|
صبحدم، از پشت پرچين، تا جمال گل برآمد
هست، رستاخيز هستي
هيچ خورشيد اين همه ذرات سرگردان ندارد کس نديده خط و خال هاشمي، زيباتر از اين
(غفورزاده، 1393: 75-68) غفورزاده(شفق)، محمدجواد. (1393). یا ایهاالعزیز، مجموعه شعر مهدوی، با مقدمۀ دکتر محمدرضاسنگری، تهران:جمهوری.
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۴۰۳/۱۰/۱۹ساعت 15:44  توسط مجیدطاهری
|
#دوبیتی ز دیده دُر فشاندم تا بیایی
+ نوشته شده در شنبه ۱۴۰۳/۰۹/۲۴ساعت 10:20  توسط مجیدطاهری
|
ولادت امام زمان عج به زیبایی ندیدم صبح نرگس بو چنین اعلا که این گل کوچه کوچه می برد جانهای عاشق را
نه تنها خود، گلستان را به همراه آورَد اینجا همه ذرات عالم مقدمش را گفته اند اهلا
به آغوش آورَد یک ناز گل، خوشبو ، پری چهری عسل لب یاس رو تهمین عرب مصباح حق سیما
عروس آورده بر کوثر به صد لبخند طاووسی که از پرهای رنگارنگ دل بُرد از دلش زهرا
ملک هفت آسمان آماده کرده جوش مهمانی حسادت می برد لاهوت بر ناسوتِ روح افزا
چنین عیدی ازل تا صبح محشر نیست در یادش قدم بگذارد آقایی چه آقا صدر آقاها
مجیدطاهری نیمه شعبان 1402 6 اسفند
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۴۰۲/۱۲/۱۰ساعت 22:7  توسط مجیدطاهری
|
+ نوشته شده در جمعه ۱۴۰۱/۱۱/۲۱ساعت 9:23  توسط مجیدطاهری
|
شعر پنج میلاد ماه شعبان 🌺🌺🌺🌺🌺🌺 رستخیزشادمانی ماه شعبان آمده
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۴۰۰/۱۲/۱۵ساعت 22:27  توسط مجیدطاهری
|
کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی نگاه دار دلی را که بردهای به نگاهی مقیم کوی تو تشویش صبح و شام ندارد که در بهشت نه سالی معین است و نه ماهی چو در حضور تو ایمان و کفر راه ندارد چه مسجدی چه کنشتی، چه طاعتی چه گناهی مده به دست سپاه فراق ملک دلم را به شکر آن که در اقلیم حسن بر همه شاهی بدین صفت که ز هر سو کشیدهای صف مژگان تو یک سوار توانی زدن به قلب سپاهی چگونه بر سر آتش سپندوار نسوزم که شوق خال تو دارد مرا به حال تباهی به غیر سینهٔ صد چاک خویش در صف محشر شهید عشق نخواهد نه شاهدی، نه گواهی اگر صباح قیامت ببینی آن رخ و قامت جمال حور نجویی، وصال سدره نخواهی رواست گر همه عمرش به انتظار سرآید کسی که جان به ارادت نداده بر سر راهی تسلی دل خود میدهم به ملک محبت گهی به دانهٔ اشکی، گهی به شعله آهی فتاد تابش مهر مهی به جان فروغی چنان که برق تجلی فتد به خرمن کاهی فروغی بسطامی
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۴۰۰/۰۳/۱۷ساعت 23:34  توسط مجیدطاهری
|
السلام علیک یا صاحب الزمان
قیمت «دوستی» ای دوست! اگر جان باشد تا زمانی که نیابیم تو را، کار جهان بشناسیم و نبینیم تو را حرفی نیست! با غم یار بسوزیم و بسازیم ولی #غزل_انتظار @amoozeshmaddahi
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۴۰۰/۰۳/۰۹ساعت 1:23  توسط مجیدطاهری
|
گوشه پنجه شعری منتظر گشتم بیایی تا به راهت جان سپارم گوشواره:مهدی زهرا کجایی یابن الزهرا کی می آیی شاعر:مجیدطاهری
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۴۰۰/۰۳/۰۲ساعت 14:30  توسط مجیدطاهری
|
یک نکوروی ندیدم که گرفتار تو نیست نیست در مصر، عزیزی که خریدار تو نیست می بری دل ز کف شیر شکاران جهان شیر را حوصله ی چشم جگردار تو نیست لاله ای را نتوان یافت درین سبز چمن که دلش سوخته ی آتش رخسار تو نیست هر کجا صاف ضمیری است ترا می جوید آبِ آیینه همین تشنه ی دیدار تو نیست چون قضا، سلسله ی زلف تو عالمگیرست گردنی نیست که در حلقه ی زنار تو نیست چشمِ پرسش ز تو دارند چه مخمور و چه مست نرگسی نیست درین باغ که بیمار تو نیست گر چه از باغ تو یک گل نشکفته است هنوز مژه ای نیست که خار سر دیوار تو نیست نه همین بر گل رخسار تو شبنم محوست دیده ی کیست که محو گل رخسار تو نیست؟ هر کسی را لب لعلت به زبانی دارد شیوه ای نیست که در لعل شکربار تو نیست دامن حسن تو از دیده ی ما پاکترست گل شبنم زده در عرصه ی گلزار تو نیست گر چه در ظرف صدف، بحر نگردد مستور سینه ی کیست که گنجینه ی اسرار تو نیست؟ خوب کردی که رُخ از آینه پنهان کردی هر پریشان نظری لایق دیدار تو نیست هر که دست از تو کشیده است چه دارد در دست؟ چه طلب می کند آن کس که طلبکار تو نیست؟ پیش ارباب، غرض مُهر به لب زن صائب! گوش این بدگهران، در خور گفتار تو نیست (صائب تبریزی)
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۴۰۰/۰۲/۲۸ساعت 6:30  توسط مجیدطاهری
|
چندی ست خو گرفته دلم با ندیدنت سعیدبیابانکی
+ نوشته شده در شنبه ۱۴۰۰/۰۲/۱۸ساعت 14:54  توسط مجیدطاهری
|
غزل #امام_زمانی #بهار آه کشم دم به دم، سیر کنم کو به کو خسته شدم از بهار، با گل و باغم چه کار خال سیاه لبت، نقطه ی نام خداست تا صف محشر دمد، بوی گل از بسترم حال به حال توام، مست خیال توام ای دهنت سِرّ هو، وصف تو ما را نکو ای پسر فاطمه، ای به فلک قائمه چند کشم از درون، ناله ی یابن الحسن یا سبب سیلی از، قاتل زهرا بپرس «میثم» آلوده ام خاک درت بوده ام شاعر:حاج غلامرضاسازگار ♦️نکته:این غزل در فضای مجازی با ایرادات و نواقصی نقل شده که در اینجا اصلاح شده است.
