش عرصۀ عشق‌ست و ايمان
منتظر، آموخته رسم مروت از کريمان
منتظر، درياي توفاني‌ست از اشک يتيمان
با خيال مُصلح کل
با صبوري با تحمّل
خاطرش باغي‌ست از گل
باغ سرسبز توکّل
منتظر، در سينۀ خود جز صفا، مهمان ندارد


منتظر، يعني به دشت معرفت چون سبزه رُستن
منتظر، يعني دل و دست از عطاي غيرشستن
منتظر، يعني به درد بي نوايان، چاره جُستن
آري اي چشم انتظاران!
منتظر مانند باران
يا چو شبنم، در بهاران
روح و جان بخشد به ياران
ورنه، حتي خوشه‌اي از عشق در دامان ندارد


منتظر، روح خداجوي و، خدا انديشه دارد
منتظر، دست و دلي گرم و محبت پيشه دارد
منتظر، شوق شهادت، در رگ و در ريشه دارد
ياد يار مهربانش
مي شود آرام جانش
بگذرد گر بر زبانش
قصۀ سوز نهانش
راستي، شور و نواي شوق او پايان ندارد


کاش برگردد به باغ لاله هاي کربلايي؟
تا برافروزد، چراغ لاله هاي کربلايي
تا نهد مرهم، به داغ لاله هاي کربلايي
ديده، شد گريان و خيره
پر شد از اشک اين جزيره
آه از اين شب هاي تيره
«اَينَ اَقمارُ المُنيره»؟
اي تو يزدان را ذخيره، بي تو عالم جان ندارد

(غفورزاده، 1393: 75-68)

غفورزاده(شفق)، محمدجواد. (1393). یا ایهاالعزیز، مجموعه شعر مهدوی، با مقدمۀ دکتر محمدرضاسنگری، تهران:جمهوری.
"محمدجواد غفورزاده شفق"

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۴۰۳/۱۰/۱۹ساعت 15:44  توسط مجیدطاهری  | 

#دوبیتی
#امام_زمان_عج

ز دیده دُر فشاندم تا بیایی
به راهت گل نشاندم تا بیایی
تمام جمعه‌ها با چشم گریان
دعای ندبه خواندم تا بیایی

+ نوشته شده در  شنبه ۱۴۰۳/۰۹/۲۴ساعت 10:20  توسط مجیدطاهری  | 

ولادت امام زمان عج

به زیبایی ندیدم صبح نرگس بو چنین اعلا

که این گل کوچه کوچه می برد جانهای عاشق را

نه تنها خود، گلستان را به همراه آورَد اینجا

همه ذرات عالم مقدمش را گفته اند اهلا

به آغوش آورَد یک ناز گل، خوشبو ، پری چهری

عسل لب یاس رو تهمین عرب مصباح حق سیما

عروس آورده بر کوثر به صد لبخند طاووسی

که از پرهای رنگارنگ دل بُرد از دلش زهرا

ملک هفت آسمان آماده کرده جوش مهمانی

حسادت می برد لاهوت بر ناسوتِ روح افزا

چنین عیدی ازل تا صبح محشر نیست در یادش

قدم بگذارد آقایی چه آقا صدر آقاها

مجیدطاهری

نیمه شعبان 1402

6 اسفند

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۴۰۲/۱۲/۱۰ساعت 22:7  توسط مجیدطاهری  | 

ای از پی آشوب ما از رخ نقاب انداخته لعل تو سنگ سرزنش بر افتاب انداخته
مه با خیال روی تو، گم‌گشته اندر کوی تو شب با جمال موی تو، مشکین حجاب انداخته
ای عاقلان را بارها بر لب زده مسمارها وی خستگان را خارها در جای خواب انداخته
ای کرده غارت منزلم آتش زده آب و گلم زلف تو در حلق دلم مشکین طناب انداخته
زان نرگس جادو نسب جان مرا بگرفته تب خواب مرا هم نیم شب بسته به آب انداخته
دل بر خسی بگماشتی کز خاک ره برداشتی خاکی دلم بگذاشتی در خون ناب انداخته
چون چنگ خود نوحه‌کنان مانند دف بر رخ زنان وز نای حلق افغان‌کنان بانگ رباب انداخته
ز آسیب دست دلبرش نیلی شده سیمین برش سیارها نیلوفرش بر افتاب انداخته
ای خوش به تو ایام ما بر دفتر تو نام ما مدح تو اندر کام ما ذوق شراب انداخته
خاقانی دل‌سوخته با جور توست آموخته در دل عنا افروخته، جان در عذاب انداخته
+ نوشته شده در  جمعه ۱۴۰۱/۱۱/۲۱ساعت 9:23  توسط مجیدطاهری  | 

‍ شعر پنج میلاد ماه شعبان 

🌺🌺🌺🌺🌺🌺

رستخیزشادمانی ماه شعبان آمده
آیۀ انا فتحنا جان قرآن آمده
صبح سوم، از ره یا نور و یا قدوس ها
آیۀ سوم ز آیات درخشان آمده
مهر تابیده ز انوار علی و فاطمه
تا حسین از عرش حق بر روی دامان آمده
بی قرینی مه جبینی از تبار پاکها
نورهستی آفرینی، رکن تبیان آمده
زهرۀ ازهر بتابد، ماه از او نور گیرد
از حسین آرام یابد تا به امکان آمده
صبح چهارم آمده پروانه ای از باغ وصل
تا شود او شمع جمع اهل ایمان آمده
نام او هم قافیه با یاس، عباسِ حسین
با دلی اردیبهشتی مثل باران آمده
آمده در دست گیرد پرچم الله را
در میان معرکه بر عهد و پیمان آمده
با وجودش تا قیامت می‌تراود کربلا
تا رود بی دست علیین انسان آمده
صبح پنجم جوشش زمزم به یارب شد فزون
آنکه بود از ابتدا مشهور عرفان آمده
زندگی اش یک صحیفه بود از مشق دعا
او علی دست و علی هست و علی سان آمده
مقتدای سالکان و مبتدای ساجدان
هم به عاشوراییان تا حشر برهان آمده
ماه شعبان، روز روزش شربت و شیرینی است
هریکی بر غم هزار امضای پایان آمده
شاد صبح یازده از ماه، دارد مژده ای
که علی اکبر ز لیلا در گلستان آمده
روزگار از این جوانه شد جوان و سرو قد
بر جوان الگوست او آنکه مسلمان آمده
خَلق رویش، خُلق و خویش، رزم و بزمش احمدی
با دوای روضه بر مردم به درمان آمده
شاد صبح پانزده از ماه، روی سامره
شد شکوفا چون بهاران، لیک پنهان آمده
حضرت مهدی موعود آنکه بود و باید است
جان جانان صاحب عصر و دل و جان آمده
دین و دل هر دو خراب است از غیابش در دو چشم
او که قرآن گفت از حق، بهر عمران آمده
نیمۀ شعبان نسیمی از سرکویش رسید
چشم واکن تا ببیند دیده طوفان آمده
خندۀ گل خواندن بلبل بگوید آشکار
شعر جانبخش تو طاهر! جان دیوان آمده
 
مجیدطاهری

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۴۰۰/۱۲/۱۵ساعت 22:27  توسط مجیدطاهری  | 

کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی

نگاه دار دلی را که برده‌ای به نگاهی

مقیم کوی تو تشویش صبح و شام ندارد

که در بهشت نه سالی معین است و نه ماهی

چو در حضور تو ایمان و کفر راه ندارد

چه مسجدی چه کنشتی، چه طاعتی چه گناهی

مده به دست سپاه فراق ملک دلم را

به شکر آن که در اقلیم حسن بر همه شاهی

بدین صفت که ز هر سو کشیده‌ای صف مژگان

تو یک سوار توانی زدن به قلب سپاهی

چگونه بر سر آتش سپندوار نسوزم

که شوق خال تو دارد مرا به حال تباهی

به غیر سینهٔ صد چاک خویش در صف محشر

شهید عشق نخواهد نه شاهدی، نه گواهی

اگر صباح قیامت ببینی آن رخ و قامت

جمال حور نجویی، وصال سدره نخواهی

رواست گر همه عمرش به انتظار سرآید

کسی که جان به ارادت نداده بر سر راهی

تسلی دل خود می‌دهم به ملک محبت

گهی به دانهٔ اشکی، گهی به شعله آهی

فتاد تابش مهر مهی به جان فروغی

چنان که برق تجلی فتد به خرمن کاهی

فروغی بسطامی

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۴۰۰/۰۳/۱۷ساعت 23:34  توسط مجیدطاهری  | 

السلام علیک یا صاحب الزمان
یامهدی ادرکنی


عشق با نامِ شما درصددِ تاختن است
نام تو معنی دل بردن و دل باختن است

قیمت «دوستی» ای دوست! اگر جان باشد
این خرید‌ار تو آمادۀ پرداختن است

تا زمانی که نیابیم تو را، کار جهان
سنگ در برکۀ بیهودگی انداختن است

بشناسیم و نبینیم تو را حرفی نیست!
غصّۀ ما همه از دیدن و نشناختن است

با غم یار بسوزیم و بسازیم ولی
همۀ قصه مگر سوختن و ساختن است؟

#غزل_انتظار 
#مصطفی_تبریزی

@amoozeshmaddahi

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۴۰۰/۰۳/۰۹ساعت 1:23  توسط مجیدطاهری  | 

گوشه پنجه شعری
وزن:فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن

منتظر گشتم بیایی تا به راهت جان سپارم
جان خود را بر نسیمی از ظهورت می گذارم
سیل باران متصل گشت از دو چشمم، مهربانم
شد خزان این دل ز هجرت تا بیایی ای بهارم
هر سه شنبه جمکران در قاب چشمم می تراود
تا ببینم گوشه چشمی بی قرارم بی قرارم
صاحب العصری چرا از دیده هامان در خفایی
فاتحه خوانم شو جانا روز مرگم بر مزارم
حاجتی در جان من مانده بفرما تا برآید
من ضعیفم ناتوانم کن دعایی سر برآرم
در زمستان، کن بهارم تا بخندد غنچه هایم
پرثمرکن بوستانم تا ببخشی اعتبارم
ماه شعبان زد رقم بر سجده هایم روح دیگر
با دعایت شاد کردی حال قلبم حال زارم
(طاهر) از یاسینِ نوشَت درکشیده جرعه هایی
ذکر یاصاحب همیشه در نهادم یادگارم

گوشواره:مهدی زهرا کجایی یابن الزهرا کی می آیی

شاعر:مجیدطاهری

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۴۰۰/۰۳/۰۲ساعت 14:30  توسط مجیدطاهری  | 

یک نکوروی ندیدم که گرفتار تو نیست

نیست در مصر، عزیزی که خریدار تو نیست

می بری دل ز کف شیر شکاران جهان

شیر را حوصله ی  چشم جگردار تو نیست

لاله ای را نتوان یافت درین سبز چمن

که دلش سوخته ی آتش رخسار تو نیست

هر کجا صاف ضمیری است ترا می جوید

آبِ آیینه همین تشنه ی دیدار تو نیست

چون قضا، سلسله ی زلف تو عالمگیرست

گردنی نیست که در حلقه ی زنار تو نیست

چشمِ پرسش ز تو دارند چه مخمور و چه مست

نرگسی نیست درین باغ که بیمار تو نیست

گر چه از باغ تو یک گل نشکفته است هنوز

مژه ای نیست که خار سر دیوار تو نیست

نه همین بر گل رخسار تو شبنم محوست

دیده ی کیست که محو گل رخسار تو نیست؟

هر کسی را لب لعلت به زبانی دارد

شیوه ای نیست که در لعل شکربار تو نیست

دامن حسن تو از دیده ی ما پاکترست

گل شبنم زده در عرصه ی گلزار تو نیست

گر چه در ظرف صدف، بحر نگردد مستور

سینه ی کیست که گنجینه ی اسرار تو نیست؟

خوب کردی که رُخ از آینه پنهان کردی

هر پریشان نظری لایق دیدار تو نیست

هر که دست از تو کشیده است چه دارد در دست؟

چه طلب می کند آن کس که طلبکار تو نیست؟

پیش ارباب، غرض مُهر به لب زن صائب!

گوش این بدگهران، در خور گفتار تو نیست
 

(صائب تبریزی)

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۴۰۰/۰۲/۲۸ساعت 6:30  توسط مجیدطاهری  | 

چندی ست خو گرفته دلم با ندیدنت
عمری نمانده است ، الهی ببینمت..

