|
❌برای خرید مجازی کتابهای انتشارات طاماه(کتابهای آموزش مداحی) از نمایشگاه بین المللی کتاب(باتخفیف ویژه) به سامانۀ https://book.icfi.ir/ وارد شوید و کتابهای این انتشارات را جستجو و انتخاب فرمایید. 🌟افرادی که بُن کتاب دارند کلاً رایگان توسط پست ارسال می شود.🌟 📚نام کتابها📚 1.قرآن و مداح اهل بیت(علیهم السلام) 2.نشانه ها و اشاره ها(ردیف آوازی و زبان بدن در مداحی) 3.قوافی مداحی(مباحث ادبی در مداحی) 4.گام اول مرثیه خوانی 5.حافظ مداحی(اشعار حافظ در مداحی) 6.پیام آوران بهشت(آموزش روضه خوانی و سخنرانی) 7.دفتر برنامه ریزی تحصیلی مداحی 8.منبرخوانی و ساختارهای شناختی 9.تاریخ مختصر اهل بیت(علیهم السلام) و جهاد تبیین 10.آواز محتشمی(آواز تخصصی مداحی ) 11.هم سایه(اشعار مجیدطاهری) 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟 📚انتشارات طاماه(انتشارات تخصصی آموزش مداحی)📚
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۴۰۳/۰۲/۱۹ساعت 11:10  توسط مجیدطاهری
|
سر خورده زسنگ اشتباهم بپذیر شاعر: م.ه. اف این شعر زیبا در دو صورت در قافیه مورد اشکال است:
+ نوشته شده در جمعه ۱۴۰۲/۱۲/۱۸ساعت 12:53  توسط مجیدطاهری
|
تعیین روز اول بهمن در تقویم رسمی کشور به عنوان روز خاقانی شروانی را ارج می نهیم. این اتفاق مهم، دیروز (اول اسفند1402)توسط سامانه رسمی شورای عالی انقلاب فرهنگی اطلاع رسانی شد.
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۴۰۲/۱۲/۰۲ساعت 8:33  توسط مجیدطاهری
|
#نکته_مداحی 👈نکتۀ مهم در کاربرد رباعی و دوبیتی در مولودی خوانی یکی از کاربردهای مهم رباعی و دوبیتی در مولودی خوانی، در ابتدا برای صلواتگرفتن از اهل مجلس و انتها برای اتمام مجلس است که تأثیر نسبتاً خوبی بر مستمع در نشاط آغازین و حسن ختام دارد؛ اما کاربرد تقریباً نادرست از این قالب شعری، این است که چند رباعی پشت سر هم در ابتدای برنامه خوانده شود؛ البته ممکن است دلیل این اشتباه، کمبود وقت و یا خواندن سرود بیشتر و میل به شورخوانی و کفزنی باشد که این هم دلیل صحیحی نیست. مصراع چهارمِ رباعی و دوبیتی، حکم فرود و نتیجهگیری دارد و اگر در ابتدا خوانده میشود باید از نوعی بهره برد که دارای کلمات صلوات، محمد(ص) و...باشد تا مستمع با شنیدن آن صلوات بفرستد؛ برای انتهای مجلس نیز باید از نوعی بهره جست که دارای فرود و نتیجهگیری خوبی باشد، مانند نمونههای ذیل: ✍️مجیدطاهری کانال ما را در ایتا به مداحان عالیقدر معرفی نمایید:
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۴۰۲/۱۱/۰۲ساعت 13:32  توسط مجیدطاهری
|
#مرثیه حرف از وصیت است!؟ چرا خوب می شوی ✍️وحید قاسمی
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۴۰۲/۰۹/۲۰ساعت 11:10  توسط مجیدطاهری
|
#نقد مدح تو زهمچو من کجا آید 📚نقد: «ح» در کلمۀ «مدح» باید کشیده شود تا وزن شعر بطور صحیح ادا شود. ✍️دکترمجیدطاهری
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۴۰۲/۰۹/۲۰ساعت 11:7  توسط مجیدطاهری
|
#نقد مدح تو زهمچو من کجا آید 📚نقد: ✍️دکترمجیدطاهری
+ نوشته شده در شنبه ۱۴۰۲/۰۹/۱۸ساعت 19:10  توسط مجیدطاهری
|
این قصیده در بسیاری از سایتهای معتبر و معروف بطور ناقص آمده و اتفاقا در حالی که نوشتهاند در مدح پیامبر(ص)، ولی متأسفانه ابیاتی که در مدح آن حضرت است را نیاوردهاند، لذا از دیوان خاقانی به تصحیح دکتر سید ضیاء الدین سجادی، که بهترین مرجع اشعار خاقانی است این قصیدۀ ارزشمند کاملاً در اینجا نقل گردید: عشق بهین گوهریست، گوهر دل کان او دل عجمی صورتیست، عشق زبان دان او خاصگی دست راست بر در وحدت دل است اینکه به دست چپ است داغگه ران او تا نکنی زنگ خورد آینهٔ دل که عشق هست به بازار غیب آینه گردان او عقل جگر تفتهای است، همت چرب آخوری است جرعه خور جام عشق، زلّه کش خوان او از خط هستی نخست نقطهٔ دل زاد و بس لیک نه در دایره است نقطهٔ پنهان او رهرو دل ایمن است از رصد دهر از آنک کمتر پروانهایست دهر ز دیوان او دل به رصد گاه دهر بیش بها گوهریست دخل ابد عُشر او فیض ازل کان او لیک ز بیم رصد در گلش آلودهاند تاز گل آید برون گوهر رخشان او دل چو فرو کوفت پای بر سر نطع وجود دهر لگد کوب گشت از تک جولان او نیست ازین آب و خاک ز آب و هوائی است دل کآتش بازی کند شیر نیستان او ای شده بر دست تو حلهٔ دل شاخ شاخ هم تو مُطرّا کنان پوشش ایوان او یوسفی آوردهای در بُن زندان و پس قفل زر افکندهای بر در زندان او حوروشی را چو مور زیر لگد کشتهای پس پر طاووس را کرده مگس ران او خوش نبود شاه دل اسب گلین زیر ران رخش به هرّای زر منتظر ران او دل که کنون بیدقیست باش که فرزین شود چونکه به پایان رسد هفت بیابان او شمهای از سرّ دل حاصل خاقانی است کز سر آن شمّه خاست جنبش ایمان او دل به در کبریاست شحنۀ کارش که او خاک در مصطفاست نایب حسّان او گر جگرش خسته شد از فزع حادثات نعت محمد بس است نشرۀ درمان او قابلۀ کاف و نون، طاها و یاسین که هست عاقلۀ کاف و لام طفل دبستان او گیسوی حوّا شناس پرچم منجوق او عطسۀ آدمشناس شیهۀ یکران او دوش ملایک بخست غاشیۀ حکم او گوش خلایق بسفت حلقۀ فرمان او عقل درختی است پیر منتظر آن کزو خواهی تختش کنند، خواهی چوگان او (خاقانی، 1393، ص362-363) انتشارات زوار.تهران.