+ نوشته شده در شنبه ۱۴۰۰/۰۱/۱۴ساعت 9:27  توسط مجیدطاهری
|
🌹#میلاد_امام_زمان
فرا رسیدن نوروز و موکب گل را به هر کجای در آید نسیم، عطرافشان به روی جامۀ سبزی که بر تنش کردند هزارها عَلَم سرخ و زرد و آبیِ گل شکوه موکب میلاد حضرت مهدیست رسید مهدی موعود کز ولادت او عصارۀ همه گلهای احمدی مهدیست
گشوده پنجرۀ نور بر زمین و زمان امام يازدهم را به شادی و تبريک به منزل دل ویران ما بُوَد نزدیک ز شوق تابش این آفتاب آزادی پس از سه روز سفر در عوالم ملکوت ز غیب یافته اَلواح مهدویّت را بود کريم و همين بس کرامتش که مدام عصارۀ همه گلهای احمدی مهدیست
کسی که عدل علی را به معنی اعلی کسی که با کلماتش به ظاهر و باطن کسی که رجعت والای صالحان زمین کسی که فیض نگاه ولایتش امروز وجود او همه لطف است و غیبتش همه لطف کسی که زمزمۀ عاشقانهاش آرد عصارۀ همه گلهای احمدی مهدیست #ولادت_امام_عصر_عج https://t.me/amoozeshmaddahi
+ نوشته شده در شنبه ۱۴۰۰/۰۱/۰۷ساعت 21:6  توسط مجیدطاهری
|
#امام_زمان_عج بخوان به گوش فلک نغمه ی اذان امشب بخوان که بر تنِ بی روح و جان این عالم شکفته گل ز گل عالمین همچو بهار جهان دوباره پر از نغمه های داوودی ست بگو که ریسه ببندند از ستاره و ماه چه شور و حال عجیبیست هر کجا نگری هوای شهر پر از عطر یاس و نرگس هاست بگو که حضرت باران رسیده تا بخشد بگو بگو بفرستند بر رخش صلوات عجب نباشد اگر کعبه باز بشکافد بگو که می رسد آنکس که سیزده معصوم (س) امام کعبه در آغوش کعبه زاده ببین بگو که نقل بپاشند و گل بیفشانند #ناصر_شهریاری https://t.me/amoozeshmaddahi
شب پرواز آسان شکسته بالها آمد #مجتبى_روشن_روان https://t.me/amoozeshmaddahi #امام_زمان_عج دور زمان به نیمه ی شعبان رسیده است این صاحب کمال که از راه آمده ست بُرهان قاطع همه ی دوستان ماست این نو رسیده ماه شبستان نرجس است فرمانبری از او به همه خلق گشته فرض از هیبتش بفهــم که فرزند عسکری ست این حرف جز به وصف تو انشا نمی شود دل در هوای وصل تو بی تابِ سامراست احساس می کنیم که فردا از آن ماست شیعه به انتظار تو باید بأیستد با اینکه سیره ات چو مُحمّد، مُحبّت است باید که ذوالفقار بگیری به دستِ خود بینند چون که خلق، علمداریِ تو را آقا بیا و بر سـَلَفی ها عِـتــاب کن از خون تمام معرکه را رنگ می کنی ای قتله گاهْ دیده ی ما زودتر بیا جدّت صدات می زند از منبر سنان #محمد_قاسمی https://t.me/amoozeshmaddahi #امام_زمان_عج از حسرت شمع رُخت، افتاده در طَرْفِ چمن بُرقَع ز عارض بر فکن تا عالمی شیدا شود چون در تکلّم میشوی از حسرتت گم میکند اندر خرامشهای تو ، از طرف بستان میفتد بُبْرید خیاط ازل ، دو جامه بر اندام ما هر گه که بنشینی ز پا، بر گِردِ سَر میگرددت از وصف آن خورشید رو، پرسد «صَبوحی»، گفتمش: #عباس_صبوحی_قمی https://t.me/amoozeshmaddahi #امام_زمان_عج شراب عشق نوشید آنکه در جامش علی باشد خدا آورد در شعبان علیِ آخرینش را
حسینش را ندیدیم و خدا آورد عینش را
عَلم بر دوش میآید به عالم گام میکوبد
دعایِ عهد میخوانم ببینم جانِ زهرا را
چه میدانی که این سویش عَلم دست علمدار است نباید فرق باشد در ظهور و غیبتش ما را زمانش میرسد نورش به این مُرداب میریزد "مرا چشمیست خون افشان زِ دست آن کمان ابرو" هوایِ ابری ما را بیا خورشید باران کن
شود آیا که با تو یک زیارت یک شب جمعه... نوشتم که فراق تو چه خون انداخت در دلها الهی هب لنا عیداً که ما باشیم منظورش #حسن_لطفی https://t.me/amoozeshmaddahi #امام_زمان_عج باز هم جز سخن شهد و شکر هیچ مگو مستودیوانهشدم،عقلبهمن میخندد دوشدرحلقهما قصهی گیسوی که بود آنکهدرجسمجهانروحشدهمهدیماست اولیاء شیفتگان پسر زهرایند کاش باشیم برایش همه مرآت ظهور در مرامش بنویسید که غارت ممنوع او نباشد، همهجا سیل بلا میآید کیست او؟ منتقمخونخداوند، حسین فرق منشق شدهی اکبر او گفت: بیا #امیر_عظیمی https://t.me/amoozeshmaddahi #امام_زمان_عج امشب دل بیدارم دارد سحری دیگر #حاج_غلامرضا_سازگار https://t.me/amoozeshmaddahi #امام_زمان_عج
مرغِ جانم سوي شهرسامره پروازدارد نورباران شدسراي عسكري ازروي مهدي عج جودورحمت امشب ازسوي خدابرماروان شد كِي شودروزي بنوشم ازشراب ناب جامش
https://t.me/amoozeshmaddahi #امام_زمان_عج 14 بند عرض ارادت به ساحت امام زمان(عج)....هر بند اشاره به یکی از معصومین دارد
کن تماشا خدای را زصفات کعبه امشب علی علی گوید تا به سر تو ، سینه باز کند خیمه ات هر کجاست ، غار حراست کوثر آورده است خیر کثیر آمد از حسن نیمه ی شعبان می وزد رحمت خدا ز نسیم حاکم صبح مشرقین آمد قائم عرش ، قبل میلادت ماه محراب ساجدین هستی چه مقامی خدا تو را داده با تو شرع نبی شود زنده علم آن خالق قیوم تویی فرش راه تو صبح صادق شد یوسفا ، درد نابرادری است ای که موسای امتی آقا بشکن این ، رب سنگ و چوب ما گوهر اشک و ابر پائیزیم دست بر سر نهیم ، سر به فدات نفس بامداد یعنی تو هر چه خوبی ، شد از شما صادر ای چراغ هدایت دنیا که پیام شما سعادت ماست آینه در غبار مانده بیا سیصدو چند جمعه ، جا ماندیم کعبه ی بی نشان ما لبیک کن دعایی که رو سپید شویم #میثم_مومنی_نژاد https://t.me/amoozeshmaddahi