سعیدبیابانکی

+ نوشته شده در  شنبه ۱۴۰۰/۰۲/۱۸ساعت 14:54  توسط مجیدطاهری  | 

غزل #امام_زمانی #بهار

آه کشم دم به دم، سیر کنم کو به کو
تا به سر کوی تو، با تو شوم روبرو

خسته شدم از بهار، با گل و باغم چه کار
جز گُل روی توام، نیست به باغ آرزو

خال سیاه لبت، نقطه ی نام خداست
وای اگر کس بر آن، بوسه زند بی وضو

تا صف محشر دمد، بوی گل از بسترم
گر که به رؤیا شبی، با تو کنم گفتگو

حال به حال توام، مست خیال توام
لب نگذارم به جام، دل ندهم بر سبو

ای دهنت سِرّ هو، وصف تو ما را نکو
هر چه به جز وصف توست، نیست به جز، های و هو

ای پسر فاطمه، ای به فلک قائمه
بی تو حیات همه، بسته به یک تار مو

چند کشم از درون، ناله ی یابن الحسن
چند ز خون جگر، چهره کنم شستشو

یا سبب سیلی از، قاتل زهرا بپرس
یا سخن از تربتِ، محسن و مادر بگو

«میثم» آلوده ام خاک درت بوده ام
رو به رهت سوده ام، یافته ام آبرو

شاعر:حاج غلامرضاسازگار

♦️نکته:این غزل در فضای مجازی با ایرادات و نواقصی نقل شده که در اینجا اصلاح شده است.

+ نوشته شده در  شنبه ۱۴۰۰/۰۱/۱۴ساعت 9:27  توسط مجیدطاهری  | 

🌹#میلاد_امام_زمان


بهار آمد و عطری به هر دیار زدند
به جای‌جای زمین نقشی از بهار زدند

فرا رسیدن نوروز و موکب گل را
به نغمه جارچیان بهار جار زدند...

به هر کجای در آید نسیم، عطرافشان
مگر که بر نَفَسش بوی زُلف یار زدند

به روی جامۀ سبزی که بر تنش کردند
هزار برگ به پیراهن چنار زدند

هزارها عَلَم سرخ و زرد و آبیِ گل
به این نوید به گلزار و کوهسار زدند...

شکوه موکب میلاد حضرت مهدی‌ست
که بر زمین و زمان این همه نگار زدند

رسید مهدی موعود کز ولادت او
به فرق عشق و وفا تاج افتخار زدند...

عصارۀ همه گل‌های احمدی مهدی‌ست
گُلِ همیشه بهار محمدی مهدی‌ست


طلایه‌دار سحرگاه نور می‌آید
امير قافلۀ شوق و شور می‌آید...

گشوده پنجرۀ نور بر زمین و زمان
امام نور که در سال نور می‌آید

امام يازدهم را به شادی و تبريک
مَلَک ز هر طرفی در حضور می‌آید

به منزل دل ویران ما بُوَد نزدیک
طنین قافله کز راه دور می‌آید

ز شوق تابش این آفتاب آزادی
ز ذرّه ذرّه سرود سرور می‌آید

پس از سه روز سفر در عوالم ملکوت
ز ميهمانی ربِّ غفور می‌آید

ز غیب یافته اَلواح مهدویّت را
کَلیم عالَم رَجَعت ز طور می‌آید...

بود کريم و همين بس کرامتش که مدام
از او عنايت و از ما قصور می‌آید

عصارۀ همه گل‌های احمدی مهدی‌ست
گُلِ همیشه بهار محمدی مهدی‌ست


نظام‌بخش جهان و جهانِ جان مهدی‌ست
امام منتقم و صاحب‌الزمان مهدی‌ست

کسی که عدل علی را به معنی اعلی
برای نوع بشر آرَد ارمغان مهدی‌ست

کسی که با کلماتش به ظاهر و باطن
کتاب حُسن خدا راست ترجمان مهدی‌ست

کسی که رجعت والای صالحان زمین
برای یاری او می‌شود عیان مهدی‌ست

کسی که فیض نگاه ولایتش امروز
نگاهدار زمین است و آسمان مهدی‌ست

وجود او همه لطف است و غیبتش همه لطف
کمال لطف خدا بر جهانیان مهدی‌ست...

کسی که زمزمۀ عاشقانه‌اش آرد
نزول بارش رحمت به انس و جان مهدی‌ست...

عصارۀ همه گل‌های احمدی مهدی‌ست
گُلِ همیشه بهار محمدی مهدی‌ست...

#ولادت_امام_عصر_عج 
#سیدرضا_مؤید

https://t.me/amoozeshmaddahi

+ نوشته شده در  شنبه ۱۴۰۰/۰۱/۰۷ساعت 21:6  توسط مجیدطاهری  | 

#امام_زمان_عج 
#ولادت 
#نیمه_شعبان 
#اعیاد_شعبانیه 
#غزل 

بخوان به گوش فلک نغمه ی اذان امشب
که غرق نور خدا می شود جهان امشب

بخوان که بر تنِ بی روح و جان این عالم
ز یمن مقدم جانان رسیده جان امشب

شکفته گل ز گل عالمین همچو بهار
چنان که می رود از کوچه ها خزان امشب

جهان دوباره پر از نغمه های داوودی ست
شده است فُلک و فلَک جمله نغمه خوان امشب

بگو که ریسه ببندند از ستاره و ماه
که از ره آمده خورشید آستان امشب

چه شور و حال عجیبیست هر کجا نگری
ملائکند دمادم گهر فشان امشب

هوای شهر پر از عطر یاس و نرگس هاست
که مست رایحه اش گشته گلسِتان امشب

بگو که حضرت باران رسیده تا بخشد
به ناتوانی افتادگان توان امشب

بگو بگو بفرستند بر رخش صلوات
محمد (ص) است ز رخسار او عیان امشب

عجب نباشد اگر کعبه باز بشکافد
که می رسد به جهان از علی (ع) نشان امشب

بگو که می رسد آنکس که سیزده معصوم (س)
شده است در قد و بالای او نهان امشب

امام کعبه در آغوش کعبه زاده ببین
ببین تلالو انوار بی کران امشب
 
... بگو که تا ، گل زهرای ما نظر نخورد
وان یکاد شود ذکر هر دهان امشب ...

بگو که نقل بپاشند و گل بیفشانند
که می رسد به زمین صاحب الزمان (عج) امشب
.........
اگر که طالب فیضی از این قبیله ی نور
بمان به درگه این خاندان ، بمان امشب

#ناصر_شهریاری 

https://t.me/amoozeshmaddahi


#امام_زمان_عج 
#نیمه_شعبان
#اعیاد_شعبانیه 
#ولادت

شب پرواز آسان شکسته بالها آمد
بده ساقی کمی باده بر این مخمور افتاده
شب وا کردن عقده شب مشکل گشا آمد
مرو در گوشه‌ی دخمه بزن مطرب بخوان نغمه
شب تصنیف خواندن شد شب عیش و صفا آمد
طبیب دردمندان و حبیب مستمندان و
امید اهل زندان و کلید قفلها آمد
مگو پس کو نگار ما نگار گلعذار ما
حبیب غمگسار ما ز سامرا بیا آمد!
بیاور دست بالا و بزن کف تا توان داری
غریبی کم کن ای عاشق که عشق آشنا آمد
مبارک باد و فرخنده بساط عیش پاینده
نسیم قدسی رحمت ز سمت سامرا آمد
اگر در شور او هستی بدان منظور او هستی
به عشق او تحمل کن اگر قدری بلا آمد
هوالاول، هوالاخر، هوالباطن، هوالظاهر
تجلی تمام آیه‌های کبریا آمد
هواللطف و هو الرأفه هوالغوث هو الرحمه
بلاگردان عشاق اسیر و مبتلا آمد
هو الطور و هو النور و هو نورٌ علی نور و...
شب ظلمت فراری شد سحر شمس الضّحی آمد
هو الفتح و هو النصر و هو الصبح و هو العصر و...
غروب بی‌قراری شد ببین بدرالدجی آمد
هوالدّاعی هوالدّعوه، هو القرآن هو العتره
هو وهاب باالفطره عطا آمد سخا آمد
هو لبیک للحجٍّ امیر الحاجّ فی الحجٍّ
هو الحجُّ و هو الحُجّه صفا بخش صفا آمد
شفیع المذنبین یا رحمة للعالمین یا که ...
ابوالقاسم اباصالح محمد مصطفی آمد
بخوان با جبرئیل انا بخوان آیات اعطینا
که آخر شعبه‌ی کوثر ز عرش انما آمد
شه دلدل سوارِ ذوالفقار آخته در کف
یگانه وارث تاج امیر لا فتی آمد
چه در صولت چه در هیبت چه در قدرت چه در عزّت
چه در همّت چه در رفعت تماماً مرتضی آمد
حدیث جام و خم خواندی؟ سقاهم ربهم خواندی؟
مرید رَتّل القرآن مراد هل اتی آمد
هوالسّر و هو المعلن، هو الحُسن و هو المحسن
رحیمی و کریمی و سخای مجتبی آمد
هوالوافی هو الکافی هو العافی هو الشّافی
شفای زخم لبهای شهید کربلا آمد
هو زمزم هو الکعبه هو المشعر هو القبله
نوای پرچم سرخ غریب نینوا آمد
هو القدس هو السبحان هو الرحم و هو الرحمان
کرامات الحسینیه بگو کهف الوری آمد
هو السّجاد فی السّجده هو الباهر هو الباقر
هو الصادق هو الکاظم دلیلِ دلربا آمد
امان الخائفین حصن حصین حبل متین یعنی
عطوفت های سلطان سریر ارتضا آمد
غیاث المستغیثین و مناجاتُ المُحبین و..
عنایات جوادیِ جواد ابن الرضا آمد
هو السّرُ هو الاَسری هو القدر هو الاحیا
هوالهادی هو المهدی هدایت را بقا آمد
حسن صورت حسن سیرت حسن خلقت حسن هیبت
حسن رحمت حسن شوکت ببین یار از کجا آمد!
هو طه هو الحیدر هو الزّهرا هو الزّینب
هو الاکبر هو القاسم همه آل عبا آمد
هو القهر هو القاهر هو القوة هو القادر
شکوه و غیرت و مجد علمدار وفا آمد
هو المحراب و المنبر امین الله فی ارضه
ثبات و لنگر ارض و سموات عُلا آمد
سلیم است و سلام است و عنایاتش مدام است و 
عزیز ذوانتقام است و معز الاولیا آمد
هو الفِطر و هو الفاطر هو الستر و هو الساتر
هو الغفران، هو الغافر، خداییِ خدا آمد
هو العزّ و هو الفخر و هو الذکر و هو الذُخر و 
امید نا امیدان و جواب ربنا آمد
هو الباقی، هو المغنی، هو الفجر و هو المجری
هو الحیّ هو المحیی مسیحای شفا آمد
چه آقایی چه مولایی چه لیلای دل آرایی
چه سیمایی چه غوغایی جمال کبریا آمد
شب خوشحالی زهراست شب تکریم سائل‌ها
« الا یا ایّها الساقی ادر کأساً و ناولها »

#مجتبى_روشن_‌روان

https://t.me/amoozeshmaddahi

#امام_زمان_عج 
#نیمه_شعبان
#اعیاد_شعبانیه  
#ولادت 
#مربع_ترکیب 

دور زمان به نیمه ی شعبان رسیده است 
اندوه و درد و غصّه به پایان رسیده است 
بر جسم مُرده ی همگان جان رسیده است 
از آسمان، خلیفه ی رحمان رسیده است 
 
تابیدن ستاره ی مجلس مبارک است 
میلاد ماه پاره ی نرجس مبارک است 

این صاحب کمال که از راه آمده ست 
این وجه ذوالجلال که از راه آمده ست 
این حُسنِ بی زوال که از راه آمده ست 
این مُصطفی خِصال که راه آمده ست 

بُرهان قاطع همه ی دوستان ماست 
نصِّ حدیث گفته، علیِّ زمان ماست 

این نو رسیده ماه شبستان نرجس است 
این سوره ی تبارک قـرآن نرجس است 
این زینتی که برکت دامان نرجس است 
روح امام یازدهم، جـان نرجس است 

فرمانبری از او به همه خلق گشته فرض 
جایی که هست جزو صِفتهاش "ربّ أرض"

از هیبتش بفهــم که فرزند عسکری ست 
لبخند او به خاطر لبخندِ عسکری ست 
لبهای او عسل که نگو، قندِ عسکری ست 
دلبند و دلپسند و خوشایندِ عسکری ست 

این حرف جز به وصف تو انشا نمی شود 
"هر یوسفی که یوسف زهرا نمی شود" 

دل در هوای وصل تو بی تابِ سامراست 
چشمم در انتظار شب و خوابِ سامراست 
یادت کلیدِ اصلیِ ابــوابِ سامراست 
راه وصالت از دل سردابِ سامراست 

احساس می کنیم که فردا از آن ماست 
وقتی دعا برای تو ورد زبان ماست 

شیعه به انتظار تو باید بأیستد 
وقتی که اسم خاص تو آید بأیستد 
پای کسی به جز تو نشاید بأیستد 
تا پیش خصم، رُخ بنماید بأیستد 

با اینکه سیره ات چو مُحمّد، مُحبّت است 
دلهای دشمنان تو مغلوبِ وحشت است 

باید که ذوالفقار بگیری به دستِ خود 
روی فَرَس، مهار بگیری به دستِ خود 
با جبر، اختیار بگیری به دستِ خود 
از دشمنت قرار بگیری به دستِ خود 

بینند چون که خلق، علمداریِ تو را 
اقــرار می کنند علی واریِ تو را 

آقا بیا و بر سـَلَفی ها عِـتــاب کن 
قدری پیِ هلاکتِ داعش شتاب کن 
با دست خویش آن دو نفر را عذاب کن 
ما را شریک این همه فعل ثواب کن 

از خون تمام معرکه را رنگ می کنی 
وقتی به شیوه ی پدری جنگ می کنی 

ای قتله گاهْ دیده ی ما زودتر بیا  
ای پـیرِ اشک کرببلا زودتر بیا 
جان شهیدِ دستْ جدا زودتر بیا 
یارا، به خاطر اُسرا زودتر بیا 

جدّت صدات می زند از منبر سنان 
"عجّل علیٰ ظهورکَ یا صاحب الزّمان"...