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۴۰۲/۰۸/۱۵ساعت 10:5  توسط مجیدطاهری
|
خاقانی، شاعر قرن ششم هجری قمری، ضمن شکایت از حبس و بند و مدح عظیم الروم عز الدوله قیصر ، از ستم و ظلم یهودی، نیز شکایت نموده و آرزوی زیارت بیت المقدس داشته است: فلک کژرو تر است از خط ترسا مرا دارد مسلسل راهب آسا پس از یاسین و طاسین میم و طاها پس از میقات حج و طوف کعبه جمار و سعی و لبیک و مصلی پس از چندین چله در عهد سی سال شوم پنجاهه گیرم آشکارا مرا مشتی یهودی فعل، خصمند چو عیسی ترسم از طعن مفاجا چه فرمائی که از ظلم یهودی گریزم بر در دیر سکوبا مگو این کفر و ایمان تازه گردان بگو استغفر الله زین تمنا فقل و اشهد بانالله واحد تعالی عن مقولاتی تعالی که بهر دیدن بیتالمقدس مرا فرمان بخواه از شاه دنیا ✍️خاقانی با تلخیص
+ نوشته شده در شنبه ۱۴۰۲/۰۸/۱۳ساعت 14:0  توسط مجیدطاهری
|
حال و روز ما در این روزهای نزدیک به عرفه: ای عراقَ الله جارَک، سخت مشعوفم به تو ✍️#خاقانی (خاقانی،۱۳۹۳، ۲) منبع:خاقانی، بدیل بن علی، (۱۳۹۳). دیوان خاقانی شروانی، مقابله و تصحیح و مقدمه و تعلیقات:دکتر سید ضیاء الدین سجادی، چاپ یازدهم، تهران:زوّار.
+ نوشته شده در شنبه ۱۴۰۲/۰۴/۰۳ساعت 6:47  توسط مجیدطاهری
|
+ نوشته شده در جمعه ۱۴۰۱/۱۱/۲۱ساعت 9:23  توسط مجیدطاهری
|
معنی واجن در دوبیتی باباطاهر ..... دلم زار و حزینه چون ننالم وجودم آتشینه چون ننالم بمو واجن که طاهر چند نالی چو مرگم در کمینه چون ننالم
واجن=بازگویند
باباطاهر همدانی، (۱۳۷۰). دوبیتی های باباطاهرهمدانی، به تصحیح مهدی الهی قمشه ای، تهران:ناس. صفحه71
+ نوشته شده در شنبه ۱۴۰۱/۱۱/۰۱ساعت 14:4  توسط مجیدطاهری
|
خدا جزا دهد آن ابر بی مروت را
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۴۰۱/۱۰/۰۶ساعت 10:25  توسط مجیدطاهری
|
«در اواخر قرن چهارم که فاطمیان بر مصر دست یافتند و حکومتی مقتدر را پی افکندند و صیت و شهرت آنان به دیگر کشورهای اسلامی رسید و در شرق ایران طرفدارانی پیدا کردند شاعران پارسیگوی آن سامان به مدح اهلبیت زبان گشودند، که نمونۀ برجستۀ آنان ناصرخسرو است.» (محمدزاده، 1389، ص. 139) شاعر:ناصرخسروقصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۷ موضوع:پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام)وزن عروضی:فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن.................................. گر خرد را بر سر هشیار خویش افسر کنی .......................... منابع: گنجور محمدزاده، مرضیه، (1389). عاشورا در شعر معاصر و ادبیات عامه، تهران:مجتمع فرهنگی عاشورا.