+ نوشته شده در جمعه ۱۴۰۰/۰۱/۰۶ساعت 21:19  توسط مجیدطاهری
|
در هیچ پرده نیست، نباشد نوای تو عالم پرست از تو و خالی است جای تو هر چند کاینات گدای در تواند یک آفریده نیست که داند سرای تو تاج و کمر چو موج و حباب است ریخته در هر کناره ای ز محیط سخای تو آیینه خانه ای است پر از آفتاب و ماه دامان خاک تیره ز موج صفای تو هر غنچه را ز حمد تو جزوی است در بغل هر خار می کند به زبانی ثنای تو یک قطره اشک سوخته، یک مهره گل است دریا و کان نظر به محیط سخای تو خاک سیه به کاسه نمرود می کند هر پشه ای که بال زند در هوای تو در مشت خاک من چه بود لایق نثار؟ هم از تو جان ستانم و سازم فدای تو عام است التفات کهن خرقه عقول تشریف عشق تا به که بخشد عطای تو غیر از نیاز و عجز که در کشور تو نیست این مشت خاک تیره چه دارد سزای تو؟ عمر ابد که خضر بود سایه پرورش سروی است پست بر لب آب بقای تو صائب چه ذره است و چه دارد فدا کند؟ ای صد هزار جان مقدس فدای تو صائب تبریزی
+ نوشته شده در جمعه ۱۴۰۰/۰۱/۰۶ساعت 21:15  توسط مجیدطاهری
|
یاصاحب الزمان! درمان من زیارت آقای کربلاست
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۴۰۰/۰۱/۰۱ساعت 13:16  توسط مجیدطاهری
|
در آن زمان، فرماندار حله شخصی ناصبی به نام مرجان صغیر بود. به او گزارش دادند که ابوراجح حلی از بعضی اصحاب منافق رسول خدا صلی الله علیه و آله بدگویی می کند. فرماندار دستور داد او را آوردند. آن قدر زدند که تمام بدنش مجروح گشت و دندان های پیشین او ریخت! همچنین زبانش را بیرون آوردند و با جوالدوز سوراخ کردند و بینی اش را نیز بریدند و او را با وضع بسیار دلخراشی به عده ای از اوباش سپردند. آنها ریسمان بر گردن او کرده و در کوچه و خیابان های شهر حله می گرداندند! مردم هم از هر طرف هجوم آورده او را می زدند. به طوری که تمام بدنش مجروح شد، به قدری از بدنش خون رفت که دیگر نمی توانست حرکت کند و روی زمین افتاد، نزدیک بود جان به جان آفرین تسلیم کند. جریان را به فرماندار اطلاع دادند. وی تصمیم گرفت او را بکشد، ولی جمعی از حاضران گفتند: - او پیرمرد فرتوتی است و به اندازه کافی مجازات شده و خواه ناخواه به زودی می میرد، شما از کشتن او صرف نظر کنید و خون او را به گردن نگیرید! به خاطر اصرار زیاد مردم- در حالی که صورت و زبان ابوراجح به سختی ورم کرده بود- فرماندار او را آزاد کرد. خویشان او آمدند و پیکر نیمه جان وی را به خانه بردند و کسی شک نداشت که او خواهد مرد. اما فردای همان روز، مردم با کمال تعجب دیدند که او ایستاده نماز می خواند و از هر لحاظ سالم است و دندان هایش در جای خود قرار گرفته، و زخم های بدنش خوب شده و هیچ گونه اثری از آن همه زخم نیست! با تعجب از او پرسیدند: - چطور شد که این گونه نجات یافتی و گویی اصلا تو را کتک نزدند؟! ابوراجح گفت: - من وقتی که در بستر مرگ افتادم، حتی با زبان نتوانستم دعا و تقاضای کمک از مولایم حضرت ولی عصر (عج) نمایم؛ لذا تنها در قلبم متوسل به آن حضرت شدم و از آن حضرت درخواست عنایت کردم. وقتی که شب کاملا تاریک شد، ناگاه! خانه ام نورانی گشت! در همان لحظه، چشمم به جمال مولایم امام زمان (عج) افتاد، او جلو آمد و دست شریفش را بر صورتم کشید و فرمود: - برخیز و برای تأمین معاش خانواده ات بیرون برو و کار کن! خداوند تو را شفا داد! اکنون می بینید که سلامتی کامل خود را باز یافته ام. خبر سلامتی و دگرگونی شگفت انگیز حال او- از پیرمردی ضعیف و لاغر به فردی سالم و قوی- همه جا پیچید و همگان فهمیدند. فرماندار حله به مأمورینش دستور داد ابوراجح را نزد وی حاضر کنند. فرماندار با کمال تعجب مشاهده نمود، قیافه ابوراجح عوض شده و کوچکترین اثری از آنهمه زخم ها در صورت و بدنش دیده نمی شود! رعب و وحشتی تکان دهنده بر قلب فرماندار افتاد، او آن چنان تحت تأثیر قرار گرفت که از آن پس، رفتارش با مردم حله (که اکثرا شیعه بودند) عوض شد. او قبل از این جریان، وقتی که در حله به جایگاه معروف به «مقام امام (عج)» می آمد، به طور مسخره آمیزی پشت به قبله می نشست تا به آن مکان شریف توهین کرده باشد؛ ولی بعد از این جریان، به آن مکان مقدس می آمد و با دو زانوی ادب، در آنجا رو به قبله می نشست و به مردم حله احترام می گذاشت. لغزش های ایشان را نادیده می گرفت و به نیکوکاران نیکی می کرد. ولی این کارها سودی به حال او نبخشید، پس از مدت کوتاهی مُرد.[1] پی نوشت
[1] بحار الانوار، ج 52، ص 1175. و نجم الثاقب، ص 544.