#محمد_قاسمی

https://t.me/amoozeshmaddahi

#امام_زمان_عج 
#نیمه_شعبان
#اعیاد_شعبانیه  
#ولادت 
#غزل 

از حسرت شمع رُخت، افتاده در طَرْفِ چمن
یکجا صبا، یکجا خزان، یکجا گــُل و یکجا سمن

بُرقَع ز عارض بر فکن تا عالمی شیدا شود
فوجی ز رو، بعضی ز مو، خلقی ز لب، من از دهن

چون در تکلّم می‌شوی از حسرتت گم می‌کند
سوسن زبان، قمری فغان، بلبل نوا، طوطی سخن

اندر خرامش‌های تو ، از طرف بستان می‌فتد
سرو از قد و آب از روش، رنگ از گــُل و حالت ز من

بُبْرید خیاط ازل ، دو جامه بر اندام ما
بهر تو گلگونِ قبا ، وز بهر من خونین کفن

هر گه که بنشینی ز پا، بر گِردِ سَر می‌گرددت
شمع از زمین، ماه از زمان، عقل از سر و روح از بدن

از وصف آن خورشید رو، پرسد «صَبوحی»، گفتمش:
رخساره مه، زلفان سیه، چشمان غزال، ابرو خـُتـَن

#عباس_صبوحی_قمی

https://t.me/amoozeshmaddahi

#امام_زمان_عج
#نیمه_شعبان 
#اعیاد_شعبانیه 
#مربع_ترکیب

شراب عشق نوشید آنکه در جامش علی باشد
مسلمان می‌شود هرکس که اسلامش علی باشد
خدا می‌خواست پیغمبر که پیغامش علی باشد
ظهورش شد علی آغاز و انجامش علی باشد

خدا آورد در شعبان علیِ آخرینش را
خدا را شُکر می‌بینیم امیرالمومنینش را


دلی دیگر نمی‌ماند که گیسویی کمند آمد
بهشت اُفتاد در پایش که بالایی بلند آمد
دهان ماکه وا مانده زبانِ ما که بند آمد
دلیری دلپسند آمد امیرِ بی گزند آمد

حسینش را ندیدیم و خدا آورد عینش را
خدا آورد با نرگس حسین ابن حسینش را


خدا آورده آری مرتضای مرتضا‌ها را
همه ابن الکریم ابن الجواد ابن الرضا‌ها را
پس از سوالقضا رو کرده او حُسن القضاها
که پُر کرده است بوی حُسنِ یوسف‌ها فضاها را

عَلم بر دوش می‌آید به عالم گام می‌کوبد
کنارِ مرقد زینب  عَلَم در شام می‌کوبد


اگر این بال بگذارد هوای سوختن دارم
قمار عشق یعنی که خیال باختن دارم
"مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویَش را چو جانِ خویشتن دارم"

دعایِ عهد می‌خوانم ببینم جانِ زهرا را
ببینم تیغِ جوهردارِ خون‌خواهانِ زهرا را


دوباره می‌دهد رزمش به میدان اعتبارش را
همان وقتی که می‌گیرد به دستش ذوالفقارش را
علی حَظ می‌کند وقتی ببیند تار و مارش را
نیابد کافرش سر را نبیند الفرارش را

چه میدانی که این سویش عَلم دست علمدار است
چه رزمی می‌شود وقتی علی اکبر جلودار است

نباید فرق باشد در ظهور و غیبتش ما را
صدامان می‌کند حتما برای رجعتش ما را
هوایی می‌کند روزی هوای صحبتش ما را
خطیب کعبه می‌خواند برای بیعتش ما را

زمانش می‌رسد نورش به این مُرداب می‌ریزد
زمانش می‌رسد زهرا به پشتش آب می‌ریزد

"مرا چشمیست خون افشان زِ دست آن کمان ابرو"
جهان عاشق شود روزی از آن چشم و از آن ابرو
چنان طوباست آن قامت که باشد سایبان ابرو
زمین بی عشق می‌خُشکد ببار ای آسمان ابرو

هوایِ ابری ما را بیا خورشید باران کن
بیا ما را کنارِ خود شبی شش گوشه مهمان کن


دل مجنون بجز با دیدنِ لیلا نمی‌سازد
بجز تو هیچ کس با ما رعیتها نمی‌سازد
مزار مادرت را غیر تو آقا نمی‌سازد
و جز آب و هوای کربلا با ما نمی‌سازد

شود آیا که با تو یک زیارت یک شب جمعه...
بخوانی از اسارت از جسارت یک شب جمعه

نوشتم که فراق تو چه خون انداخت در دلها
"که عشق آسان نمود اول ولی اُفتاد مشکلها"
نوشتم که علی دیدم در آن شیرین شمایلها
"متی ما تلقَ من تهوی دعِ الدُّنیا و اهمِلها"

الهی هب لنا عیداً که ما باشیم منظورش
"سلیمان باهمه حشمت نظرها بود با مورش"

#حسن_لطفی

https://t.me/amoozeshmaddahi

#امام_زمان_عج 
#نیمه_شعبان
#اعیاد_شعبانیه 
#ولادت
#مثلث_ترکیب

باز هم جز سخن شهد و شکر هیچ مگو
وقت‌شادی شده‌از خون جگر هیچ مگو
تا غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
مست‌عباسم و از عمق‌جگر می‌خوانم
من غلام قمر نیمه‌شب شعبانم

مست‌و‌دیوانه‌شدم،عقل‌به‌من می‌خندد
گل‌نرگس به در‌و‌دشت‌و‌دمن می‌خندد
نرجس آورده پسر باز حسن می‌خندد
مطربا وقت‌غزلخوانی‌و بر دف‌زدن است
شیعه‌در‌شادی‌و‌شور‌و‌شعف‌و‌کف‌زدن است

دوش‌درحلقه‌‌ما قصه‌ی گیسوی که بود
تادل شب سخن‌از‌سلسله‌ی‌موی که بود
شیعه مشتاق کمانخانه‌ی ابروی که بود
هاتفی گفت که یار ازلی آمده‌است
چارده‌بار علی پشت علی آمده‌است

آنکه‌در‌جسم‌جهان‌روح‌شده‌مهدی‌ماست
عمر‌او خضر‌تر از نوح‌شده مهدی ماست
کاه‌در مکتب او کوه شده مهدی ماست
هر که از آمدنش شاد شده کف بزند
سینه‌اش فاطمه‌آباد شده کف بزند

اولیاء شیفتگان پسر زهرایند
اصفیاء سر به روی خاک فرج می‌سایند
انبیاء منتظر دولت این آقایند
یکی از منتظران فرج او عیساست
ذکرش عجّل لولی‌الفرج مهدی‌ماست

کاش باشیم برایش همه مرآت ظهور
روز‌و‌شب بر لب‌مان ذکر‌و‌‌مناجات ظهور
و ببینیم در آفاق علامات ظهور
آید آن روز که اخبار بگوید آمد 
شیعه در کوچه بازار بگوید آمد

در مرامش بنویسید که غارت ممنوع
کیسه‌ ملت اگر هست، خسارت ممنوع
سفر خارج و ویلا و عمارت ممنوع
می‌رسد آنکه غم او غم بیت‌المال است
پسر شیر‌خدا محرم بیت‌المال است

او نباشد، همه‌جا سیل بلا می‌آید
با ظهورش به‌جهان صلح‌و‌صفا می‌آید
عاقبت از طرف کعبه صدا می‌آید
هر که دارد سر همراهی ما بسم الله
هر که دارد هوس کرببلا بسم‌الله

کیست او؟ منتقم‌خون‌خداوند، حسین
آن‌امامی‌که به‌یحیاست همانند،‌حسین
وبرای هدفش از همه دل‌کند، حسین
پای پرچم، بدن اطهر او غارت شد
معجر محترم خواهر او غارت شد

فرق منشق شده‌ی اکبر او گفت: بیا
لب خشک علی‌اصغر او گفت: بیا
مشک سوراخ شد؛ آب‌آور او گفت: بیا
شده شرمنده علمدار، کجایی مهدی؟!
عمه‌ات رفته به بازار، کجایی مهدی؟!

#امیر_عظیمی

https://t.me/amoozeshmaddahi

#امام_زمان_عج 
#نیمه_شعبان
#اعیاد_شعبانیه 
#ولادت 
#مسدس_ترکیب 

امشب دل بیدارم دارد سحری دیگر 
وز زمزمه‌ام بر دل ماند اثری دیگر 
در سامره می‌بینم قرص قمری دیگر 
وز بیت ولا بر لب دارم خبری دیگر 
از نسل علی آمد خیر البشری دیگر 
یا آمنه آورده پیغامبری دیگر 
-طوبا ثمر آورده سینا شجر آورده 
-چشم همگان روشن نرجس پسر آورده 
 
من رحمت بیحد را در سامره می‌بینم 
من خلد مخلّد را در سامره می‌بینم 
من جلوه‌ی سرمد را در سامره می‌بینم 
من عبد مؤیّد را در سامره می‌بینم 
من طلعت احمد را در سامره می‌بینم 
من حسن محمّد را در سامره می‌بینم 
-ای منتظران خیزید با خصم درآویزید 
-در مقدم مهدی گل از پارۀ دل ریزید 
 
ای گمشده پیدا شو پیدایش حق را بین 
آیینه شو و آنگه آئینه‌ی یکتا بین 
رخسار دو صد یوسف در آن رخ زیبا بین 
بالای دو صد آدم در آن قد و بالا بین 
هم نوح پیمبر را در دامن دریا بین 
هم موسی عمران را در وادی سینا بین 
-در یک رخ زیبا بین خوبان دو عالم را 
-خوبان دو عالم نه پیغمبر خاتم را 
 
امشب من و دل گشتیم در کوی گل نرگس 
برگرد گل روی دلجوی گل نرگس 
خُلق نبوی دیدیم در خوی گل نرگس 
خوردیم شراب نور از جوی گل نرگس 
تا روی خدا دیدیم در روی گل نرگس 
دل گشته بهشت گل از لوی گل نرگس 
-ای دسته گل نرگس از مات سلام ﷲ 
-ای زینت هر مجلس از مات سلام ﷲ 
 
پیوسته درود از ما بر نرجس و مولودش 
بر نرجس و مولودش بر مهدی موعودش 
بر مهدی موعودش بر حجّت معبودش 
بر حجّت معبودش بر مقصد و مقصودش 
بر مقصد و مقصودش بر سیرت محمودش 
بر سیرت محمودش لطف و کرم و جودش 
-لطف و کرم و جودش حکم و سخن و عزمش 
-حکم و سخن و عزمش تیغ و عَلَم و رزمش 
 