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۴۰۱/۰۹/۲۱ساعت 7:6  توسط مجیدطاهری
|
مرحوم مغفور خُلد مقام، عالم کامل جلیلالقدر، صاحب کتابهای خالص و پسندیده، آخوند ملامحمدطاهر که قبرش در شیخان کبیر قم، نزدیک جناب زکریا ابن آدم قمی(رحمة الله علیه)است قصیدهای در مدح امیرالمؤمنین(علیهالسلام) سروده به نام مونسالابرار و در آن به بسیاری از فضایل آن بزرگوار اشاره کرده است: به خون دیده (نوشتیم)[1] بر در و دیوار که چشم لطف ز اَبنای روزگار مدار مگیر انس به کس در جهان به غیر خدا بکن اگر بتوانی ز خویش نیز کنار فریب نرمی ابنای روزگار مخور که هست نرمی ایشان به رنگ نرمی مار همیشه در پی خواب و خورند و منصب و جاه کنند مثل عروسانِ حجله نقش و نگار چه[2] روز ظاهرشان پر صفا و نورانی درونشان چو شب تیره رنگ، تیره و تار همیشه در پی آزار یکدگر باشند حسد نموده شعار و نفاق کرده دِثار[3] خشوع و نیت اخلاص، روح اعمال است عمل چه دور شد از روح، طاعتش مشمار ریا و سُمعه[4] بُوَد زهر در مزاج عمل بیا و یک سر مو زین دو در عمل مگذار به غیر یاد خدا هرچه در دلت گذرد مرض شمار تو آن را و ناتمام عیار اسیر کاکل و زلف بتان مکن خود را که روزگار شود بر تو تیره چون شب تار ز دیده تا بتوانی بگیر گوهر اشک که روز حشر بُوَد این متاع را بازار ز کشتزار جهان قانعم به دانۀ اشک مرا به دانۀ خال بتان نباشد کار نشسته بر سر راهت اجل سنان بر کف ببر پناه به دارالامان استغفار اگر چه در چمن دهر از کشاکش چرخ چه خاک راه شدم پایکوب هر خس و خار ز مهر یک سر و گردن بلندتر گشتم زدم به سر چو گل مهر حیدر کرار به تاج مهر علی سربلند گردیدم ز آسمان گذرد گر سرم عجب مشمار ز ذوق مهر علی آمده به چرخ افلاک ز بهر او شده سرگرم، ثابت و سیّار محبتش نه همین واجب است بر انسان شده محبت او فرض بر جبال و بحار ز مهر او چه عقیق یمن بود معروف برند دست به دستش ز گرمی بازار علی که خواند رسول خداش خیر بشر در او کسی که شک آورد گشت از کفار نماز و روزه و حج کسی نشد مقبول مگر به مهر علی و ائمۀ اطهار به غیر تیغ، کسش آب در گلو نکند شود چه دشمن شوریده بخت او بیمار دلی که نیست در او مهر مرتضی قلب است شود به مهر علی نقدِ دل، تمام عیار علیست صاحب بدرآن که در میانۀ جیش چه ماهِ بدر بُد و دیگران نجوم صغار(صغیر) علیست قاتل عمرو آن دلیر کز خونش گرفت مذهب اسلام دست و پا به نگار به نور علم علی محو گشت ظلمت جهل به آب تیغ علی شد زمینِ دل گلزار شدی سیاه، رخ منکرانِ خرق فلک اگر شدی به دم تیغ او سپهر دچار علیست عرش مکانی که بهر بت شکنی به دوشِ عرشنشانِ نبی گرفت قرار نمود مدح علی را به «هل اتی» رحمان چه کرد از سر اخلاص نان خود ایثار چه داد از سر اخلاص خاتم خود را نهاد بر سر او تاج «اِنّما» غفّار دلیل اگر طلبی بر امامتش یک دم به چشم دل بنگر بر حدیث «یومُالدار[5]» حدیث منزله[6] را ورد خویشتن میساز که میکند دل اهل نفاق را افکار[7] بود امام به حکم حدیث روز غدیر بدین حدیث نمایند خاص و عام اقرار نبی چه وارد خُم گشت بر سر منبر خلیفه کرد علی را به گفتۀ جبّار نهاد بر سر او تاج «والِ مَن والاه» گرفت از همۀ امتان خود اقرار ولیک آن که به اَصبَحتَ تهنیت کردی نمود از پس اقرار خویشتن انکار علیست آن که خدا نفس مصطفی خواندش جدا نکرد ز هم این دو نفس را جبّار ز اتحاد نگنجد میانشان مویی میان این دو برادر کجاست جای سه یار علی که مظهر«یَتلوهُ شاهد»[8] آمده است به دامنش چه[9] زنی دست خوفِ غرق مدار بگیر دامن حیدر که آیۀ تطهیر[10] گواه پاکی دامان اوست بیگفتار بُوَد امام من آن کس که در زمان رسول همیشه بود امیر مهاجر و انصار نه آن خلاف شعار آن که حضرت نبوی نمود بر سر ایشان اُسامه را سردار بُوَد امام من آن سروری که در خیبر نبی نمود ثنایش به خوشترین گفتار عَلَم چه داد به دست علی رسول خدای شدند مضطرب از بیم ضربتش کُفّار شکسته گشت ز یک حملهاش عساکرِ کفر ز تیغ او بنمودند همچو تیر فرار به دستیاری توفیق در ز خیبر کند چنانچه کاه برون آورند از دیوار دری که بود گران بر چهل نفر افکند چهل گزش به پی سر به قوت جبّار بود امام رسولی که خواند در موسم به امر حضرت باری برائت کفار نه آنکه حضرت جبریل بر زمین آورد برات عزلش از نزد عالمالاسرار بود خلیفۀ حق آنکه در تمامی عمر ز حق جدا نشد و حق از او نکرد کنار بود امام من آن آفتاب برج شرف که کرد از سر اعجاز ردّ شمس دوبار سخن چه کرد به اخلاص با علی خورشید ربود گوی تفاخر ز ثابت و سیّار کسی که گفت «سلونی[11]» سزد امامت را نه آن که کرد به «لولا[12]» به جهل خود اقرار امام اهل معارف کسی تواند بود که کرد ترتبیتش مصطفی به دوش و کنار همیشه کرد ز علم لدُنّیَش تعلیم بدو سپرد علوم ظواهر و اسرار نمود نام علی را دَرِ مدینۀ علم که تا غلط نکند ابلهی در از دیوار به شهر علم تو را حاجتی اگر باشد بگیر راه درش را و کج مرو زینهار بود امام مرا بس علی و اولادش مرا به این و به آن نیست غیر لعنت کار مرا به سر نبُوَد جز هوای خاک نجف به مصر و شام و صفاهان مرا نباشد کار شدم به یاری حق سالها مقیم نجف که شایدم شود آن خاک پاک قبر و مزار ولیک عاقبت از جور دشمنان کردم از آن زمین مقدس به اضطرار فرار به حق جاه محمد به آبروی علی مرا رسان به نجف، ای اله جنت و نار اگر چه جمع بُوَد خاطرم به مهر علی اگر به هند بمیرم وگر به ملک تتار[13] هر آن کسی که به مهر علی بود معروف یقین کنند از او منکر و نکیر فرار کسی که چشم شفاعت ز مرتضی دارد به گوش او نرسد غیر مژده از غفّار ز بهر دشمن حیدر بُوَد بنای جحیم به دوستان علی دوزخش نباشد کار گر اتفاق به مهر علی نمودندی نمینمود خدا خلق بهر مردم، نار چه حصر کردنِ فضل علی میسر نیست سخن بس است دگر کن به عجز خود اقرار کسی که دم زند از فضل بینهایت او چه مرغکیست که از بحر ترکند منقار حدیث فضل علی را تمام نتوان کرد اگر مداد[14] شود ابحُر[15] و قلم اشجار گمان مکن که در این گفتگو بود اغراق چنین به ما خبر آمد ز احمد مختار ----------------------------------- منبع:منتهی الامال(ج1 ) ، ص277