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۹/۱۲/۱۶ساعت 19:59  توسط مجیدطاهری
|
امروز امیر در میخانه تویی تو
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۹/۱۲/۱۶ساعت 19:45  توسط مجیدطاهری
|
پیشینۀ شعر مهدوی[1] «مسألۀ مهدویت از دیرباز در شعر فارسی مطرح بوده و شعرای فارسی زبان، گاه به صورت کنایی و غیر مستقیم و گاه به شکل روشن و آشکار از مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه الشریف) یاد کردهاند. در سدههای آغازین هجری از نام مقدّس مهدی، بیشتر به عنوان یک نماد تاریخی استفاده میشده؛ نمادی که یادآور«صلح و آرامش»، قسط و عدل»،«پیروزی»،«جهان شمولی»و«نابودی کفرجهانی»است؛ همان گونه که دجّال نیز به صورت یک نماد، نمادی که مظهر «قساوت»،«فتنه»،«جنگ و خونریزی»و«کفرو شرک»است یاد میکردهاند. از همین پیشینۀ ادبی میتوان به اعتقاد راسخ مسلمانان به ظهور حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) از سدههای آغازین هجری تاکنون پی برد.برای بررسی اصولیتر در چند و چون موضوع«مهدویت در پیشینۀ شعر فارسی»ناگزیریم این مسأله را زیر دو عنوان:«مهدویت در شعر شاعران درباری» و «مهدویت در شعر آیینی»مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم.»(مجاهدی، 1384، 63) در این قسمت به نام شاعران و مطلع شعرشان و یا بعضی از ابیات قصایدشان پرداخته میشود که برای شرح آنها باید به کتاب فوق(سیمای مهدی موعود در آیینۀ شعر فارسی) و یا به دیوانها و سایتهای اینترنتی مراجعه شود: ـ «حسن عنصری بلخی(متوفای431ق) خدایگان خراسان و آفتاب کمال که وقف کرده بر او ذوالجلال، عزّ و جلال شعردیگر: اگر مر جاه و جودش را خداوند بدادی صورتی مخصوص منظر»(همان، 63)
ـ «ابونصراسدی طوسی(متوفای465ق) دل از دین نشاید که ویران بود که ویران زمین جای دیوان بود»(اکبرزاده، 1392، 80)
ـ «ابومنصور(قطران)تبریزی ملقب به امام الشعراء(متوفای466ق) بود محال مرا داشتن امید محال به عالمی که نباشد همیشه بر یک حال»(مجاهدی، 1384، 64)
ـ «ابوالفرج رونی(متوفای508ق) فتح و ظفر و نصرت و فیروزی و اقبال باعزّخداوند قرین بودند امسال»(همان، 65)
ـ «سنایی غزنوی(متوفای 545ق) ای مسلمانان خلایق حال دیگر کردهاند از سر بی حرمتی معروف منکر کردهاند شعردیگر: ای خداوندان مال الاعتبار الاعتبار ای خداخوانان قال الاعتبار الاعتبار شعردیگر: نظر همی کنم ار چند مختصر نظرم به چشم مختصر اندر نهاد محتضرم شعردیگر: مردمان یک چند از تقوی و دین راندند کار زین دو چون بگذشت باز آزرم و شرم آمد شعار»(همان، 74)
ـ «انوری ابیوردی(متوفای585ق) مصطفی چون ز مکه هجرت کرد مدتی مکه جفت هجران گشت»(همان، 66)
ـ« افضلالدین خاقانی شروانی(متوفای 595ق) این پرده کاسمان جلال، آستان اوست ابریست کافتاب شرف در عنان اوست
شعردیگر: خسرو به دار ملک عجم ایوانِ تازه کرد در هشت خلد مملکه بستان تازه کرد شعردیگر: شه اختران زآن زر افشان نماید که اکسیر زرهای آبان نماید شعردیگر: دل به سودات سر دراندازد سر زعشقت کُلَه براندازد شعردیگر: انصاف ده که دربند ایمان سراست دین را سقفش سرای ایمان دیوار و دشت کافر شعردیگر: رخسار صبح را نگر از برقع زرش کز دست شاه جامۀ عیدست در برش شعردیگر: گفتم بدیدی آخر رایات کهف امت وان مهد جای مهدی چتر فلک ظلالش شعردیگر: خسرو مهدی نیت مهدی آدم صفت آدم موسی بنان موسی احمد قدم شعردیگر: مهدی که بیند آتش شمشیرشاه گوید دجّال را به تودۀ خاکستری ندارم شعردیگر: هادی امت و مهدی زمان کز قلمش قمع دجال صفاهان به خراسان یابم شعردیگر: خسرو اقلیم گیر سرور دیهیم بخش مهدی آخر زمان داور روی زمین
شعردیگر: چاه صفاهان مدان نشیمن دجال مهبط مهدی شمر فنای صفاهان شعردیگر: کیخسرو رستم کیان جمشید اسکندر مکان چون مهدی آخر زمان عدل هویدا داشته شعردیگر: ای تاج گردون گاه تو مهدی دل آگاه تو یک بندۀ درگاه تو صد چین و یغما داشته شعردیگر: ذات او مهدی است از مهد فلک زیر آمده ظلم دجالی ز چاه اصفهان انگیخته شعردیگر: شیطان شکند آدم دجال کُشد مهدی چون آدم و مهدی باد انصار تو عالم را شعردیگر: مفخر اول بشر خوانش که دهر مهدی آخر زمان میخواندش شعردیگر: مهدی آخر زمان شد کز درش رخنۀ آخر زمان بست آسمان شعردیگر: عدلش ار مهدی نشان برخاستی ظلم دجال از جهان برخاستی شعردیگر: خسرو مهدی نیت آصف غوغای عدل بر درِ دجّال ظلم آمد و در در شکست شعردیگر: هنوز عهد مقامات مهدی ار نرسید امیر عادل قایم مقام او زیبد
شعردیگر: خسرو روی زمین سنجر عهد ارسلان مهدی آخر زمان داور عهد ارسلان در منطق الطیر : هادی مهدی غلام، امی صادق کلام خسرو هشتم بهشت شحنۀ چارم کتاب شعردیگر: خلوتی کز فقرسازی خیمۀ مهدی شناس زحمتی کز خلق بینی موکب دجّال دان شعردیگر: پیش مهدی به پیشگاه هدی عدل را پیشوا فرستادی»(مجاهدی، 1384، 67)
ـ «نظامی گنجوی(متوفای 614ق) در منظومۀ خسرو وشیرین شه مشرق که مغرب را پناه است قزل شه کافسرش بالای ماه است»(همان، 71)
ـ «عطار نیشابوری(متوفای627ق) صدهزاران اولیا رو بر زمین از خدا خواهند مهدی را یقین»(همان، 77)
ـ «ابوالعطاء کمال الدین محمود(خواجو)کرمانی(متوفای753ق) بهشت است یا روضۀ پادشاه سپهر است یا قبۀ بارگاه شعردیگر: در منظومۀ گل و نوروز: دگر پرسید ای بحر معانی چو ابر بهمنی در دُر فشانی شعردیگر: به مقدم خلف منتظر امام همام مسیح خضر قدوم و خلیل کعبه مقام»(همان،78) «امیرفخرالدین محمود(ابن یمین)فریومدی(متوفای 769ق) ای دل ار خواهی گذر بر گلشن دارالبقا جهد کن کز پای خود بیرون کنی خار هوا شعردیگر: مظهر نور نخستین ذات پاک مصطفیست مصطفی کو اولین و آخرینِ انبیاست شعردیگر: بعد ازو صاحب زمان کز سالهای دیرباز دیده ها در انتظار روی آن فرخ لقاست»(همان، 80)