مهر رخ دلجویش هنگام سحر تابید 
روشنتر و زیباتر از قرص قمر تابید 
از قلب ملک سر زد در چشم بشر تابید 
گفتی یم هستی را پاکیزه گهر تابید 
چون شعله به کوه طور از شاخ شجر تابید 
هنگام طلوع فجر بر دست پدر تابید 
-در طلعت او دیدند آئینه‌ی احمد را 
-مانند علی می‌خواند قرآن محمّد را 
 
اوّل سخن توحید از خالق اکبر گفت 
هم حمد الهی کرد هم وصف پیمبر گفت 
هم آیه‌ی قرآن خواند هم مدحت حیدر گفت 
هم نام امامان را تا خویش سراسر گفت 
از ظاهر و باطم گفت از اوّل و آخر گفت 
آنگه به زبان دل آن حجّت داور گفت 
-من شاهد و مشهودم من حجّت معبودم 
-من مقصد و مقصودم من مهدی موعودم 
 
من طوطی گویای گلزار شهیدانم 
من روشنی چشم بیدار شهیدانم 
من آینه سرخ رخسار شهیدانم 
من محیی ایثار و آثار شهیدانم 
من وارث مظلوم انصار شهیدانم 
من منتقم خون سالار شهیدانم 
-گلواژه‌ی جاء الحق بر دست جهانگیرم 
-نقش زهق الباطل بر تیغه‌ی شمشیرم 
 
حق وعده به من داده تا ملک جهان گیرم 
بر دوست امان بخشم از خصم امان گیرم 
مهر آرم و خشم آرم جان بخشم و جان گیرم 
یار همگان باشم داد همگان گیرم 
در سلک شبان آیم در کعبه مکان گیرم 
حلقوم ستمگر را در پنجه چنان گیرم 
-تا نقش زمین گردد اهریمن خود کامی 
-وز ظلم و ستم هرگز باقی نبود نامی 
 
ای روی تو نادیده دل برده ز دلداران 
ای کار تو پنهانی یاری ز همه یاران 
بشکفته دل از نامت چون لاله که در باران 
از جام تولاّیت سر مستی هوشیاران 
باز آکه بر اندازی بنیاد ستکاران 
با تیغ تو ریزد خون از سینۀ خونخواران 
-خورشید رخت در ابر پوشیده چرا مهدی 
-ای کعبۀ دل رویت از کعبه درآ مهدی 
 
ای با همگان مونس ای در همه جا تنها 
ای بی تو ز خون دل دریا شده دامن‌ها 
تا چند زمام دین در سلطه‌ی رهزنها 
تا چند جهان لبریز از گریه و شیون‌ها 
تا چند خزان حاکم در دامن گلشن‌ها 
تا چند بود قرآن بر نیزه‌ی دشمن‌ها 
-ای نالۀ مظلومان در گوش تو یا مهدی 
-ای پرچم ثارالله بر دوش تو یا مهدی 
 
باز آی که بنمائی بر ما رخ زیبا را 
باز آ که کنی از عدل پُر عرصه‌ی دنیا را 
باز آ که همه بینند آن روی دل آرا را 
باز آ که کنی پیدا دو گمشدۀ ما را 
هم تربت محسن را هم تربت زهرا را 
حیف است نبیند عبد رخسار تو مولا را 
-من «میثم»این کویم اوصاف تو را گویم 
-اوصاف تو را گویم تا وصل تو را جویم

#حاج_غلامرضا_سازگار

https://t.me/amoozeshmaddahi

#امام_زمان_عج 
#ولادت 
#نیمه_شعبان
#اعیاد_شعبانیه 


نيمهٔ شعبان رسيدوآسمان غرق صفاشد
كودكي ازنسل زهراوعلي چون غنچه واشد
جشنِ ميلادش به هرويرانه وكاخي به پاشد
آمدازامرخداختمِ تمام اوليا شد
شيعه راوقتِ سرورازامرِداورگشته امشب

مرغِ جانم سوي شهرسامره پروازدارد
همچوبلبل درشب ميلادِيارآوازدارد
دلبري كَزقبلِ ميلادش دوصداعجازدارد
اوكه همچون مرتضي پرونده ازآغازدارد
شاديِ اهل ولايت بازازسَرگشته امشب

نورباران شدسراي عسكري ازروي مهدي عج
دامن نرگس معطرشدزعطروبوي مهدي عج
ميزندزهراي اطهرشانه برگيسوي مهدي عج
صف كشيدندازسمافوج ملك تاكوي مهدي عج
وقت ديداررخ زيباي دلبرگشته امشب

جودورحمت امشب ازسوي خدابرماروان شد
چونكه ميلادسعيدِصاحب عصروزمان شد
تيرِنوميدي زمولودش به قلب دشمنان شد
نام اوهرجاصفاي محفل ماعاشقان شد
شادباشيداي عزيزان عيدسَروَرگشته امشب

كِي شودروزي بنوشم ازشراب ناب جامش
ياكبوترواربنشينم دمي بالاي بامش
يارب ازلطفت مرابنمابلاگردان نامش
تابگيردازعدوي فاطمه اوانتقامش
كن عطاديداراوبراين دل سرگشته امشب


#داود_تيموري_عاصي

https://t.me/amoozeshmaddahi

#امام_زمان_عج 
#ولادت 
#نیمه_شعبان 
#اعیاد_شعبانیه 
#مربع_ترکیب 

14 بند عرض ارادت به ساحت امام زمان(عج)....هر بند اشاره به یکی از معصومین دارد


جلوه گر گشته ، نام پیغمبر
طاق کسری شکست بار دگر
از  زمین میرسد به غیب خبر
که خدا دیده شد به چشم بشر

کن تماشا خدای را زصفات
که خدا دیدنی است در صلوات

کعبه امشب علی علی گوید
همچو یعقوب دیده می شوید
تا که پیراهن تو را بوید
کعبه هم  نور دیده می جوید

تا به سر تو ، سینه باز کند
رو به ابروی تو نماز کن

خیمه ات هر کجاست ، غار حراست
نور سبحان ربی الاعلاست
بوی سیبش ز عالم بالاست
شب قدر است ، پس شب زهراست

کوثر آورده است خیر کثیر
شب عید است بر یتیم و اسیر

آمد از حسن نیمه ی شعبان
عطر جانبخش نیمه ی رمضان
روی دست حسن بود قرآن
یا که قرآن بدست دارد جان

می وزد رحمت خدا ز نسیم
که کریم آمده است ابن کریم

حاکم صبح مشرقین آمد
وارث اشک و نور عین آمد
زاده ی خیبر و حنین آمد
زائر مرقد حسین آمد

قائم عرش ، قبل میلادت
به ملائک ، خدا نشان دادت

ماه محراب ساجدین هستی
ذکر  "ایاک نستعین"  هستی
زینت زین العابدین هستی
نور تسبیح اهل دین هستی

چه مقامی خدا تو را داده
که ملائک به سجده افتاده

با تو شرع نبی شود زنده
بی تو ایمان شود سر افکنده
درس توحید را تویی بنده
نطق تو علم را شکافنده

علم آن خالق قیوم تویی
بخدا باقرالعلوم تویی

فرش راه تو صبح صادق شد
خانه ات مکتب حقایق شد
با تو قرآن کتاب ناطق شد
از تو هر کس شنید، عاشق شد

یوسفا ، درد نابرادری است
ظلم بر ، شیعیان جعفری است

ای که موسای امتی آقا
سپر رنج و محنتی آقا
تا به زندان غیبتی آقا
در جهان نیست راحتی آقا

بشکن این ، رب سنگ و چوب ما
ای تو کفاره ی ذنوب ما

گوهر اشک و ابر پائیزیم
تا که از انتظار لبریزیم
با رضای رضا در آمیزیم
نام قائم شنیده...برخیزیم

دست بر سر نهیم ، سر به فدات
بهر تعجیل در فرج صلوات

نفس بامداد یعنی تو
برکات زیاد یعنی تو
مجری عدل و داد یعنی تو
جود یعنی...جواد یعنی تو

هر چه خوبی ، شد از شما صادر
اصل تا فرع ، اول و آخر

ای چراغ هدایت دنیا
محرم بارگاه او ادنی
هادی جامعه بگو با ما
جامعه ، نافله ، و عاشورا

که پیام شما سعادت ماست
ذکر نام شما عبادت ماست

آینه در غبار مانده بیا
حسن حق در حصار مانده بیا
جاده ها بی سوار مانده بیا
بی امان انتظار مانده بیا

سیصدو چند جمعه ، جا ماندیم
ندبه ی  یابن عسکری  خواندیم

کعبه ی بی نشان ما لبیک
آفتاب جهان ما  لبیک
آخرین آسمان ما لبیک
ای امام زمان ما لبیک

کن دعایی که رو سپید شویم
در سپاه شما شهید شویم

#میثم_مومنی_نژاد

https://t.me/amoozeshmaddahi

+ نوشته شده در  جمعه ۱۴۰۰/۰۱/۰۶ساعت 21:19  توسط مجیدطاهری  | 

در هیچ پرده نیست، نباشد نوای تو

عالم پرست از تو و خالی است جای تو

هر چند کاینات گدای در تواند

یک آفریده نیست که داند سرای تو

تاج و کمر چو موج و حباب است ریخته

در هر کناره ای ز محیط سخای تو

آیینه خانه ای است پر از آفتاب و ماه

دامان خاک تیره ز موج صفای تو

هر غنچه را ز حمد تو جزوی است در بغل

هر خار می کند به زبانی ثنای تو

یک قطره اشک سوخته، یک مهره گل است

دریا و کان نظر به محیط سخای تو

خاک سیه به کاسه نمرود می کند

هر پشه ای که بال زند در هوای تو

در مشت خاک من چه بود لایق نثار؟

هم از تو جان ستانم و سازم فدای تو

عام است التفات کهن خرقه عقول

تشریف عشق تا به که بخشد عطای تو

غیر از نیاز و عجز که در کشور تو نیست

این مشت خاک تیره چه دارد سزای تو؟

عمر ابد که خضر بود سایه پرورش

سروی است پست بر لب آب بقای تو

صائب چه ذره است و چه دارد فدا کند؟

ای صد هزار جان مقدس فدای تو

صائب تبریزی

+ نوشته شده در  جمعه ۱۴۰۰/۰۱/۰۶ساعت 21:15  توسط مجیدطاهری  | 

یاصاحب الزمان!

درمان من زیارت آقای کربلاست
لطفا به این مریضِ محبت، دوا بده

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۴۰۰/۰۱/۰۱ساعت 13:16  توسط مجیدطاهری  | 

در آن زمان، فرماندار حله شخصی ناصبی به نام مرجان صغیر بود. به او گزارش دادند که ابوراجح حلی از بعضی اصحاب منافق رسول خدا صلی الله علیه و آله بدگویی می کند. فرماندار دستور داد او را آوردند.

آن قدر زدند که تمام بدنش مجروح گشت و دندان های پیشین او ریخت! همچنین زبانش را بیرون آوردند و با جوالدوز سوراخ کردند و بینی اش را نیز بریدند و او را با وضع بسیار دلخراشی به عده ای از اوباش سپردند. آنها ریسمان بر گردن او کرده و در کوچه و خیابان های شهر حله می گرداندند! مردم هم از هر طرف هجوم آورده او را می زدند. به طوری که تمام بدنش مجروح شد، به قدری از بدنش خون رفت که دیگر نمی توانست حرکت کند و روی زمین افتاد، نزدیک بود جان به جان آفرین تسلیم کند.

جریان را به فرماندار اطلاع دادند. وی تصمیم گرفت او را بکشد، ولی جمعی از حاضران گفتند:

- او پیرمرد فرتوتی است و به اندازه کافی مجازات شده و خواه ناخواه به زودی می میرد، شما از کشتن او صرف نظر کنید و خون او را به گردن نگیرید!

به خاطر اصرار زیاد مردم- در حالی که صورت و زبان ابوراجح به سختی ورم کرده بود- فرماندار او را آزاد کرد. خویشان او آمدند و پیکر نیمه جان وی را به خانه بردند و کسی شک نداشت که او خواهد مرد.

اما فردای همان روز، مردم با کمال تعجب دیدند که او ایستاده نماز می خواند و از هر لحاظ سالم است و دندان هایش در جای خود قرار گرفته، و زخم های بدنش خوب شده و هیچ گونه اثری از آن همه زخم نیست! با تعجب از او پرسیدند:

- چطور شد که این گونه نجات یافتی و گویی اصلا تو را کتک نزدند؟!

ابوراجح گفت:

- من وقتی که در بستر مرگ افتادم، حتی با زبان نتوانستم دعا و تقاضای کمک از مولایم حضرت ولی عصر (عج) نمایم؛ لذا تنها در قلبم متوسل به آن حضرت شدم و از آن حضرت درخواست عنایت کردم.