[1] اصلاح نسخه [2] چو [3] جامۀ روپوش [4] ریاکاری [5] دعوت پیامبر(ص) از خویشاوندان [6] روایت پیامبر(ص) که جایگاه علی(ع) نسبت به پیامبر(ص) همانند هارون است نسبت به موسی(ع) [7] آزرده [8] 17سوره هود [9] چو بزنی [10] 33احزاب(اِنما یُریداللهُ لِیُذهبَ عَنکُمُ الرّجسَ اَهلَ البیت وَ یُطَهّرکُم تَطهیراً) [11] سَلونی قبلَ اَن تَفقِدونی [12] لولا علی لهلک ... [13] تاتار [14] مرکب [15] دریاها
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۴۰۱/۰۸/۰۴ساعت 18:54  توسط مجیدطاهری
|
ز اللهِ اکبر مدد ابتدا توکل به نامش که باشد خدا نُبی با نَبی بر زبان است و دل وصیاش علی که صراطُ الهدی چنان فاتحان، قلب را فاتحند همه اهل بیتند آیین ما محمد علی فاطمه با حسن حسین است با نُه گهر مقتدا ادب شد فزاینده زین خاندان ز کرسیِ آیینِ بِه رهنما*
مجید طاهری --------- به رهنما = بهترین راهنما برچسبها: شعر برای آغاز, شعر برای شروع, شعر نخست
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۴۰۱/۰۴/۰۸ساعت 20:18  توسط مجیدطاهری
|
به گلبرگها نرگس آورد و یاس هزاران هزاران هزاران سپاس تشکر تشکر تشکر درود که شوری ز تقدیر اینجا بپاس پیمبر صلا زد به آواز عشق سپاس از نکویان سپاس از خداس مجیدطاهری
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۴۰۱/۰۴/۰۸ساعت 20:14  توسط مجیدطاهری
|
مراد از شعر شیعی، شعر متعهد و هدفمندی است که آگاهانه مخاطبان خود را به تناسب زمان و مکان در جریان چند و چون رسالت تاریخیشان قرار میدهد و با ایجاد انگیزههای لازم و فراهم آوردن زمینههای عاطفی مناسب، شتاب بیشتری را به حرکتهای فکری-دینی میبخشد. اگر شعرشیعی، ریشه در غدیر و عاشورا داشته باشد-که دارد-میتوان رسالت شعر متعهد شیعی را اصولاً در بیان زیبای هنری و احساسی این دو رخداد مهم و شگرف تاریخی و آثاری که بر آنها مترتب است خلاصه کرد؛ دو رخدادی که از دیرباز به شیعه هویت بخشیده است. مجاهدی، محمدعلی(1376). نخل میثم یک(دیوان اشعار غلامرضا سازگار)، چاپ دوم، قم:حق بین برچسبها: آموزش مداحی, مداحی, مداحی اهل البیت, علیهم السلام
+ نوشته شده در شنبه ۱۴۰۰/۱۰/۱۱ساعت 20:35  توسط مجیدطاهری
|
نقدی کوتاه بر شعری در مدح حضرت سکینه(سلام الله علیها) ۱ در آسمان صبر فروزنده کوکبی ۲ هر چند درد و رنج اسارت کشیده ای ۳ از سنگ و تازیانه که در شِکوه نیستی ۴ فریاد و آه و اشک و غم از گریه ی تو سوخت ۵ در هر بلیّه حمد الاهیت بر لب است ۶ هر خانه ای که هست رباب و سکینه اش ۷ تو راز ناشنیده ز بابا شنیده ای ۸ قلب حسین و چشم و چراغ مدینه ای
♦️نقد:شعر بالا، مربع ترکیب زیبایی است در مدح و مرثیه ی حضرت سکینه (سلام الله علیها) که به بهانه ی پنجم ربیع الاول، سالروز وفات این بانوی مکرمه سروده شده است؛ البته در مصراع سومِ هر بند، قافیه رعایت نشده است.
+ نوشته شده در شنبه ۱۴۰۰/۰۷/۱۷ساعت 20:12  توسط مجیدطاهری
|
تفاوت کاربرد زبان در ادبیات با کاربرد آن در دیگر زمینهها «در علوم مختلف، هر کلمه تنها یک معنا دارد؛ به سخن دیگر هنگامی که در علم اقتصاد از کمبود«آب» بحث میشود، منظور از واژۀ آب تنها همین مایع بیرنگ و بیبو و مزهای است که هر روز آن را میآشامیم؛ یعنی رابطۀ آن در عالم خارج، رابطۀ یک به یک است؛ یک واژه، یک معنا؛ اما در ادبیات بویژه در شعر، رابطۀ کلمات با معناها یک به یک نیست؛ بلکه یک به چند است؛ وقتی "حافظ" میگوید:«باغبان همچو نسیمم ز درِ خویش مران کآب گلزار تو از اشک چو گلنار من است» واژۀ آب در معناهای ایهامی خود، علاوه بر معنای آب روان، به معنای:«رونق»،«آبرو» و «طراوت و تازگی» نیز هست...زبان ادبیات بواقع صحنۀ این سوء تفاهمهاست؛ به قول (مولوی):«من چو لب گویم لب دریا بُوَد من چو لا گویم مراد الا بُوَد» و یا به قول "رابرت فراست":«شعر آن است که چیزی بگویی و چیزی دیگر بفهمی».»(نقدادبی شایگان فر، ص48)
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۴۰۰/۰۶/۱۸ساعت 7:27  توسط مجیدطاهری
|
کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی نگاه دار دلی را که بردهای به نگاهی مقیم کوی تو تشویش صبح و شام ندارد که در بهشت نه سالی معین است و نه ماهی چو در حضور تو ایمان و کفر راه ندارد چه مسجدی چه کنشتی، چه طاعتی چه گناهی مده به دست سپاه فراق ملک دلم را به شکر آن که در اقلیم حسن بر همه شاهی بدین صفت که ز هر سو کشیدهای صف مژگان تو یک سوار توانی زدن به قلب سپاهی چگونه بر سر آتش سپندوار نسوزم که شوق خال تو دارد مرا به حال تباهی به غیر سینهٔ صد چاک خویش در صف محشر شهید عشق نخواهد نه شاهدی، نه گواهی اگر صباح قیامت ببینی آن رخ و قامت جمال حور نجویی، وصال سدره نخواهی رواست گر همه عمرش به انتظار سرآید کسی که جان به ارادت نداده بر سر راهی تسلی دل خود میدهم به ملک محبت گهی به دانهٔ اشکی، گهی به شعله آهی فتاد تابش مهر مهی به جان فروغی چنان که برق تجلی فتد به خرمن کاهی فروغی بسطامی
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۴۰۰/۰۳/۱۷ساعت 23:34  توسط مجیدطاهری
|
واضح است که با شنیدن اسم:《حلما》به یاد《حلم》می افتیم که صفتی بسیار نیک و پسندیده است. اینکه این اسم چطور ساخته شده است، می توان به پیشینه ی تاریخی آن مراجعه نمود: دکترمجیدطاهری منبع: ابوالقاسمی، محسن. (۱۳۹۵). دستورتاریخی زبان فارسی، چاپ دوازدهم، تهران: سمت.