ـ حافظ شیرازی(متوفای 791ق) بیا که رایت منصور پادشاه رسید نوید فتح و بشارت به مهر وماه رسید»(همان) ـ «قاسم انوار(متوفای 837ق) موسی به کوه طور به نور عیان رسید توفیق وصل یار عنان بر عنان رسید»(همان، 93)
ـ «ابن حسام خوسفی(متوفای875ق) ای صبا افتان و خیزان تا به کی غالیه بر خاک ریزان تا به کی شعردیگر: چو ترک رومی بدان رساند که روز و شب را به هم برآرد سیاه زنگی چو جعد خوبان طراز مشکین علم برآرد شعردیگر: بازم نوید مژدۀ دولت به جان رسید دل را سرور وصلت بخت ججوان رسید شعردیگر: همای سایه فکن را مجال بال نماند تو خود بگوی که پرواز چون کند عصفور ابن حسام، سه ترکیب بند مناقبی در ستایش حضرت ولی عصر دارد که در پیشینۀ شعر مهدوی در زبان فارسی بی سابقه است: هفت رنگ، هفت معدن، هفت گل»(همان، 82)
ـ «بابافغانی شیرازی(متوفای925ق) منم پیوسته در بزم سقاهم ربهم شارب زجام ساقی کوثر علیبن ابیطالب شعردیگر: بر کاینات آن چه یقین فرض و واجب است مهر و محبت اسدالله غالب است شعردیگر: ای رخ فرخندهات خورشید ایوان جمال قامت نورانیت شمع شبستان خیال شعردیگر: حاشا که علم عالم جاهل کند قبول ذاتی که برترست ز اندیشۀ عقول»(همان، 94)
ـ «محمد(اهلی) شیرازی(متوفای942ق) ای جان همه جانها روح القدسی گویا پنهان ز نظر اما در دیدۀ جان پیدا شعردیگر: قدر حسین کم نشد و شد عزیزتر خود را یزید روسیه و خوار کرده است شعردیگر: مژده باد ای اهل دل کاینک ظهور مهدی است ظلمت عالم زحد شد وقت نور مهدی است
شعردیگر: جهان عدم بود او را وجود میبینم که جان در آتش مهرش چو عود میبینم شعردیگر: نهان از دیده ها خود کرده تا کی چو نور دیده ها در پرده تا کی شعردیگر: سکۀ مهدی زند آخر زمان بر عدوی دین کند آخر زمان»(همان، 97) ـ «وحشی بافقی(متوفای991ق) سپهر قصد من زار ناتوان دارد که بر میان کمر کین ز کهکشان دارد»(اکبرزاده، 1392، 543) ـ «نظیری نیشابوری(متوفای1022ق) رخ در نقاب چون حسن عسکری کشید قطبیتش به قائم آل نبی رسید»(همان، 531) ـ «شیخ بهایی(متوفای1030ق) تا کی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه»(همان، 130) ـ «طالب آملی(متوفای1036ق) طبعم کند در آتش معنی سمندری وان گه فشاند از پر و بال آب کوثری»(مجاهدی، 1384، 100) ـ «ملا محسن (فیض) کاشانی(متوفای1091ق) ای سمّی و کنیّ پیغمبر وی بقیۀ خدا جُعلتُ فِداک شعردیگر: بر عشق هزار آفرین فیض کز دولت او به حق رسیدم شعردیگر: گه مهدی آرد در جهان پنهان کند او را چو جان از دیدۀ نامحرمان ما العشق الا معجزه فیض کاشانی، بسیاری از غزلیات حافظ را استقبال و تضمین کرده و شیفتگی خود را نسبت به ساحت آن مصلح جهانی ابراز کرده است.»(همان، 102)
ـ «ملامحمدرفیع(واعظ)قزوینی(متوفای1105ق) نیست در اقلیم هستی ای دل محنت قرین آن قدر شادی که کس خندد به وضع آن و این شعردیگر: یارب به فضل خویش گناهان ما ببخش از توست جمله بخشش و از ما خطا ببخش شعردیگر: الهی به یکتایی وحدتت به زخّاری قلزم رحمتت»(همان، 103)
ـ «میرزا داراب بیگ(جویا)تبریزی کشمیری(متوفای1118ق) تنگ عیشم دارد از بس دور چرخ چنبری چون شمیم غنچهام در دام بی بال و پری ... تا به کی جویا غزل خواهی سرودن زان که نیست مطلبی جز منقبت گویی تو را از شاعری»(همان، 107)
ـ «شیخ محمدعلی(حزین)لاهیجی(متوفای1181ق) قصاید مهدوی پرشوری در سبک اصفهانی دارد: در صبح عارض از خط مشکین نقاب کش این سرمه را به چشم ترِ آفتاب کش شعردیگر: تا در چمن این سرو برازنده چمان است چیزی که به دل نگذرد اندوه خزان است
شعردیگر: نی خامه دارد سر خوش نوایی کهن بلبل آهنگ دستانسرایی»(همان، 108) ـ« میرزا محمدعلی خان متخلص به سروش(اصفهانی)(متوفای 1285) ای موی فروهشته تا میان ساعد سمن و سینه پرنیان»(همان، 244) ـ «میرزا حسن صفی علی شاه اصفهانی(متوفای1316ق) برباد داده زلف مجعد را در بند کرده عقل مجرد را»(اکبرزاده، 1384، 351) ـ «حسین قلی سلطانی کلهر(سلطانی)(متوفای1307ق) آن پری را آهن هندی ز دیبا خیزدا آهن از دیبا اگر خیزد چه زیبا خیزدا»(همان، 255) ـ «محمدجواد(شباب کرمانشاهی)(متوفای1312ق) دهید مژده که حق گشت آشکار امروز نمود جلوه رخ پاک کردگار امروز»(همان، 269)
منابع: اکبرزاده، محمود، (1392). نغمههای پیروزی، چاپ دوم، تهران:آرام دل. مجاهدی، محمدعلی، (1384). سیمای مهدی موعود در آیینۀ شعر فارسی، چاپ دوّم، قم:مسجدمقدس جمکران.
[1] تحقیق از مجیدطاهری، 8 اسفند1399
برچسبها: اشعارامام زمان, عج
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۹/۱۲/۰۸ساعت 19:38  توسط مجیدطاهری
|
«یکی از قدیمی ترین قصاید که از امام زمان(عج) یاد شده از سنایی غزنوی است:ابوالمجد مجدود بن آدم متخلص به سنایی شاعر و عارف بزرگ و نامدار نیمهٔ دوم سده پنجم و نیمهٔ اول سدهٔ ششم هجری است. وی در سال ۴۶۳ یا ۴۷۳ هجری قمری در غزنین دیده به جهان گشود. چنانچه ازشعر سنایی برمیآید او به تمام دانشهای زمان خود آگاهی و آشنایی و در برخی تبحر و استادی داشته است. وی در سال ۵۲۵ یا ۵۳۵ هجری قمری در سن ۶۲ سالگی درگذشت. از آثار وی غیر از دیوان قصیده و غزل و ترکیب و ترجیع و قطعه و رباعی، مثنویهای وی معروف و بدین قرارند: مثنویهای حدیقةالحقیقه، طریق التحقیق، کارنامهٔ بلخ، سیر العباد الی المعاد، عشقنامه و عقلنامه. سه مکتوب و یک رسالهٔ نثر نیز به وی نسبت دادهاند.»(گنجور)