وقتی که شب کاملا تاریک شد، ناگاه! خانه ام نورانی گشت! در همان لحظه، چشمم به جمال مولایم امام زمان (عج) افتاد، او جلو آمد و دست شریفش را بر صورتم کشید و فرمود:

- برخیز و برای تأمین معاش خانواده ات بیرون برو و کار کن! خداوند تو را شفا داد! اکنون می بینید که سلامتی کامل خود را باز یافته ام.

خبر سلامتی و دگرگونی شگفت انگیز حال او- از پیرمردی ضعیف و لاغر به فردی سالم و قوی- همه جا پیچید و همگان فهمیدند.

فرماندار حله به مأمورینش دستور داد ابوراجح را نزد وی حاضر کنند. فرماندار با کمال تعجب مشاهده نمود، قیافه ابوراجح عوض شده و کوچکترین اثری از آنهمه زخم ها در صورت و بدنش دیده نمی شود!

رعب و وحشتی تکان دهنده بر قلب فرماندار افتاد، او آن چنان تحت تأثیر قرار گرفت که از آن پس، رفتارش با مردم حله (که اکثرا شیعه بودند) عوض شد. او قبل از این جریان، وقتی که در حله به جایگاه معروف به «مقام امام (عج)» می آمد، به طور مسخره آمیزی پشت به قبله می نشست تا به آن مکان شریف توهین کرده باشد؛ ولی بعد از این جریان، به آن مکان مقدس می آمد و با دو زانوی ادب، در آنجا رو به قبله می نشست و به مردم حله احترام می گذاشت. لغزش های ایشان را نادیده می گرفت و به نیکوکاران نیکی می کرد. ولی این کارها سودی به حال او نبخشید، پس از مدت کوتاهی مُرد.[1]

پی نوشت

 

[1] بحار الانوار، ج 52، ص 1175. و نجم الثاقب، ص 544.

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۹/۱۲/۱۶ساعت 19:59  توسط مجیدطاهری  | 

امروز امیر در میخانه تویی تو
فریادرس ناله ی مستانه تویی تو

مرغ دل ما را که به کس رام نگردد
آرام تویی، دام تویی، دانه تویی تو

آن مهر درخشان که به هر صبح دهد تاب
از روزن این خانه به کاشانه تویی تو

آن غُل که ز زنجیر سر زلف نهادند
بر پای دل عاقل و دیوانه تویی تو

ویرانه بود هر دو جهان نزد خردمند
گنجی که نهان است به ویرانه تویی تو
...
 

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۹/۱۲/۱۶ساعت 19:45  توسط مجیدطاهری  | 

پیشینۀ شعر مهدوی[1]

«مسألۀ مهدویت از دیرباز در شعر فارسی مطرح بوده و شعرای فارسی زبان، گاه به صورت کنایی و غیر مستقیم و گاه به شکل روشن و آشکار از مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه الشریف) یاد کرده‌اند. در سده‌های آغازین هجری از نام مقدّس مهدی، بیشتر به عنوان یک نماد تاریخی استفاده می‌شده؛ نمادی که یادآور«صلح و آرامش»، قسط و عدل»،«پیروزی»،«جهان شمولی»و«نابودی کفرجهانی»است؛ همان گونه که دجّال نیز به صورت یک نماد، نمادی که مظهر «قساوت»،«فتنه»،«جنگ و خونریزی»و«کفرو شرک»است یاد می‌کرده‌اند. از همین پیشینۀ ادبی می‌توان به اعتقاد راسخ مسلمانان به ظهور حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) از سده‌های آغازین هجری تاکنون پی برد.برای بررسی اصولی‌تر در چند و چون موضوع«مهدویت در پیشینۀ شعر فارسی»ناگزیریم این مسأله را زیر دو عنوان:«مهدویت در شعر شاعران درباری» و «مهدویت در شعر آیینی»مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم.»(مجاهدی، 1384، 63)

در این قسمت به نام شاعران و مطلع شعرشان و یا بعضی از ابیات قصایدشان پرداخته می‌شود که برای شرح آن‌ها باید به کتاب فوق(سیمای مهدی موعود در آیینۀ شعر فارسی) و یا به دیوان‌ها و سایت‌های اینترنتی مراجعه شود:

ـ «حسن عنصری بلخی(متوفای431ق)

خدایگان خراسان و آفتاب کمال       که وقف کرده بر او ذوالجلال، عزّ و جلال

شعردیگر:

اگر مر جاه و جودش را خداوند      بدادی صورتی مخصوص منظر»(همان، 63)

 

ـ «ابونصراسدی طوسی(متوفای465ق)

دل از دین نشاید که ویران بود       که ویران زمین جای دیوان بود»(اکبرزاده، 1392، 80)

 

 

ـ «ابومنصور(قطران)تبریزی ملقب به امام الشعراء(متوفای466ق)

بود محال مرا داشتن امید محال      به عالمی که نباشد همیشه بر یک حال»(مجاهدی، 1384، 64)

 

ـ «ابوالفرج رونی(متوفای508ق)

فتح و ظفر و نصرت و فیروزی و اقبال    باعزّخداوند قرین بودند امسال»(همان، 65)

 

ـ «سنایی غزنوی(متوفای 545ق)

ای مسلمانان خلایق حال دیگر کرده‌اند       از سر بی حرمتی معروف منکر کرده‌اند

شعردیگر:

ای خداوندان مال الاعتبار الاعتبار     ای خداخوانان قال الاعتبار الاعتبار

شعردیگر:

نظر همی کنم ار چند مختصر نظرم       به چشم مختصر اندر نهاد محتضرم

شعردیگر:

مردمان یک چند از تقوی و دین راندند کار        زین دو چون بگذشت  باز آزرم و شرم آمد شعار»(همان، 74)

 

ـ «انوری ابیوردی(متوفای585ق)

مصطفی چون ز مکه هجرت کرد     مدتی مکه جفت هجران گشت»(همان، 66)

 

ـ« افضل‌الدین خاقانی شروانی(متوفای 595ق)

این پرده کاسمان جلال، آستان اوست      ابری‌ست کافتاب شرف در عنان اوست

 

شعردیگر:

خسرو به دار ملک عجم ایوانِ تازه کرد      در هشت خلد مملکه بستان تازه کرد

شعردیگر:

شه اختران زآن زر افشان نماید      که اکسیر زرهای آبان نماید

شعردیگر:

دل به سودات سر دراندازد     سر زعشقت کُلَه براندازد

شعردیگر:

انصاف ده که دربند ایمان سراست دین را            سقفش سرای ایمان دیوار و دشت کافر

شعردیگر:

رخسار صبح را نگر از برقع زرش    کز دست شاه جامۀ عیدست در برش

شعردیگر:

گفتم بدیدی آخر رایات کهف امت      وان مهد جای مهدی چتر فلک ظلالش

شعردیگر:

خسرو مهدی نیت مهدی آدم صفت     آدم موسی بنان موسی احمد قدم

شعردیگر:

مهدی که بیند آتش شمشیرشاه گوید      دجّال را به تودۀ خاکستری ندارم

شعردیگر:

هادی امت و مهدی زمان کز قلمش      قمع دجال صفاهان به خراسان یابم

شعردیگر:

خسرو اقلیم گیر سرور دیهیم بخش     مهدی آخر زمان داور روی زمین

 

شعردیگر:

چاه صفاهان مدان نشیمن دجال       مهبط مهدی شمر فنای صفاهان

شعردیگر:

کیخسرو رستم کیان جمشید اسکندر مکان       چون مهدی آخر زمان عدل هویدا داشته

شعردیگر:

ای تاج گردون گاه تو مهدی دل آگاه تو    یک بندۀ درگاه تو صد چین و یغما داشته

شعردیگر:

ذات او مهدی است از مهد فلک زیر آمده     ظلم دجالی ز چاه اصفهان انگیخته

شعردیگر:

شیطان شکند آدم دجال کُشد مهدی    چون آدم و مهدی باد انصار تو عالم را

شعردیگر:

مفخر اول بشر خوانش که دهر     مهدی آخر زمان می‌خواندش

شعردیگر:

مهدی آخر زمان شد کز درش     رخنۀ آخر زمان بست آسمان

شعردیگر:

عدلش ار مهدی نشان برخاستی       ظلم دجال از جهان برخاستی

شعردیگر:

خسرو مهدی نیت آصف غوغای عدل     بر درِ دجّال ظلم آمد و در در شکست

شعردیگر:

هنوز عهد مقامات مهدی ار نرسید     امیر عادل قایم مقام او زیبد

 

شعردیگر:

خسرو روی زمین سنجر عهد ارسلان       مهدی آخر زمان داور عهد ارسلان

در منطق الطیر :

هادی مهدی غلام، امی صادق کلام   خسرو هشتم بهشت شحنۀ چارم کتاب

شعردیگر:

خلوتی کز فقرسازی خیمۀ مهدی شناس     زحمتی کز خلق بینی موکب دجّال دان

شعردیگر:

پیش مهدی به پیشگاه هدی     عدل را پیشوا فرستادی»(مجاهدی، 1384، 67)

 

ـ «نظامی گنجوی(متوفای 614ق)

در منظومۀ خسرو وشیرین

شه مشرق که مغرب را پناه است     قزل شه کافسرش بالای ماه است»(همان، 71)

 

ـ «عطار نیشابوری(متوفای627ق)

صدهزاران اولیا رو بر زمین     از خدا خواهند مهدی را یقین»(همان، 77)

 

ـ «ابوالعطاء کمال الدین محمود(خواجو)کرمانی(متوفای753ق)

بهشت است یا روضۀ پادشاه       سپهر است یا قبۀ بارگاه

شعردیگر:

در منظومۀ گل و نوروز:

دگر پرسید ای بحر معانی    چو ابر بهمنی در دُر فشانی

شعردیگر:

به مقدم خلف منتظر امام همام      مسیح خضر قدوم و خلیل کعبه مقام»(همان،78)

«امیرفخرالدین محمود(ابن یمین)فریومدی(متوفای 769ق)

ای دل ار خواهی گذر بر گلشن دارالبقا      جهد کن کز پای خود بیرون کنی خار هوا

شعردیگر:

مظهر نور نخستین ذات پاک مصطفی‌ست        مصطفی  کو اولین و آخرینِ انبیاست

شعردیگر:

بعد ازو صاحب زمان کز سال‌های دیرباز        دیده ها در انتظار روی آن فرخ لقاست»(همان، 80)

 

ـ حافظ شیرازی(متوفای 791ق)

بیا که رایت منصور پادشاه رسید      نوید فتح و بشارت به مهر وماه رسید»(همان)

ـ «قاسم انوار(متوفای 837ق)

موسی به کوه طور به نور عیان رسید      توفیق وصل یار عنان بر عنان رسید»(همان، 93)

 

ـ «ابن حسام خوسفی(متوفای875ق)

ای صبا افتان و خیزان تا به کی       غالیه بر خاک ریزان تا به کی

شعردیگر:

چو ترک رومی بدان رساند که روز و شب را به هم برآرد          سیاه زنگی چو جعد خوبان طراز مشکین علم برآرد

شعردیگر:

بازم نوید مژدۀ دولت به جان رسید      دل را سرور وصلت بخت ججوان رسید

شعردیگر:

همای سایه فکن را مجال بال نماند      تو خود بگوی که پرواز چون کند عصفور

ابن حسام، سه ترکیب بند مناقبی در ستایش حضرت ولی عصر دارد که در پیشینۀ شعر مهدوی در زبان فارسی بی سابقه است: هفت رنگ، هفت معدن، هفت گل»(همان، 82)

 

ـ «بابافغانی شیرازی(متوفای925ق)

منم پیوسته در بزم سقاهم ربهم شارب    زجام ساقی کوثر علی‌بن ابیطالب

شعردیگر:

بر کاینات آن چه یقین فرض و واجب است     مهر و محبت اسدالله غالب است

شعردیگر:

ای رخ فرخنده‌ات خورشید ایوان جمال     قامت نورانی‌ت شمع شبستان خیال

شعردیگر:

حاشا که علم عالم جاهل کند قبول     ذاتی که برترست ز اندیشۀ عقول»(همان، 94)

 

ـ «محمد(اهلی) شیرازی(متوفای942ق)

ای جان همه جانها روح القدسی گویا     پنهان ز نظر اما در دیدۀ جان پیدا

شعردیگر:

قدر حسین کم نشد و شد عزیزتر      خود را یزید روسیه و خوار کرده است

شعردیگر:

مژده باد ای اهل دل کاینک ظهور مهدی است        ظلمت عالم زحد شد وقت نور مهدی است

 

شعردیگر:

جهان عدم بود او را وجود می‌بینم      که جان در آتش مهرش چو عود می‌بینم

شعردیگر:

نهان از دیده ها خود کرده تا کی   چو نور دیده ها در پرده تا کی

شعردیگر:

سکۀ مهدی زند آخر زمان      بر عدوی دین کند آخر زمان»(همان، 97)

ـ «وحشی بافقی(متوفای991ق)

سپهر قصد من زار ناتوان دارد       که بر میان کمر کین ز کهکشان دارد»(اکبرزاده، 1392، 543)

ـ «نظیری نیشابوری(متوفای1022ق)

رخ در نقاب چون حسن عسکری کشید       قطبیتش به قائم آل نبی رسید»(همان، 531)

ـ «شیخ بهایی(متوفای1030ق)

تا کی به تمنای وصال تو یگانه     اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه»(همان، 130)

ـ «طالب آملی(متوفای1036ق)

طبعم کند در آتش معنی سمندری       وان گه فشاند از پر و بال آب کوثری»(مجاهدی، 1384، 100)

ـ «ملا محسن (فیض) کاشانی(متوفای1091ق)

ای سمّی و کنیّ پیغمبر     وی بقیۀ خدا جُعلتُ فِداک

شعردیگر:

بر عشق هزار آفرین فیض     کز دولت او به حق رسیدم

شعردیگر:

گه مهدی آرد در جهان   پنهان کند او را چو جان      از دیدۀ نامحرمان ما العشق الا معجزه

فیض کاشانی، بسیاری از غزلیات حافظ را استقبال و تضمین کرده و شیفتگی خود را نسبت به ساحت آن مصلح جهانی ابراز کرده است.»(همان، 102)

 

ـ «ملامحمدرفیع(واعظ)قزوینی(متوفای1105ق)

نیست در اقلیم هستی ای دل محنت قرین     آن قدر شادی که کس خندد به وضع آن و این

شعردیگر:

یارب به فضل خویش گناهان ما ببخش     از توست جمله بخشش و از ما خطا ببخش

شعردیگر:

الهی به یکتایی وحدتت      به زخّاری قلزم رحمتت»(همان، 103)

 

ـ «میرزا داراب بیگ(جویا)تبریزی کشمیری(متوفای1118ق)

تنگ عیشم دارد از بس دور چرخ چنبری      چون شمیم غنچه‌ام در دام بی بال و پری

...

تا به کی جویا غزل خواهی سرودن زان که نیست      مطلبی جز منقبت گویی تو را از شاعری»(همان، 107)

 

 ـ «شیخ محمدعلی(حزین)لاهیجی(متوفای1181ق)

قصاید مهدوی پرشوری در سبک اصفهانی دارد:

در صبح عارض از خط مشکین نقاب کش     این سرمه را به چشم ترِ آفتاب کش

شعردیگر:

تا در چمن این سرو برازنده چمان است         چیزی که به دل نگذرد اندوه خزان است

 

شعردیگر:

نی خامه دارد سر خوش نوایی      کهن بلبل آهنگ دستانسرایی»(همان، 108)

ـ« میرزا محمدعلی خان متخلص به سروش(اصفهانی)(متوفای 1285)

ای موی فروهشته تا میان       ساعد سمن و سینه پرنیان»(همان، 244)

ـ «میرزا حسن صفی علی شاه اصفهانی(متوفای1316ق)

برباد داده زلف مجعد را  در بند کرده عقل مجرد را»(اکبرزاده، 1384، 351)

ـ «حسین قلی سلطانی کلهر(سلطانی)(متوفای1307ق)

آن پری را آهن هندی ز دیبا خیزدا      آهن از دیبا اگر خیزد چه زیبا خیزدا»(همان، 255)

ـ «محمدجواد(شباب کرمانشاهی)(متوفای1312ق)

دهید مژده که حق گشت آشکار امروز     نمود جلوه رخ پاک کردگار امروز»(همان، 269)

 

منابع:

اکبرزاده، محمود، (1392). نغمه‌های پیروزی، چاپ دوم، تهران:آرام دل.

مجاهدی، محمدعلی، (1384). سیمای مهدی موعود در آیینۀ شعر فارسی، چاپ دوّم، قم:مسجدمقدس جمکران.

 


[1] تحقیق از مجیدطاهری، 8 اسفند1399

 


برچسب‌ها: اشعارامام زمان, عج
+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۹/۱۲/۰۸ساعت 19:38  توسط مجیدطاهری  | 

«یکی از قدیمی ترین قصاید که از امام زمان(عج) یاد شده از سنایی غزنوی است:ابوالمجد مجدود بن آدم متخلص به سنایی شاعر و عارف بزرگ و نامدار نیمهٔ دوم سده پنجم و نیمهٔ اول سدهٔ ششم هجری است. وی در سال ۴۶۳ یا ۴۷۳ هجری قمری در غزنین دیده به جهان گشود. چنانچه ازشعر سنایی برمی‌آید او به تمام دانشهای زمان خود آگاهی و آشنایی و در برخی تبحر و استادی داشته است. وی در سال ۵۲۵ یا ۵۳۵ هجری قمری در سن ۶۲ سالگی درگذشت. از آثار وی غیر از دیوان قصیده و غزل و ترکیب و ترجیع و قطعه و رباعی، مثنویهای وی معروف و بدین قرارند: مثنویهای حدیقةالحقیقه، طریق التحقیق، کارنامهٔ بلخ، سیر العباد الی المعاد، عشق‌نامه و عقل‌نامه. سه مکتوب و یک رسالهٔ نثر نیز به وی نسبت داده‌اند.»(گنجور)

 