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۴۰۰/۰۲/۲۸ساعت 7:59  توسط مجیدطاهری
|
از ما حدیث زلف و رُخ دلستان مپرس طوفان رسیده را ز کنار و میان مپرس حیران عشق را خبر از هجر و وصل نیست از خارِ خشک، حال بهار و خزان مپرس ناخن مزن به سینه ی ماتم رسیدگان از بیدلان حدیث دل خونچکان مپرس پیش خدنگ او سخن از نیشکر مگو تا مغز هست، یک قلم از استخوان مپرس چون گل نظر به سینه ی صدچاکِ من فکن از تیغ، بازیِ مژه ی دلستان مپرس؟ از دشمنان خود نتوان بود بی خبر آخر تو را که گفت که از دوستان مپرس؟ دوری نیازموده چه داند ( که) هجر چیست از موج آب، حال جگر تشنگان مپرس؟ تیر کج از نشان، خبرِ راست چون دهد؟ از طالب نشان، خبر بی نشان مپرس آن را که هست باتو زبان و دلش یکی دل را به خامه تا نکنی یکزبان مپرس در زیر کوه قاف پَرِ مور را ببین از بار عشق، حال دل ناتوان مپرس تا می توان شنید ز موران تلخکام وصف شکر ز طوطی شیرین زبان مپرس در خاک و خون تپیدن خورشید را ببین دیگر ز بی نیازی آن آستان مپرس بنگر چه رغبت است به ساحل غریق را صائب عیار شوق من و اصفهان مپرس
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۴۰۰/۰۲/۱۹ساعت 22:1  توسط مجیدطاهری
|
هر شبنمی است دیده ی بینا درین چمن زنهار ناشمرده منه پا درین چمن آیینه تو زنگ گرفته است، ورنه هست هر برگ سبز طوطی گویا درین چمن چون بوی گل جریده روان شو که کرده است هر غنچه برگ عیش مهیا درین چمن حاجت به باده نیست که از سرو و گل، بهار آماده است ساغر و مینا درین چمن از برگ گل که هر طرفی باد می برد در گردش است ساغر صهبا درین چمن از لاله نوبهار سبکدست کرده است چندین هزار پیشه مهیا درین چمن از ساغری چو لاله سیه مست می شود هر کس که در خمار نهد پا درین چمن گردد به گرد باغ ز بیرون در نسیم از جوش گل نمانده ز بس جا درین چمن تنگ است بس که جای نشستن ز جوش گل استاده است سرو به یک پا درین چمن در را مبند ای چمن آرا که جوش گل نگذاشته است راه تماشا درین چمن در اولین پیاله دوبالاست نشأه اش آن را که هست ساقی رعنا درین چمن پای سفر کراست، که هر شاخ سنبلی آماده است سلسله پا درین چمن آب روان چو آینه گردیده است خشک از حیرت نظاره گلها درین چمن از اتحاد عاشق و معشوق می دهد یادی نظاره گل رعنا درین چمن از طوق قمریان شده سر تا به پای چشم هر سرو در هوای تماشا درین چمن افتد ز صبح مرغ سحرخیز در غلط از خنده شکوفه به شبها درین چمن طاوس از نظاره گلهای رنگ رنگ خجلت ز پر فزون کشد از پا درین چمن نشو و نما ترقی اگر این چنین کند بالد چو سرو سبزه مینا درین چمن هر برگ گل شده است ز شبنم تمام چشم دارد ز بس که ذوق تماشا درین چمن چون مست سربرهنه نسازد، که برگرفت جوش نشاط پنبه ز مینا درین چمن مطرب چه حاجت است، که از شور بلبلان گلبانگ عشرت است مهیا درین چمن کیفیت از هوا چو می ناب می چکد صائب چه حاجت است به صهبا درین چمن؟
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۴۰۰/۰۲/۰۲ساعت 14:13  توسط مجیدطاهری
|
✍تبیین جایگاه اهل بیت(علیهم السلام) بوسیله ی آیت الله حق شناس(ره) با ذکر مثالی از گلستان سعدی: 🌱گلستان سعدی، باب اول، در سیرت پادشاهان: تنی چند از روندگان در صحبت من بودند، ظاهر ایشان به صلاح آراسته و یکی را از بزرگان در حق این طایفه حسن ظنّی بلیغ و ادراری معین کرده تا یکی از اینان حرکتی کرد نه مناسب حال درویشان، ظنّ آن شخص، فاسد شد و بازار اینان کاسد، خواستم تا به طریقی کفاف یاران مستخلص کنم، آهنگ خدمتش کردم، دربانم رها نکرد و جفا کرد و معذورش داشتم که لطیفان گفتهاند: *درِ میر و وزیر و سلطان را* *بی وسیلت مگرد پیرامن* سگ و دربان چو یافتند غریب این گریبانش گیرد آن دامن چندان که مقرّبان حضرتِ آن بزرگ، بر حال من وقوف یافتند و به اکرام در آوردند و برتر مقامی معین کردند، اما به تواضع فروتر نشستم گفتم: بگذار که بندهٔ کمینم تا در صف بندگان نشینم گفت الله الله چه جای این سخن است گر بر سر و چشم ما نشینی بارت بکشم که نازنینی فی الجمله بنشستم و از هر دری سخن پیوستم تا حدیث زلّت(لغزش) یاران در میان آمد و گفتم: چه جرم دید خداوند سابق الانعام که بنده در نظر خویش خوار میدارد خدای راست مسلم بزرگواری و حکم که جرم بیند و نان برقرار میدارد حاکم این سخن را عظیم بپسندید و اسباب معاش یاران فرمود تا بر قاعده ماضی مهیا دارند و مؤونت ایام تعطیل وفا کنند، شکر نعمت بگفتم و زمین خدمت ببوسیدم و عذر جسارت بخواستم و در وقت برون آمدن گفتم: چو کعبه قبله حاجت شد از دیار بعید روند خلق به دیدارش از بسی فرسنگ تو را تحمل امثال ما بباید کرد که هیچ کس نزند بر درختِ بی بر، سنگ