ای خداوندان مال، الاعتبار الاعتبار ای خداخوانان قال، الاعتذار الاعتذار پیش از آن کاین جان عذر آور فرو میرد ز نطق پیش از آن کاین چشم عبرت بین فرو ماند ز کار پند گیرید ای سیاهیتان گرفته جای پند عذر آرید ای سپیدیتان دمیده بر عذار ای ضعیفان از سپیدی مویتان شد همچو شیر وی ظریفان از سیاهی رویتان شد همچو قار پردهتان از چشم دل برداشت صبح رستخیز پنبه تا از گوش بیرون کرد گشت روزگار تا کی از دارالغروری ساختن دارالسرور تا کی از دارالفراری ساختن دارالقرار در فریب آباد گیتی چند باید داشت حرص چشمتان چون چشم نرگس دست چون دست چنار این نه آن صحراست کانجا بی جسد بینند روح این نه آن بابست کآنجا بی خبر یابند بار از جهان نفس بگریزید تا در کوی عقل آنچه غم بودست گردد مر شما را غمگسار در جهان شاهان بسی بودند کز گردون ملک تیرشان پروین گسل بود و سنان جوزا فگار بنگرید اکنون بناتالنعش وار از دست مرگ نیزههاشان شاخ شاخ و تیرهاشان پارپار مینبینید آن سفیهانی که ترکی کردهاند همچو چشم تنگ ترکان گور ایشان تنگ و تار بنگرید آن جعدشان از خاک چون پشت کشف بنگرید آن رویشان از چین چو پشت سوسمار سر به خاک آورد امروز آنکه افسر بود دی تن به دوزخ برد امسال آنکه گردن بود پار ننگ ناید مر شما را زین سگان پر فساد دل نگیرد مر شما را زین خزان بیفسار این یکی گه زین دین و کفر را زو رنگ و بوی و آن دگر گه فخر ملک و ملک را زو ننگ و عار این یکی کافی ولیکن فاش را ز اعتقاد و آن دگر شافی ولیکن فاش را ز اضطرار زین یکی ناصر عبادالله خلفی ترت و مرت وز دگر حافظ بلادالله جهانی تار و مار پاسبانان تو اند این سگ پرستان همچو سگ هست مرداران ایشان هم بدیشان واگذار زشت باشد نقش نفس خوب را از راه طبع گریه کردن پیش مشتی سگ پرست و موشخوار اندرین زندان برین دندان زنان سگ صفت روزکی چند ای ستمکش صبر کن دندان فشار تا ببینی روی آن مردمکشان چون زعفران تا ببینی رنگ آن محنتکشان چون گل انار گرچه آدم سیرتان سگ صفت مستولیاند هم کنون بینی که از میدان دل عیّاروار جوهر آدم برون تازد برآرد ناگهان زین سگان آدمی کیمخت و خر مردم دمار گر مخالف خواهی ای مهدی در آ از آسمان ور موافق خواهی ای دجال یک ره سر برآر یک طپانچه مرگ و زین مردارخواران یک جهان یک صدای صور و زین فرعون طبعان صدهزار باش تا از صدمت صور سرافیلی شود صورت خوبت نهان و سیرت زشت آشکار تا ببینی موری آن خس را که میدانی امیر تا ببینی گرگی آن سگ را که میخوانی عیار در تو حیوانی و روحانی و شیطانی درست در شمار هر که باشی آن شوی روز شمار باش تا بر باد بینی خان رای و رای خان باش تا در خاک بینی شر شور و شور شار تا ببینی یک به یک را کشته در شاهین عدل شیر سیر و جاه چاه و شور سوز و مال مار والله ار داری به جز بادی به دست ارمر ترا جز به خاک پای مشتی خاکسارست افتخار کز برای خاک پاشی نازنینی را خدای کرد در پیش سیاستگاه قهرش سنگسار باش تا کل بینی آنها را که امروزند جزو باش تا گل یابی آنها را که امروزند خار آن عزیزانی که آنجا گلبنان دولتند تا نداریشان بدینجا خیره همچون خار خوار گلبنی کاکنون ترا هیزم نمود از جور دی باش تا در جلوهش آرد دست انصاف بهار ژندهپوشانی که آنجا زندگان حضرتند تا نداری خوارشان از روی نخوت زینهار و آن سیاهی کز پی ناموس حق ناقوس زد در عرب بواللیل بود اندر قیامت بونهار پردهدار عشق دان اسم ملامت بر فقیر پاسبان در شناس آن تلخ آب اندر بحار ور بقا خواهی ز درویشان طلب زیرا که هست بود درویشان قباهای بقا را پود و تار تا ورای نفس خویشی خویشتن کودک شمار چون فرود طبع ماندی خویشتن غافل بدار کی شود ملک تو عالم تا تو باشی ملک او کی بود اهل نثار آنکس که برچیند نثار هست دل یکتا مجویش در دو گیتی زان که نیست در نه و در هشت و هفت و در شش و پنج و چهار نیست یک رنگی بزیر هفت چار از بهر آنک ار گلست اینجای با خارست ور مل با خمار بهر بیشی راست اینجا کم زدن زیرا نکرد زیر گردون قمر پس مانده را هرگز قمار در رجب خود روزهدار و «قل هوالله» خوان و پس در صفر خوان «تبت» و در چارشنبه روزهدار چند ازین رمز و اشارت راه باید رفت راه چند ازین رنگ و عبارت کار باید کرد کار همرهان با کوههانان به حج رفتند و کرد رسته از میقات و حرم و جسته از سعی و جمار تو هنوز از راه رعنایی ز بهر لاشهای گاه در نقش هویدی گاه در رنگ مهار چون به حکم اوست خواهی تاج خواهی پای بند چون نشان اوست خواهی طیلسان خواهی غیار تا به جان این جهانی زنده چون دیو و ستور گر چه پیری همچو دنیا خویشتن کودک شمار حرص و شهوت در تو بیدارند خوش خوش تو مخسب چون پلنگی بر یمین داری و موشی بر یسار مال دادی لیک رویست و ریا اندر بنه کشت کردی لیک خوکست و ملخ در کشتزار خشم را زیر آر در دنیا که در چشم صفت سگ بود آنجا کسی کاینجا نباشد سگ سوار خشم و شهوت مار و طاووسند در ترکیب تو نفس را آن پایمرد و دیو را این دست یار کی توانستی برون آورد آدم را ز خلد گر نبودی راهبر ابلیس را طاووس و مار عور کرد از کسوت عار ار ز دودهٔ آدمی زان که اندر تخم آدم عاریت باشد عوار حلم و خرسندی در آب و گل طلب کت اصل ازوست کی بود در باد خرسندی و در آتش وقار حلم خاک و قدر آتش جوی کآب و باد راست گرت رنگ و بوی بخشد پیلهور صد پیلوار تا تو اندر زیر بار حلق و جلقی چون ستور پردهداران کی دهندت بار بر درگاه یار گرد خرسندی و بخشش گرد زیرا طمع و طبع کودکان را خربزه گرمست و پیران را خیار راستکاری پیشه کن کاندر مصاف رستخیز نیستند از خشم حق جز راستکاران رستگار تا به جان لهو و لغوی زنده اندر کوی دین از قیامت قسم تو نقشست و از قرآن نگار حق همی گوید بده تا ده مکافاتت دهم آن به حق ندهی و پس آسان بپاشی در شیار این نه شرط مومنی باشد که در ایمان تو حق همی خاین نماید خاک و سرگین استوار گرد دین بهر صلاح دین به بیدینی متن تخم دنیا در قرار تن به مکاری مکار ای بسا غبنا کت اندر حشر خواهد بود از آنک هست ناقد بس بصیر و نقدها بس کم عیار سخت سخت آید همی بر جان ز راه اعتقاد زشت زشت آید همی در دین ز راه اعتبار بر در ماتم سرای دین و چندین نای و نوش در ره رعناسرای دیو و چندان کار و بار گرد خود گردی همی چون گرد مرکز دایره ای پی اینی بسان خشک مغزان در دوار از نگارستان نقاش طبیعی برتر آی تا رهی از