ای خداوندان مال، الاعتبار الاعتبار

ای خداخوانان قال، الاعتذار الاعتذار

پیش از آن کاین جان عذر آور فرو میرد ز نطق

پیش از آن کاین چشم عبرت بین فرو ماند ز کار

پند گیرید ای سیاهی‌تان گرفته جای پند

عذر آرید ای سپیدی‌تان دمیده بر عذار

ای ضعیفان از سپیدی مویتان شد همچو شیر

وی ظریفان از سیاهی رویتان شد همچو قار

پرده‌تان از چشم دل برداشت صبح رستخیز

پنبه تا از گوش بیرون کرد گشت روزگار

تا کی از دارالغروری ساختن دارالسرور

تا کی از دارالفراری ساختن دارالقرار

در فریب آباد گیتی چند باید داشت حرص

چشمتان چون چشم نرگس دست چون دست چنار

این نه آن صحراست کانجا بی جسد بینند روح

این نه آن بابست کآنجا بی خبر یابند بار

از جهان نفس بگریزید تا در کوی عقل

آنچه غم بودست گردد مر شما را غمگسار

در جهان شاهان بسی بودند کز گردون ملک

تیرشان پروین گسل بود و سنان جوزا فگار

بنگرید اکنون بنات‌النعش وار از دست مرگ

نیزه‌هاشان شاخ شاخ و تیرهاشان پارپار

می‌نبینید آن سفیهانی که ترکی کرده‌اند

همچو چشم تنگ ترکان گور ایشان تنگ و تار

بنگرید آن جعدشان از خاک چون پشت کشف

بنگرید آن رویشان از چین چو پشت سوسمار

سر به خاک آورد امروز آنکه افسر بود دی

تن به دوزخ برد امسال آنکه گردن بود پار

ننگ ناید مر شما را زین سگان پر فساد

دل نگیرد مر شما را زین خزان بی‌فسار

این یکی گه زین دین و کفر را زو رنگ و بوی

و آن دگر گه فخر ملک و ملک را زو ننگ و عار

این یکی کافی ولیکن فاش را ز اعتقاد

و آن دگر شافی ولیکن فاش را ز اضطرار

زین یکی ناصر عبادالله خلفی ترت و مرت

وز دگر حافظ بلادالله جهانی تار و مار

پاسبانان تو اند این سگ پرستان همچو سگ

هست مرداران ایشان هم بدیشان واگذار

زشت باشد نقش نفس خوب را از راه طبع

گریه کردن پیش مشتی سگ پرست و موشخوار

اندرین زندان برین دندان زنان سگ صفت

روزکی چند ای ستمکش صبر کن دندان فشار

تا ببینی روی آن مردم‌کشان چون زعفران

تا ببینی رنگ آن محنت‌کشان چون گل انار

گرچه آدم سیرتان سگ صفت مستولی‌اند

هم کنون بینی که از میدان دل عیّاروار

جوهر آدم برون تازد برآرد ناگهان

زین سگان آدمی کیمخت و خر مردم دمار

گر مخالف خواهی ای مهدی در آ از آسمان

ور موافق خواهی ای دجال یک ره سر برآر

یک طپانچه مرگ و زین مردارخواران یک جهان

یک صدای صور و زین فرعون طبعان صدهزار

باش تا از صدمت صور سرافیلی شود

صورت خوبت نهان و سیرت زشت آشکار

تا ببینی موری آن خس را که می‌دانی امیر

تا ببینی گرگی آن سگ را که می‌خوانی عیار

در تو حیوانی و روحانی و شیطانی درست

در شمار هر که باشی آن شوی روز شمار

باش تا بر باد بینی خان رای و رای خان

باش تا در خاک بینی شر شور و شور شار

تا ببینی یک به یک را کشته در شاهین عدل

شیر سیر و جاه چاه و شور سوز و مال مار

والله ار داری به جز بادی به دست ارمر ترا

جز به خاک پای مشتی خاکسارست افتخار

کز برای خاک پاشی نازنینی را خدای

کرد در پیش سیاستگاه قهرش سنگسار

باش تا کل بینی آنها را که امروزند جزو

باش تا گل یابی آنها را که امروزند خار

آن عزیزانی که آنجا گلبنان دولتند

تا نداریشان بدینجا خیره همچون خار خوار

گلبنی کاکنون ترا هیزم نمود از جور دی

باش تا در جلوه‌ش آرد دست انصاف بهار

ژنده‌پوشانی که آنجا زندگان حضرتند

تا نداری خوارشان از روی نخوت زینهار

و آن سیاهی کز پی ناموس حق ناقوس زد

در عرب بواللیل بود اندر قیامت بونهار

پرده‌دار عشق دان اسم ملامت بر فقیر

پاسبان در شناس آن تلخ آب اندر بحار

ور بقا خواهی ز درویشان طلب زیرا که هست

بود درویشان قباهای بقا را پود و تار

تا ورای نفس خویشی خویشتن کودک شمار

چون فرود طبع ماندی خویشتن غافل بدار

کی شود ملک تو عالم تا تو باشی ملک او

کی بود اهل نثار آنکس که برچیند نثار

هست دل یکتا مجویش در دو گیتی زان که نیست

در نه و در هشت و هفت و در شش و پنج و چهار

نیست یک رنگی بزیر هفت چار از بهر آنک

ار گلست اینجای با خارست ور مل با خمار

بهر بیشی راست اینجا کم زدن زیرا نکرد

زیر گردون قمر پس مانده را هرگز قمار

در رجب خود روزه‌دار و «قل هوالله» خوان و پس

در صفر خوان «تبت» و در چارشنبه روزه‌دار

چند ازین رمز و اشارت راه باید رفت راه

چند ازین رنگ و عبارت کار باید کرد کار

همرهان با کوه‌هانان به حج رفتند و کرد

رسته از میقات و حرم و جسته از سعی و جمار

تو هنوز از راه رعنایی ز بهر لاشه‌ای

گاه در نقش هویدی گاه در رنگ مهار

چون به حکم اوست خواهی تاج خواهی پای بند

چون نشان اوست خواهی طیلسان خواهی غیار

تا به جان این جهانی زنده چون دیو و ستور

گر چه پیری همچو دنیا خویشتن کودک شمار

حرص و شهوت در تو بیدارند خوش خوش تو مخسب

چون پلنگی بر یمین داری و موشی بر یسار

مال دادی لیک رویست و ریا اندر بنه

کشت کردی لیک خوکست و ملخ در کشت‌زار

خشم را زیر آر در دنیا که در چشم صفت

سگ بود آنجا کسی کاینجا نباشد سگ سوار

خشم و شهوت مار و طاووسند در ترکیب تو

نفس را آن پایمرد و دیو را این دست یار

کی توانستی برون آورد آدم را ز خلد

گر نبودی راهبر ابلیس را طاووس و مار

عور کرد از کسوت عار ار ز دودهٔ آدمی

زان که اندر تخم آدم عاریت باشد عوار

حلم و خرسندی در آب و گل طلب کت اصل ازوست

کی بود در باد خرسندی و در آتش وقار

حلم خاک و قدر آتش جوی کآب و باد راست

گرت رنگ و بوی بخشد پیله‌ور صد پیلوار

تا تو اندر زیر بار حلق و جلقی چون ستور

پرده‌داران کی دهندت بار بر درگاه یار

گرد خرسندی و بخشش گرد زیرا طمع و طبع

کودکان را خربزه گرمست و پیران را خیار

راستکاری پیشه کن کاندر مصاف رستخیز

نیستند از خشم حق جز راست‌کاران رستگار

تا به جان لهو و لغوی زنده اندر کوی دین

از قیامت قسم تو نقشست و از قرآن نگار

حق همی گوید بده تا ده مکافاتت دهم

آن به حق ندهی و پس آسان بپاشی در شیار

این نه شرط مومنی باشد که در ایمان تو

حق همی خاین نماید خاک و سرگین استوار

گرد دین بهر صلاح دین به بی‌دینی متن

تخم دنیا در قرار تن به مکاری مکار

ای بسا غبنا کت اندر حشر خواهد بود از آنک

هست ناقد بس بصیر و نقدها بس کم عیار

سخت سخت آید همی بر جان ز راه اعتقاد

زشت زشت آید همی در دین ز راه اعتبار

بر در ماتم سرای دین و چندین نای و نوش

در ره رعناسرای دیو و چندان کار و بار

گرد خود گردی همی چون گرد مرکز دایره

ای پی اینی بسان خشک مغزان در دوار

از نگارستان نقاش طبیعی برتر آی

تا رهی از ننگ جبر و طمطراق اختیار

چون ز دقیانوس خود رستند هست اندر رقیم

به ز بیداری شما خواب جوانمردان غار

بازدان تأیید دین را آخر از تلقین دیو

بازدان روح‌القدس را آخر از حبر نصار

عقل اگر خواهی که ناگه در عقیله‌ت نفکند

گوش گیرش در دبیرستان «الرحمان» در آر

عقل بی‌شرع آن جهانی نور ندهد مر ترا

شرع باید عقل را همچون معصفر را شخار

عقل جزوی کی تواند گشت بر قرآن محیط

عنکبوتی کی تواند کرد سیمرغی شکار

گر چه پیوست‌ست بس دورست جان از کالبد

ور چه نزدیکست بس دورست گوش از گوشوار

پیشگاه دوست را شایی چو بر درگاه عشق

عافیت را سرنگون سار اندر آویزی بدار

عاشقان را خدمت معشوق تشریفست و بر

عاقلان را طاعت معبود تکلیف‌ست و بار

زخم تیغ حکم را چه مصطفا چه بوالحکم

ذوالفقار عشق را چه مرتضا چه ذوالخمار

هر چه دشوارست بر تو هم ز باد و بود تست

ورنه عمر آسان گذارد مردم آسان گذار

از درون جان برآمد نخوت و حقد و حسد

تا که از سیمرغ رستم گشت بر اسفندیار

تا ندانی کوشش خود بخشش حق دان از آنک

در مصاف دین ز بود خود نگشتی دلفگار

ورنه پیش ناوک اندازان غیرت کی بود

دست باف عنکبوتی زنده پیلی را حصار

چند جویی بی حیاتی صحو و سکر و انبساط

چند جویی بی مماتی محو و شکر و افتقار

جز به دستوری «قال الله» یا «قال الرسول»

ره مرو فرمان مده حاجت مگو حجت میار

چار گوهر چارپایهٔ عرش و شرع مصطفی‌ست

صدق و علم و شرم و مردی کار این هر چار یار

چار یار مصطفی را مقتدا دار و بدان

ملک او را هست نوبت پنج نوبت زن چهار

پاس خود خود دار زیرا در بهار تر هوا

پاسبانت را ترۀ کوکست و میوه کوکنار

از زبان جاه جویان تا نداری طمع بر

وز دو دست نخل بندان تا نداری چشم بار

کی توان آمد به راه حق ز راه جلق و حلق

درد باید حلق سوز و حلق دوز و حق گزار

نی از آن دردی که رخ مجروح دارد چون ترنج

بل از آن دردی که دلها خون کند در بر چو نار

نه چنان دردی که با جانان نگوید دردمند

بل از آن دردی که ناپرسا بگوید پیش یار

بر چنین بالا مپر گستاخ کز مقراض لا

جبرئیل پر بریدست اندرین ره صد هزار

هیزم دیگی که باشد شهپر روح‌القدس

خانه آرایان شیطانرا در آن مطبخ چه کار

علم و دین در دست مشتی جاه جوی مال دوست

چون بدست مست و دیوانه‌ست دره و ذوالفقار

زان که مشتی ناخلف هستند در خط خلاف

آب روی و باد ریش آتش دل و تن خاکسار

کز برای نام داند مرد دنیا علم دین

وز برای دام دارد ناک ده مشک تتار

ای نبوده جز گمان هرگز یقینت را مدد

وی نبوده جز حسد هرگز یمینت را یسار

شاعران را از شمار راویان مشمر که هست

جای عیسی آسمان و جای طوطی شاخسار

باد رنگین‌ست شعر و خاک رنگین‌ست زر

تو ز عشق این و آن چون آب و آتش بی‌قرار

ز آنچنین بادی و خاکی چون سنایی بر سر آی

تا چنو در شهرها بی‌تاج باشی شهریار

ورنه چون دیگر خسیسان زین خران عشوه خر

خاک رنگین می‌ستان و باد رنگین می‌سپار

نی که بیمار حسد را با شره در قحط سال

گرش عیسی خوان نهد بر وی نباشد خوشگوار

خاطر کژ را چه شعر من چه نظم ابلهی

کور عینین را چه نسناس و چه نقش قندهار

نکته و نظم سنایی نزد نادان دان چنانک

پیش کر بر بط سرای و نزد کور آیینه دار

(سنایی غزنوی)

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۹/۱۲/۰۵ساعت 10:59  توسط مجیدطاهری  | 

جان من آمد به لب یا رب چرا جانان نیامد؟
صبر دل آمد به پایان هجر بر پایان نیامد
صبح صادق سینه ی آفاق را بشکافت اما
بر تجلیگاه گردون نیّرِ رخشان نیامد
آه ما ابری شد و بگرفت دامان افق را
تیره بود آفاق گوئی کآن مه تابان نیامد
بزم دل آراستیم از بهر تشریف قدومش
دیده بر ره ماند لیک آن نازنین مهمان نیامد
گوئیا این برکه ی آبی دگر آبی ندارد
کشتزاران سوختند از تشنگی باران نیامد
قاصدک آمد بهار آمد گل آمد سبزه آمد
لیک افسوس آنکه می بایست آید آن نیامد
غنچه را افسرد بر لب خنده ی شوق شکفتن
زانکه در صحن چمن باد عبیر افشان نیامد
بس چراغ افروختیم اینجا و آنجا در مسیرش
لیک صد افسوس آن نور چراغ جان نیامد
درد افزون، خسته و رنجور بیش از حد خدایا
آن طبیب دردمندان از پی درمان نیامد
اختران خفتند وشب سر رفت و شد خورشید طالع
ای عجب ظلمات روز هجر بر پایان نیامد
عمرها سر رفت و دوران ها دگرگون گشت اما
دور هجران طی نگشت وصاحب دوران نیامد
رفت و آمد شیوه ی جاریست عالم را، ولیکن
رفت صبر ما و آن از دیده ها پنهان نیامد
عِلویان بستند قامت بر نماز فتح و نصرت
آن نماز فتح را احیاگر و برهان نیامد
در ظِلام جهل و تاویلات افکار پریشان
آن فروغ هادی آن روشنگر عرفان نیامد
چهره چون مهتاب ساییدم به پای قصر یادش
لیک «عابد»آن مه تابان، لب ایوان نیامد

*منبع* : کتاب مهر در شفق اثر محمد عابد

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۹/۱۲/۰۱ساعت 14:16  توسط مجیدطاهری  | 

#رباعی
#امامت امام زمان_عج
⚘⚘⚘⚘

بارانِ گلاب، مثل دریا بارد
از سوی امامتت، گل آرا بارد
ای حجت عصر، ای امامم مهدی
زیبا زیبا چقدر زیبا بارد

(مجیدطاهری)

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۹/۰۸/۰۶ساعت 7:19  توسط مجیدطاهری  | 

صبح جمعه از دل و جان از فراقت ناله دارم گل نرجس

تا غروب روز جمعه سوزو اشک و گریه کارم گل نرجس

برسرراهت نشستم تا بیایی تا بیایی

روی سر باشد دو دستم تا بیایی تا بیایی

بردو عالم دیده بستم تا بیایی تا بیایی

دیگر از دنیا گسستم تا بیایی تا بیایی

 

یاابا صالح کجایی  یا ابا صالح کجایی

 

ندبه ها یک یک گذشت و مهدی دوران نیامد او نیامد

صاحب عصر و زمانم دارو و درمان نیامد او نیامد

ای مه پرده نشینم اباصالح اباصالح

کن نظر دل آتشینم اباصالح اباصالح

ازغم هجرت غمینم اباصالح اباصالح

کی شود رویت ببینم اباصالح اباصالح

 

یاابا صالح کجایی  یا ابا صالح کجایی

(مجیدطاهری)

فایل صوتی

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۹/۰۱/۲۹ساعت 10:27  توسط مجیدطاهری  | 


بر سامره و نیمۀ شعبان صلوات
بر نرجس و بر مهدی دوران صلوات
نازل شده آیۀ خدا جاء الحق
بر محیی و احیاگر قرآن صلوات
مجیدطاهری


عالم همه محو نیمۀ شعبان است
از این همه شادی به  خدا حیران است
چون صبحدم از نگار خود نور گرفت
خندان شده و یکسره جان افشان است
مجیدطاهری

 


بر همره و همنام محمد صلوات
بر آنکه چنان بهارآمد صلوات
امروز همه منتظِران می‌گویند
هدیه به امام منتظَر صد صلوات
مجیدطاهری
 
 


تابیده ز عرش، نور خلاق ودود
در عبد ببین هر آنچه باشد معبود
یعنی که بدان بقیة الله آمد
آمد به جهان هرچه که بود و نبود
مجیدطاهری
 

 


 آن مُحیی اسلام و صیام آمده است
آن جلوۀ مشهود قیام آمده است
پیغمبر و یازده امام آمده اند
شادند که آخرین امام آمده است
مجیدطاهری
 

 


شادیم به قلب و جان که جانان آمد
بر قلب پریشان شده سامان آمد
گل بر قدمش نه، که گلستان ریزید
با دست دعا برای درمان آمد
مجیدطاهری
 


طاهاست به دست، آیۀ قرب خدا
زهراست که ایستاده با دست دعا
این الحسن و حسین بر لب دارند
با اشک، ولیک غرق شادی و صفا
مجیدطاهری

 


او آیۀ فتح است حضورش خواهیم
بر شب زدگان دمی عبورش خواهیم
شب تا به سحر به سجدگاه امید
مانند ولادتش ظهورش خواهیم
 مجیدطاهری

 


درخانۀ نرجس چه صفایی برپاست
نوزاد چه گرم با خدا در نجواست
حیرت زده چهره‌اش ملک می بیند
او علت خلقت زمین است و سماست
مجیدطاهری
 


مهدی همۀ امید عالم باشد
مهدی به همه علوم  اعلم باشد
بر هر که بخواهد به سماوات رود
او راه بلد، ستون محکم باشد
مجیدطاهری
 

 


حقا که خلیفۀ خدایی مهدی
در بُعد زمان غرق نوایی مهدی
عالم همه محبوس نگاهت باشند
در بُعد مکان بی انتهایی مهدی
مجیدطاهری
 

 
 
 

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۹/۰۱/۲۰ساعت 19:8  توسط مجیدطاهری  | 

 