درِمیر و وزیر و سلطان را
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۹/۱۲/۲۹ساعت 14:12  توسط مجیدطاهری
|
پیشینۀ شعر مهدوی[1] «مسألۀ مهدویت از دیرباز در شعر فارسی مطرح بوده و شعرای فارسی زبان، گاه به صورت کنایی و غیر مستقیم و گاه به شکل روشن و آشکار از مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه الشریف) یاد کردهاند. در سدههای آغازین هجری از نام مقدّس مهدی، بیشتر به عنوان یک نماد تاریخی استفاده میشده؛ نمادی که یادآور«صلح و آرامش»، قسط و عدل»،«پیروزی»،«جهان شمولی»و«نابودی کفرجهانی»است؛ همان گونه که دجّال نیز به صورت یک نماد، نمادی که مظهر «قساوت»،«فتنه»،«جنگ و خونریزی»و«کفرو شرک»است یاد میکردهاند. از همین پیشینۀ ادبی میتوان به اعتقاد راسخ مسلمانان به ظهور حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) از سدههای آغازین هجری تاکنون پی برد.برای بررسی اصولیتر در چند و چون موضوع«مهدویت در پیشینۀ شعر فارسی»ناگزیریم این مسأله را زیر دو عنوان:«مهدویت در شعر شاعران درباری» و «مهدویت در شعر آیینی»مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم.»(مجاهدی، 1384، 63) در این قسمت به نام شاعران و مطلع شعرشان و یا بعضی از ابیات قصایدشان پرداخته میشود که برای شرح آنها باید به کتاب فوق(سیمای مهدی موعود در آیینۀ شعر فارسی) و یا به دیوانها و سایتهای اینترنتی مراجعه شود: ـ «حسن عنصری بلخی(متوفای431ق) خدایگان خراسان و آفتاب کمال که وقف کرده بر او ذوالجلال، عزّ و جلال شعردیگر: اگر مر جاه و جودش را خداوند بدادی صورتی مخصوص منظر»(همان، 63)
ـ «ابونصراسدی طوسی(متوفای465ق) دل از دین نشاید که ویران بود که ویران زمین جای دیوان بود»(اکبرزاده، 1392، 80)
ـ «ابومنصور(قطران)تبریزی ملقب به امام الشعراء(متوفای466ق) بود محال مرا داشتن امید محال به عالمی که نباشد همیشه بر یک حال»(مجاهدی، 1384، 64)
ـ «ابوالفرج رونی(متوفای508ق) فتح و ظفر و نصرت و فیروزی و اقبال باعزّخداوند قرین بودند امسال»(همان، 65)
ـ «سنایی غزنوی(متوفای 545ق) ای مسلمانان خلایق حال دیگر کردهاند از سر بی حرمتی معروف منکر کردهاند شعردیگر: ای خداوندان مال الاعتبار الاعتبار ای خداخوانان قال الاعتبار الاعتبار شعردیگر: نظر همی کنم ار چند مختصر نظرم به چشم مختصر اندر نهاد محتضرم شعردیگر: مردمان یک چند از تقوی و دین راندند کار زین دو چون بگذشت باز آزرم و شرم آمد شعار»(همان، 74)
ـ «انوری ابیوردی(متوفای585ق) مصطفی چون ز مکه هجرت کرد مدتی مکه جفت هجران گشت»(همان، 66)
ـ« افضلالدین خاقانی شروانی(متوفای 595ق) این پرده کاسمان جلال، آستان اوست ابریست کافتاب شرف در عنان اوست
شعردیگر: خسرو به دار ملک عجم ایوانِ تازه کرد در هشت خلد مملکه بستان تازه کرد شعردیگر: شه اختران زآن زر افشان نماید که اکسیر زرهای آبان نماید شعردیگر: دل به سودات سر دراندازد سر زعشقت کُلَه براندازد شعردیگر: انصاف ده که دربند ایمان سراست دین را سقفش سرای ایمان دیوار و دشت کافر شعردیگر: رخسار صبح را نگر از برقع زرش کز دست شاه جامۀ عیدست در برش شعردیگر: گفتم بدیدی آخر رایات کهف امت وان مهد جای مهدی چتر فلک ظلالش شعردیگر: خسرو مهدی نیت مهدی آدم صفت آدم موسی بنان موسی احمد قدم شعردیگر: مهدی که بیند آتش شمشیرشاه گوید دجّال را به تودۀ خاکستری ندارم شعردیگر: هادی امت و مهدی زمان کز قلمش قمع دجال صفاهان به خراسان یابم شعردیگر: خسرو اقلیم گیر سرور دیهیم بخش مهدی آخر زمان داور روی زمین
شعردیگر: چاه صفاهان مدان نشیمن دجال مهبط مهدی شمر فنای صفاهان شعردیگر: کیخسرو رستم کیان جمشید اسکندر مکان چون مهدی آخر زمان عدل هویدا داشته شعردیگر: ای تاج گردون گاه تو مهدی دل آگاه تو یک بندۀ درگاه تو صد چین و یغما داشته شعردیگر: ذات او مهدی است از مهد فلک زیر آمده ظلم دجالی ز چاه اصفهان انگیخته شعردیگر: شیطان شکند آدم دجال کُشد مهدی چون آدم و مهدی باد انصار تو عالم را شعردیگر: مفخر اول بشر خوانش که دهر مهدی آخر زمان میخواندش شعردیگر: مهدی آخر زمان شد کز درش رخنۀ آخر زمان بست آسمان شعردیگر: عدلش ار مهدی نشان برخاستی ظلم دجال از جهان برخاستی شعردیگر: خسرو مهدی نیت آصف غوغای عدل بر درِ دجّال ظلم آمد و در در شکست شعردیگر: هنوز عهد مقامات مهدی ار نرسید امیر عادل قایم مقام او زیبد