ننگ جبر و طمطراق اختیار چون ز دقیانوس خود رستند هست اندر رقیم به ز بیداری شما خواب جوانمردان غار بازدان تأیید دین را آخر از تلقین دیو بازدان روحالقدس را آخر از حبر نصار عقل اگر خواهی که ناگه در عقیلهت نفکند گوش گیرش در دبیرستان «الرحمان» در آر عقل بیشرع آن جهانی نور ندهد مر ترا شرع باید عقل را همچون معصفر را شخار عقل جزوی کی تواند گشت بر قرآن محیط عنکبوتی کی تواند کرد سیمرغی شکار گر چه پیوستست بس دورست جان از کالبد ور چه نزدیکست بس دورست گوش از گوشوار پیشگاه دوست را شایی چو بر درگاه عشق عافیت را سرنگون سار اندر آویزی بدار عاشقان را خدمت معشوق تشریفست و بر عاقلان را طاعت معبود تکلیفست و بار زخم تیغ حکم را چه مصطفا چه بوالحکم ذوالفقار عشق را چه مرتضا چه ذوالخمار هر چه دشوارست بر تو هم ز باد و بود تست ورنه عمر آسان گذارد مردم آسان گذار از درون جان برآمد نخوت و حقد و حسد تا که از سیمرغ رستم گشت بر اسفندیار تا ندانی کوشش خود بخشش حق دان از آنک در مصاف دین ز بود خود نگشتی دلفگار ورنه پیش ناوک اندازان غیرت کی بود دست باف عنکبوتی زنده پیلی را حصار چند جویی بی حیاتی صحو و سکر و انبساط چند جویی بی مماتی محو و شکر و افتقار جز به دستوری «قال الله» یا «قال الرسول» ره مرو فرمان مده حاجت مگو حجت میار چار گوهر چارپایهٔ عرش و شرع مصطفیست صدق و علم و شرم و مردی کار این هر چار یار چار یار مصطفی را مقتدا دار و بدان ملک او را هست نوبت پنج نوبت زن چهار پاس خود خود دار زیرا در بهار تر هوا پاسبانت را ترۀ کوکست و میوه کوکنار از زبان جاه جویان تا نداری طمع بر وز دو دست نخل بندان تا نداری چشم بار کی توان آمد به راه حق ز راه جلق و حلق درد باید حلق سوز و حلق دوز و حق گزار نی از آن دردی که رخ مجروح دارد چون ترنج بل از آن دردی که دلها خون کند در بر چو نار نه چنان دردی که با جانان نگوید دردمند بل از آن دردی که ناپرسا بگوید پیش یار بر چنین بالا مپر گستاخ کز مقراض لا جبرئیل پر بریدست اندرین ره صد هزار هیزم دیگی که باشد شهپر روحالقدس خانه آرایان شیطانرا در آن مطبخ چه کار علم و دین در دست مشتی جاه جوی مال دوست چون بدست مست و دیوانهست دره و ذوالفقار زان که مشتی ناخلف هستند در خط خلاف آب روی و باد ریش آتش دل و تن خاکسار کز برای نام داند مرد دنیا علم دین وز برای دام دارد ناک ده مشک تتار ای نبوده جز گمان هرگز یقینت را مدد وی نبوده جز حسد هرگز یمینت را یسار شاعران را از شمار راویان مشمر که هست جای عیسی آسمان و جای طوطی شاخسار باد رنگینست شعر و خاک رنگینست زر تو ز عشق این و آن چون آب و آتش بیقرار ز آنچنین بادی و خاکی چون سنایی بر سر آی تا چنو در شهرها بیتاج باشی شهریار ورنه چون دیگر خسیسان زین خران عشوه خر خاک رنگین میستان و باد رنگین میسپار نی که بیمار حسد را با شره در قحط سال گرش عیسی خوان نهد بر وی نباشد خوشگوار خاطر کژ را چه شعر من چه نظم ابلهی کور عینین را چه نسناس و چه نقش قندهار نکته و نظم سنایی نزد نادان دان چنانک پیش کر بر بط سرای و نزد کور آیینه دار (سنایی غزنوی)
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۹/۱۲/۰۵ساعت 10:59  توسط مجیدطاهری
|
جان من آمد به لب یا رب چرا جانان نیامد؟ *منبع* : کتاب مهر در شفق اثر محمد عابد
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۹/۱۲/۰۱ساعت 14:16  توسط مجیدطاهری
|
#رباعی بارانِ گلاب، مثل دریا بارد (مجیدطاهری)
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۹/۰۸/۰۶ساعت 7:19  توسط مجیدطاهری
|
صبح جمعه از دل و جان از فراقت ناله دارم گل نرجس تا غروب روز جمعه سوزو اشک و گریه کارم گل نرجس برسرراهت نشستم تا بیایی تا بیایی روی سر باشد دو دستم تا بیایی تا بیایی بردو عالم دیده بستم تا بیایی تا بیایی دیگر از دنیا گسستم تا بیایی تا بیایی
یاابا صالح کجایی یا ابا صالح کجایی
ندبه ها یک یک گذشت و مهدی دوران نیامد او نیامد صاحب عصر و زمانم دارو و درمان نیامد او نیامد ای مه پرده نشینم اباصالح اباصالح کن نظر دل آتشینم اباصالح اباصالح ازغم هجرت غمینم اباصالح اباصالح کی شود رویت ببینم اباصالح اباصالح
یاابا صالح کجایی یا ابا صالح کجایی (مجیدطاهری)
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۹/۰۱/۲۹ساعت 10:27  توسط مجیدطاهری
|
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۹/۰۱/۲۰ساعت 19:8  توسط مجیدطاهری
|
#نیمه_شعبان #چراغانی دلم هفت آسمان انبوهی از غوغا، چراغانی بهارِ یامقلب ها شد و تحویل شد این دل خیابانها ز طاق نصرت گل با صفا گشته نهال شوق می کارم به هرجایی که می آیی زمان، لبریز از شادی، زمین می گردد آبادی گل نرجس! چنان که سرزدی در نیمه ی شعبان نمی آید گلی زیباتر از مهدی به دوران ها وزد انا هدینا از غزلهای ظهور او قدومت بس که رحمت آرد و پیوسته نعمت ها اگر "اَینَ الحَسَن" هایم یکی مقبول گردد لیک به دیدارت امیدی در دلم هر روز جان گیرد کجایی بهترین دارایی من در مبادایم کجایی ای رفیق بهترین ها چون سلیمانی کجایی ای تحمل ها ز هجرت طاق گردیده کجایی دوست ای دست نوازش های هر روزم کجایی ما به گرمای وجودت سخت محتاجیم بیاخورشید! تا صبحم به نور عشق باشد صبح بیا علم الیقینت را درونم نشر کن آقا بیا تا درس ها درس فداکاریِ دل باشد بیا یک انقلابِ دیگر از جانها بپا فرما بیا توحید را توحید، امامت را امامت کن بیا و یا لثاراتَ الحسینت را در اینجا گو بناکن کعبه ای دیگر ز دین و مذهب و آیین اگر نان شد گران و باب رحمت روی ما بسته اگر در خارج و داخل، کند دشمن مرا تحریم همیشه زنده هستم من ز خون حاج قاسم ها همیشه جشن میلادت به جان و قلب می گیرم #مجید_طاهری
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۹/۰۱/۱۹ساعت 17:40  توسط مجیدطاهری