#نیمه_شعبان
#ولادت امام زمان_عج

#چراغانی

دلم هفت آسمان انبوهی از غوغا، چراغانی
زمین تا به ثریا، جنت و طوبا چراغانی

بهارِ یامقلب ها شد و تحویل شد این دل
ز یُمن مقدمت اعماق قلب ما چراغانی

خیابانها ز طاق نصرت گل با صفا گشته
گذرها آب پاشیده نفس ها با چراغانی

نهال شوق می کارم به هرجایی که می آیی
دو دیده بوستان گشته در این زیبا چراغانی

زمان، لبریز از شادی، زمین می گردد آبادی
ببین عیسی که کرده آسمانها را چراغانی

گل نرجس! چنان که سرزدی در نیمه ی شعبان
گلستان گشت و دریا گشت هر صحرا چراغانی

نمی آید گلی زیباتر از مهدی به دوران ها
ز بویش مست عالم، مسنداعلا چراغانی

وزد انا هدینا از غزلهای ظهور او
اگر آید همه اذهان شوند احیا چراغانی

قدومت بس که رحمت آرد و پیوسته نعمت ها
ز گوشه چشمتان امروز و هم فردا چراغانی

اگر "اَینَ الحَسَن" هایم یکی مقبول گردد لیک
دعای ندبه ام هریک شود اما چراغانی

به دیدارت امیدی در دلم هر روز جان گیرد
دلم شهری ست از امید و یک دنیا چراغانی

کجایی بهترین دارایی من در مبادایم
مبارک باد روز دیدنت، بادا چراغانی

کجایی ای رفیق بهترین ها چون سلیمانی
پُراست ایران از این شیران و هست اینجاچراغانی

کجایی ای تحمل ها ز هجرت طاق گردیده
که در این کنج غم داریم ما تنها چراغانی

کجایی دوست ای دست نوازش های هر روزم
پدر می گویمت تاکه شوم بابا ! چراغانی

کجایی ما به گرمای وجودت سخت محتاجیم
نه رویی نه پیامی با چه گو آیا چراغانی

بیاخورشید! تا صبحم به نور عشق باشد صبح
بیاکه با گل رویت شود یکتاچراغانی

بیا علم الیقینت را درونم نشر کن آقا
بیا راهی بیاموزم شود اعلا چراغانی

بیا تا درس ها درس فداکاریِ دل باشد
شهیدان را به رجعت، عالمی بنما چراغانی

بیا یک انقلابِ دیگر از جانها بپا فرما
جهان را شرق تا غربش دگر فرما چراغانی

بیا توحید را توحید، امامت را امامت کن
گذر از عدل شد آیین و شد یغما چراغانی

بیا و یا لثاراتَ الحسینت را در اینجا گو
که آتش هست در جانها شود برپا چراغانی

بناکن کعبه ای دیگر ز دین و مذهب و آیین
چه احرامی و حجّی؟ با ریا سودا، چراغانی؟

اگر نان شد گران و باب رحمت روی ما بسته
برایت کم نخواهم کرد سرتا پا چراغانی

اگر در خارج و داخل، کند دشمن مرا تحریم
تواند گر بگیرد از دل شیدا چراغانی؟

همیشه زنده هستم من ز خون حاج قاسم ها
چراغش روشن ست و هست پابرجا چراغانی

همیشه جشن میلادت به جان و قلب می گیرم
دراین وسعت بگو (طاهر) که با مولا، چراغانی

#مجید_طاهری
۱۸فروردین۹۹

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۹/۰۱/۱۹ساعت 17:40  توسط مجیدطاهری  | 

ما با زبان دل که می گوئیم آقا
دل در تلاطم می شود عرش معلا
ای جان و دل قربانیِ هر حرف نامت
مهدی کجایی، نیست دردم را مداوا
صاحب زمانِ لحظه های خالی از یار
فرزندنرجس، رویت ای دلبند بگشا
بگشای رویت را به روی خستۀ من
این روی شرمنده کجا آن روی زیبا
خالی‌ست دستم ای همه دارایی من
پیمانه را پر کن که شد روز مبادا
درهرتوسل اشک می ریزم چنان رود
رودی که شاید متصل گردد به دریا
دریا شده اشک محبانِ ظهورت
ماهی تشنه تا نمرده زود بازآ
بازآ که شد دنیا سراسر تیره و تار
مصباحمان کو روشنی بخشد به دنیا
در روضه روشن کن چراغ قلبها را
ای که صدای روضه ات پیچیده هرجا
گویا که صبح و شام سوز و ناله داری
ای روضه خوانِ تشنه لب، دریاب مارا
ماکه کلید قلبمان ذکر حسین است
اشک حسین از کودکی با ماست با ما
سوزیم ما از غیبتت ای جان هستی
درشعر(طاهر) نیست اوج این تمنا

مجیدطاهری

8فروردین99

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۹/۰۱/۰۹ساعت 21:5  توسط مجیدطاهری  | 

بادۀ جرعه جرعه‌ام، گریۀ دجله دجله شد

بی رُخ دوست ساقیا، می مده این قدَر مرا

شعر وصال دلکش و مطرب بزم خوش نوا

دلبر اگر به بَر بُوَد نیست غم دگر مرا

(وصال شیرازی)

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۸/۱۰/۰۵ساعت 16:36  توسط مجیدطاهری  | 


هر صبح می كنم به ظهورت دعا،بیا
ای آشنای خلوت هر آشنا، بیا
هر پنجره به سوی شما موج می زند
ای روح پر تلاطم دریا، بیا بیا
از ذوالفقار پاك نما آن غبار را
یعنی ستاره ی سحر مرتضی، بیا
ای در تو زنده تا به ابد صبر فاطمه
آقا به جان ناله ی خیرالنسا بیا
دریاب با تصدقی این مستمند را
ای حضرت كریم، عزیز خدا بیا
از فرط معصیت شده ام «تحبس الدعا»
بنما خودت برای ظهورت دعا، بیا
از قتلگاه ناله ی «هل من معین» رسد
ای وارث حسین سوی كربلا بیا
طفلان تشنه حسرت عباس می خورند
ای ساقی دوباره ی آن خیمه ها بیا
«جواد زمانی»

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۸/۰۸/۲۰ساعت 21:24  توسط مجیدطاهری  | 


جان من آمد به لب یا رب چرا جانان نیامد؟
صبر دل آمد به پایان هجربر پایان نیامد
صبح صادق سینه ی آفاق را بشکافت اما
بر تجلیگاه گردون نیر رخشان نیامد
آه ما ابری شد و بگرفت دامان افق را
تیره بود آفاق گوئی کآن مه تابان نیامد
بزم دل آراستیم از بهر تشریف قدومش
دیده بر ره ماند لیک آن نازنین مهمان نیامد
گوئیا این برکه ی آبی دگر آبی ندارد
کشتزاران سوختند از تشنگی باران نیامد
قاصدک آمد بهار آمد گل آمد سبزه آمد
لیک افسوس آنکه می بایست آید آن نیامد
غنچه را افسرد بر لب خنده ی شوق شکفتن
زانکه در صحن چمن باد عبیر افشان نیامد
بس چراغ افروختیم اینجا و آنجا در مسیرش
لیک صد افسوس آن نور چراغ جان نیامد
درد افزون، خسته ورنجور بیش از حد خدایا
آن طبیب دردمندان از پی درمان نیامد
اختران خفتند وشب سر رفت وشد خورشید طالع
ای عجب ظلمات روز هجر بر پایان نیامد
عمرها سر رفت و دوران ها دگرگون گشت اما
دور هجران طی نگشت وصاحب دوران نیامد
رفت و آمد شیوه ی جاریست عالم را ولیکن
رفت صبر ما و آن از دیده ها پنهان نیامد
علویان بستند قامت بر نماز فتح و نصرت
آن نماز فتح را احیاگر و برهان نیامد
در ظلام جهل و تاویلات افکار پریشان
آن فروغ هادی آن روشنگر عرفان نیامد
چهره چون مهتاب ساییدم به پای قصر یادش
لیک «عابد»آن مه تابان لب ایوان نیامد
 
منبع:سایت صدق از کتاب مهر در شفق اثر محمد عابد
+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۸/۰۴/۰۷ساعت 16:21  توسط مجیدطاهری  | 
بی تو غروب جمعه چه دلگیر می شود 
سیلاب غم ز کوه سرازیر می شود 
ماه فلک ستاره فشاند ز چشم خویش 
خورشید پشت کوه، زمینگیر می شود 
دل مرده گشته مدّعی معجز مسیح 
روباه در نبودن تو، شیر می شود 
بس پیر در فراق تو مُرد و بسی جوان 
در انتظار آمدنت، پیر می شود 
تا ما نمرده ایم، تو پا در رکاب کن 
تعجیل کن عزیز دلم! دیر می شود 
بی تو تسلّی دل ما، ای عزیز جان! 
فریاد و اشک و سینه و زنجیر می شود 
تنها به خواب، روی تو دیدیم، سیّدی! 
این خواب کی به وصل تو تعبیر می شود؟ 
بازآ که با تو نالۀ تنهایی علی 
از چاه کوفه سرزده، تکبیر می شود 
بگشای رخ که در ورق مُصحف رخت 
آیات فتح فاطمه  تفسیر می شود 
وقتی تو ذوالفقار بگیری به دست خویش 
فریاد ما به قلب عدو، تیر می شود 
بر فرق دشمنان تو با نطق دوستان 
اشعار "میثم" است که شمشیر می شود

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۷/۱۲/۰۱ساعت 11:9  توسط مجیدطاهری  | 

مولا مولا یا اباصالح3بار

یا اباصالح مدد5بار

آمد آمد کعبه ی دلها/رویش رویش قبله ی جانها/مهدی مهدی یوسف زهرا

ای گل پیغمبری/نور چشم مادری/سیدی و سروری/تو شفیع محشری حجت بن العسکری

مولا مولا یا اباصالح3بار

یا باصالح مدد5بار

در بهار ِ نیمه ی شعبان/جلوه شده اختری تابان/نازل گشته همه ی قرآن

بر لب ما زمزمه/نور چشمان همه/ای عزیز فاطمه/هم دلی هم دلبری/حجت بن العسکری

مولا مولا یا اباصالح3بار

یا باصالح مدد5بار

یا مولانا جان فدای تو/دلهامان شد مبتلای تو/ما زنده ایم به دعای تو

هم فروغ انجمی/هم پناه مردمی/هم اُمید کشوری/هم تو یار رهبری/حجت بن العسکری

مولا مولا یا اباصالح3بار

یا باصالح مدد5بار

-----------------------

امیرعباسی

 

شور من و نوای من/آمدنت دعای من

مریض هجران شده ام/ظهور تو دوای من

ای همه ی زندگی ام/آینه ی خدای من

کعبه ی من زمزم من/مروه ی من صفای من

یابن الحَسَن روحی فِداک/مَتی ترانا وَ نَراک

(یابن الحسن خوش آمدی)

نیمه ی ماه نَبَوی/ذکر دلم نام تو شد

ببین دل ِ هوایی ام/کبوتر بام تو شد

کاسه ی جان پُر از کرم/ز رحمت عام تو شد

ساقی ِ جام معرفت/مست ِ می ِ جام تو شد

یابن الحَسَن روحی فِداک/مَتی ترانا وَ نَراک

(یابن الحسن خوش آمدی)

به لیله ی جان و دلم/فروغ تو صبح ِ سَحَر

پور امام عسگری/کرم کن و مرا بخر

اشاره ای کن به دلم/تا که شود زیر و زبَر

جان گل امّ البنین/مرا به کربلا ببر

یابن الحَسَن روحی فِداک/مَتی ترانا وَ نَراک

(یابن الحسن خوش آمدی)

تو نور اَحلا عَسَلی/بی مَثَل و بی بدلی

عنایتت فاش و جلی/ای به همه عالَم وَلی

ز جود و رحمت تو و/لطف خدای ازلی

گشته مناجات دل و/ذکر لبم علی علی

حجّت حیّ ازلی/علی علی علی علی.................

---------------------

 امیرعباسی

 

آینه ی حیّ جلی=یامهدی

یوسف زهرا و علی=یامهدی

جلوه ی نور داوری= یا مهدی

یاس بهشت کوثری= یا مهدی

یا حجّت بن العسکری= یا مهدی

ای پسر خون خدا =یا مهدی

قسمت جمع ما نما= یا مهدی

یک شب جمعه کربلا= یا مهدی

به جشن میلاد شما=یامهدی

ذریّه ی خون خدا=یامهدی

کرده دل هوایی ام=یامهدی

هوای شهر سامرا=یامهدی

ای یوسف پیغمبری=یامهدی

تو حمد و قدر و کوثری=یامهدی

گل زهرا و حیدری=یامهدی

یا حُجّت بن العسکری=یامهدی

تو بحر جود و رحمتی=یامهدی

معنای ناب عزّتی=یامهدی

ای مانده از آل علی=یامهدی

نور خدای منجلی=یامهدی

ما سائلان را کن قبول=یامهدی

سُلاله ی پاک رسول=یامهدی

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۷/۰۲/۱۱ساعت 10:49  توسط مجیدطاهری  |