شعردیگر: خسرو روی زمین سنجر عهد ارسلان مهدی آخر زمان داور عهد ارسلان در منطق الطیر : هادی مهدی غلام، امی صادق کلام خسرو هشتم بهشت شحنۀ چارم کتاب شعردیگر: خلوتی کز فقرسازی خیمۀ مهدی شناس زحمتی کز خلق بینی موکب دجّال دان شعردیگر: پیش مهدی به پیشگاه هدی عدل را پیشوا فرستادی»(مجاهدی، 1384، 67)
ـ «نظامی گنجوی(متوفای 614ق) در منظومۀ خسرو وشیرین شه مشرق که مغرب را پناه است قزل شه کافسرش بالای ماه است»(همان، 71)
ـ «عطار نیشابوری(متوفای627ق) صدهزاران اولیا رو بر زمین از خدا خواهند مهدی را یقین»(همان، 77)
ـ «ابوالعطاء کمال الدین محمود(خواجو)کرمانی(متوفای753ق) بهشت است یا روضۀ پادشاه سپهر است یا قبۀ بارگاه شعردیگر: در منظومۀ گل و نوروز: دگر پرسید ای بحر معانی چو ابر بهمنی در دُر فشانی شعردیگر: به مقدم خلف منتظر امام همام مسیح خضر قدوم و خلیل کعبه مقام»(همان،78) «امیرفخرالدین محمود(ابن یمین)فریومدی(متوفای 769ق) ای دل ار خواهی گذر بر گلشن دارالبقا جهد کن کز پای خود بیرون کنی خار هوا شعردیگر: مظهر نور نخستین ذات پاک مصطفیست مصطفی کو اولین و آخرینِ انبیاست شعردیگر: بعد ازو صاحب زمان کز سالهای دیرباز دیده ها در انتظار روی آن فرخ لقاست»(همان، 80)
ـ حافظ شیرازی(متوفای 791ق) بیا که رایت منصور پادشاه رسید نوید فتح و بشارت به مهر وماه رسید»(همان) ـ «قاسم انوار(متوفای 837ق) موسی به کوه طور به نور عیان رسید توفیق وصل یار عنان بر عنان رسید»(همان، 93)
ـ «ابن حسام خوسفی(متوفای875ق) ای صبا افتان و خیزان تا به کی غالیه بر خاک ریزان تا به کی شعردیگر: چو ترک رومی بدان رساند که روز و شب را به هم برآرد سیاه زنگی چو جعد خوبان طراز مشکین علم برآرد شعردیگر: بازم نوید مژدۀ دولت به جان رسید دل را سرور وصلت بخت ججوان رسید شعردیگر: همای سایه فکن را مجال بال نماند تو خود بگوی که پرواز چون کند عصفور ابن حسام، سه ترکیب بند مناقبی در ستایش حضرت ولی عصر دارد که در پیشینۀ شعر مهدوی در زبان فارسی بی سابقه است: هفت رنگ، هفت معدن، هفت گل»(همان، 82)
ـ «بابافغانی شیرازی(متوفای925ق) منم پیوسته در بزم سقاهم ربهم شارب زجام ساقی کوثر علیبن ابیطالب شعردیگر: بر کاینات آن چه یقین فرض و واجب است مهر و محبت اسدالله غالب است شعردیگر: ای رخ فرخندهات خورشید ایوان جمال قامت نورانیت شمع شبستان خیال شعردیگر: حاشا که علم عالم جاهل کند قبول ذاتی که برترست ز اندیشۀ عقول»(همان، 94)
ـ «محمد(اهلی) شیرازی(متوفای942ق) ای جان همه جانها روح القدسی گویا پنهان ز نظر اما در دیدۀ جان پیدا شعردیگر: قدر حسین کم نشد و شد عزیزتر خود را یزید روسیه و خوار کرده است شعردیگر: مژده باد ای اهل دل کاینک ظهور مهدی است ظلمت عالم زحد شد وقت نور مهدی است
شعردیگر: جهان عدم بود او را وجود میبینم که جان در آتش مهرش چو عود میبینم شعردیگر: نهان از دیده ها خود کرده تا کی چو نور دیده ها در پرده تا کی شعردیگر: سکۀ مهدی زند آخر زمان بر عدوی دین کند آخر زمان»(همان، 97) ـ «وحشی بافقی(متوفای991ق) سپهر قصد من زار ناتوان دارد که بر میان کمر کین ز کهکشان دارد»(اکبرزاده، 1392، 543) ـ «نظیری نیشابوری(متوفای1022ق) رخ در نقاب چون حسن عسکری کشید قطبیتش به قائم آل نبی رسید»(همان، 531) ـ «شیخ بهایی(متوفای1030ق) تا کی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه»(همان، 130) ـ «طالب آملی(متوفای1036ق) طبعم کند در آتش معنی سمندری وان گه فشاند از پر و بال آب کوثری»(مجاهدی، 1384، 100) ـ «ملا محسن (فیض) کاشانی(متوفای1091ق) ای سمّی و کنیّ پیغمبر وی بقیۀ خدا جُعلتُ فِداک شعردیگر: بر عشق هزار آفرین فیض کز دولت او به حق رسیدم شعردیگر: گه مهدی آرد در جهان پنهان کند او را چو جان از دیدۀ نامحرمان ما العشق الا معجزه فیض کاشانی، بسیاری از غزلیات حافظ را استقبال و تضمین کرده و شیفتگی خود را نسبت به ساحت آن مصلح جهانی ابراز کرده است.»(همان، 102)
ـ «ملامحمدرفیع(واعظ)قزوینی(متوفای1105ق) نیست در اقلیم هستی ای دل محنت قرین آن قدر شادی که کس خندد به وضع آن و این شعردیگر: یارب به فضل خویش گناهان ما ببخش از توست جمله بخشش و از ما خطا ببخش شعردیگر: الهی به یکتایی وحدتت به زخّاری قلزم رحمتت»(همان، 103)