|
ما با زبان دل که می گوئیم آقا مجیدطاهری 8فروردین99
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۹/۰۱/۰۹ساعت 21:5  توسط مجیدطاهری
|
بادۀ جرعه جرعهام، گریۀ دجله دجله شد بی رُخ دوست ساقیا، می مده این قدَر مرا شعر وصال دلکش و مطرب بزم خوش نوا دلبر اگر به بَر بُوَد نیست غم دگر مرا (وصال شیرازی)
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۸/۱۰/۰۵ساعت 16:36  توسط مجیدطاهری
|
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۸/۰۸/۲۰ساعت 21:24  توسط مجیدطاهری
|
جان من آمد به لب یا رب چرا جانان نیامد؟ صبر دل آمد به پایان هجربر پایان نیامد صبح صادق سینه ی آفاق را بشکافت اما بر تجلیگاه گردون نیر رخشان نیامد آه ما ابری شد و بگرفت دامان افق را تیره بود آفاق گوئی کآن مه تابان نیامد بزم دل آراستیم از بهر تشریف قدومش دیده بر ره ماند لیک آن نازنین مهمان نیامد گوئیا این برکه ی آبی دگر آبی ندارد کشتزاران سوختند از تشنگی باران نیامد قاصدک آمد بهار آمد گل آمد سبزه آمد لیک افسوس آنکه می بایست آید آن نیامد غنچه را افسرد بر لب خنده ی شوق شکفتن زانکه در صحن چمن باد عبیر افشان نیامد بس چراغ افروختیم اینجا و آنجا در مسیرش لیک صد افسوس آن نور چراغ جان نیامد درد افزون، خسته ورنجور بیش از حد خدایا آن طبیب دردمندان از پی درمان نیامد اختران خفتند وشب سر رفت وشد خورشید طالع ای عجب ظلمات روز هجر بر پایان نیامد عمرها سر رفت و دوران ها دگرگون گشت اما دور هجران طی نگشت وصاحب دوران نیامد رفت و آمد شیوه ی جاریست عالم را ولیکن رفت صبر ما و آن از دیده ها پنهان نیامد علویان بستند قامت بر نماز فتح و نصرت آن نماز فتح را احیاگر و برهان نیامد در ظلام جهل و تاویلات افکار پریشان آن فروغ هادی آن روشنگر عرفان نیامد چهره چون مهتاب ساییدم به پای قصر یادش لیک «عابد»آن مه تابان لب ایوان نیامد منبع:سایت صدق از کتاب مهر در شفق اثر محمد عابد
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۸/۰۴/۰۷ساعت 16:21  توسط مجیدطاهری
|
بی تو غروب جمعه چه دلگیر می شود
سیلاب غم ز کوه سرازیر می شود ماه فلک ستاره فشاند ز چشم خویش خورشید پشت کوه، زمینگیر می شود دل مرده گشته مدّعی معجز مسیح روباه در نبودن تو، شیر می شود بس پیر در فراق تو مُرد و بسی جوان در انتظار آمدنت، پیر می شود تا ما نمرده ایم، تو پا در رکاب کن تعجیل کن عزیز دلم! دیر می شود بی تو تسلّی دل ما، ای عزیز جان! فریاد و اشک و سینه و زنجیر می شود تنها به خواب، روی تو دیدیم، سیّدی! این خواب کی به وصل تو تعبیر می شود؟ بازآ که با تو نالۀ تنهایی علی از چاه کوفه سرزده، تکبیر می شود بگشای رخ که در ورق مُصحف رخت آیات فتح فاطمه تفسیر می شود وقتی تو ذوالفقار بگیری به دست خویش فریاد ما به قلب عدو، تیر می شود بر فرق دشمنان تو با نطق دوستان اشعار "میثم" است که شمشیر می شود
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۷/۱۲/۰۱ساعت 11:9  توسط مجیدطاهری
|
مولا مولا یا اباصالح3بار یا اباصالح مدد5بار آمد آمد کعبه ی دلها/رویش رویش قبله ی جانها/مهدی مهدی یوسف زهرا ای گل پیغمبری/نور چشم مادری/سیدی و سروری/تو شفیع محشری حجت بن العسکری مولا مولا یا اباصالح3بار یا باصالح مدد5بار در بهار ِ نیمه ی شعبان/جلوه شده اختری تابان/نازل گشته همه ی قرآن بر لب ما زمزمه/نور چشمان همه/ای عزیز فاطمه/هم دلی هم دلبری/حجت بن العسکری مولا مولا یا اباصالح3بار یا باصالح مدد5بار یا مولانا جان فدای تو/دلهامان شد مبتلای تو/ما زنده ایم به دعای تو هم فروغ انجمی/هم پناه مردمی/هم اُمید کشوری/هم تو یار رهبری/حجت بن العسکری مولا مولا یا اباصالح3بار یا باصالح مدد5بار ----------------------- امیرعباسی
شور من و نوای من/آمدنت دعای من مریض هجران شده ام/ظهور تو دوای من ای همه ی زندگی ام/آینه ی خدای من کعبه ی من زمزم من/مروه ی من صفای من یابن الحَسَن روحی فِداک/مَتی ترانا وَ نَراک (یابن الحسن خوش آمدی) نیمه ی ماه نَبَوی/ذکر دلم نام تو شد ببین دل ِ هوایی ام/کبوتر بام تو شد کاسه ی جان پُر از کرم/ز رحمت عام تو شد ساقی ِ جام معرفت/مست ِ می ِ جام تو شد یابن الحَسَن روحی فِداک/مَتی ترانا وَ نَراک (یابن الحسن خوش آمدی) به لیله ی جان و دلم/فروغ تو صبح ِ سَحَر پور امام عسگری/کرم کن و مرا بخر اشاره ای کن به دلم/تا که شود زیر و زبَر جان گل امّ البنین/مرا به کربلا ببر یابن الحَسَن روحی فِداک/مَتی ترانا وَ نَراک (یابن الحسن خوش آمدی) تو نور اَحلا عَسَلی/بی مَثَل و بی بدلی عنایتت فاش و جلی/ای به همه عالَم وَلی ز جود و رحمت تو و/لطف خدای ازلی گشته مناجات دل و/ذکر لبم علی علی حجّت حیّ ازلی/علی علی علی علی................. --------------------- امیرعباسی
آینه ی حیّ جلی=یامهدی یوسف زهرا و علی=یامهدی جلوه ی نور داوری= یا مهدی یاس بهشت کوثری= یا مهدی یا حجّت بن العسکری= یا مهدی ای پسر خون خدا =یا مهدی قسمت جمع ما نما= یا مهدی یک شب جمعه کربلا= یا مهدی به جشن میلاد شما=یامهدی ذریّه ی خون خدا=یامهدی کرده دل هوایی ام=یامهدی هوای شهر سامرا=یامهدی ای یوسف پیغمبری=یامهدی تو حمد و قدر و کوثری=یامهدی گل زهرا و حیدری=یامهدی یا حُجّت بن العسکری=یامهدی تو بحر جود و رحمتی=یامهدی معنای ناب عزّتی=یامهدی ای مانده از آل علی=یامهدی نور خدای منجلی=یامهدی ما سائلان را کن قبول=یامهدی سُلاله ی پاک رسول=یامهدی
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۷/۰۲/۱۱ساعت 10:49  توسط مجیدطاهری
|
|
">
- <-BlogDescription-> - <-BlogTitle->">
,<-BlogId->, Blog, Weblog, Persian,Iran, Iranian, Farsi, Weblogs, Blogskin">
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||