امروز امیر در میخانه تویی تو
فریادرس ناله ی مستانه تویی تو

مرغ دل ما را که به کس رام نگردد
آرام تویی، دام تویی، دانه تویی تو

آن مهر درخشان که به هر صبح دهد تاب
از روزن این خانه به کاشانه تویی تو

آن غُل که ز زنجیر سر زلف نهادند
بر پای دل عاقل و دیوانه تویی تو

ویرانه بود هر دو جهان نزد خردمند
گنجی که نهان است به ویرانه تویی تو
...
 

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۹/۱۲/۱۶ساعت 19:45  توسط مجیدطاهری  |