ـ «میرزا داراب بیگ(جویا)تبریزی کشمیری(متوفای1118ق) تنگ عیشم دارد از بس دور چرخ چنبری چون شمیم غنچهام در دام بی بال و پری ... تا به کی جویا غزل خواهی سرودن زان که نیست مطلبی جز منقبت گویی تو را از شاعری»(همان، 107)
ـ «شیخ محمدعلی(حزین)لاهیجی(متوفای1181ق) قصاید مهدوی پرشوری در سبک اصفهانی دارد: در صبح عارض از خط مشکین نقاب کش این سرمه را به چشم ترِ آفتاب کش شعردیگر: تا در چمن این سرو برازنده چمان است چیزی که به دل نگذرد اندوه خزان است
شعردیگر: نی خامه دارد سر خوش نوایی کهن بلبل آهنگ دستانسرایی»(همان، 108) ـ« میرزا محمدعلی خان متخلص به سروش(اصفهانی)(متوفای 1285) ای موی فروهشته تا میان ساعد سمن و سینه پرنیان»(همان، 244) ـ «میرزا حسن صفی علی شاه اصفهانی(متوفای1316ق) برباد داده زلف مجعد را در بند کرده عقل مجرد را»(اکبرزاده، 1384، 351) ـ «حسین قلی سلطانی کلهر(سلطانی)(متوفای1307ق) آن پری را آهن هندی ز دیبا خیزدا آهن از دیبا اگر خیزد چه زیبا خیزدا»(همان، 255) ـ «محمدجواد(شباب کرمانشاهی)(متوفای1312ق) دهید مژده که حق گشت آشکار امروز نمود جلوه رخ پاک کردگار امروز»(همان، 269)
منابع: اکبرزاده، محمود، (1392). نغمههای پیروزی، چاپ دوم، تهران:آرام دل. مجاهدی، محمدعلی، (1384). سیمای مهدی موعود در آیینۀ شعر فارسی، چاپ دوّم، قم:مسجدمقدس جمکران.
[1] تحقیق از مجیدطاهری، 8 اسفند1399
برچسبها: اشعارامام زمان, عج
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۹/۱۲/۰۸ساعت 19:38  توسط مجیدطاهری
|
«یکی از قدیمی ترین قصاید که از امام زمان(عج) یاد شده از سنایی غزنوی است:ابوالمجد مجدود بن آدم متخلص به سنایی شاعر و عارف بزرگ و نامدار نیمهٔ دوم سده پنجم و نیمهٔ اول سدهٔ ششم هجری است. وی در سال ۴۶۳ یا ۴۷۳ هجری قمری در غزنین دیده به جهان گشود. چنانچه ازشعر سنایی برمیآید او به تمام دانشهای زمان خود آگاهی و آشنایی و در برخی تبحر و استادی داشته است. وی در سال ۵۲۵ یا ۵۳۵ هجری قمری در سن ۶۲ سالگی درگذشت. از آثار وی غیر از دیوان قصیده و غزل و ترکیب و ترجیع و قطعه و رباعی، مثنویهای وی معروف و بدین قرارند: مثنویهای حدیقةالحقیقه، طریق التحقیق، کارنامهٔ بلخ، سیر العباد الی المعاد، عشقنامه و عقلنامه. سه مکتوب و یک رسالهٔ نثر نیز به وی نسبت دادهاند.»(گنجور)
ای خداوندان مال، الاعتبار الاعتبار ای خداخوانان قال، الاعتذار الاعتذار پیش از آن کاین جان عذر آور فرو میرد ز نطق پیش از آن کاین چشم عبرت بین فرو ماند ز کار پند گیرید ای سیاهیتان گرفته جای پند عذر آرید ای سپیدیتان دمیده بر عذار ای ضعیفان از سپیدی مویتان شد همچو شیر وی ظریفان از سیاهی رویتان شد همچو قار پردهتان از چشم دل برداشت صبح رستخیز پنبه تا از گوش بیرون کرد گشت روزگار تا کی از دارالغروری ساختن دارالسرور تا کی از دارالفراری ساختن دارالقرار در فریب آباد گیتی چند باید داشت حرص چشمتان چون چشم نرگس دست چون دست چنار این نه آن صحراست کانجا بی جسد بینند روح این نه آن بابست کآنجا بی خبر یابند بار از جهان نفس بگریزید تا در کوی عقل آنچه غم بودست گردد مر شما را غمگسار در جهان شاهان بسی بودند کز گردون ملک تیرشان پروین گسل بود و سنان جوزا فگار بنگرید اکنون بناتالنعش وار از دست مرگ نیزههاشان شاخ شاخ و تیرهاشان پارپار مینبینید آن سفیهانی که ترکی کردهاند همچو چشم تنگ ترکان گور ایشان تنگ و تار بنگرید آن جعدشان از خاک چون پشت کشف بنگرید آن رویشان از چین چو پشت سوسمار سر به خاک آورد امروز آنکه افسر بود دی تن به دوزخ برد امسال آنکه گردن بود پار ننگ ناید مر شما را زین سگان پر فساد دل نگیرد مر شما را زین خزان بیفسار این یکی گه زین دین و کفر را زو رنگ و بوی و آن دگر گه فخر ملک و ملک را زو ننگ و عار این یکی کافی ولیکن فاش را ز اعتقاد و آن دگر شافی ولیکن فاش را ز اضطرار زین یکی ناصر عبادالله خلفی ترت و مرت وز دگر حافظ بلادالله جهانی تار و مار پاسبانان تو اند این سگ پرستان همچو سگ هست مرداران ایشان هم بدیشان واگذار زشت باشد نقش نفس خوب را از راه طبع گریه کردن پیش مشتی سگ پرست و موشخوار اندرین زندان برین دندان زنان سگ صفت روزکی چند ای ستمکش صبر کن دندان فشار تا ببینی روی آن مردمکشان چون زعفران تا ببینی رنگ آن محنتکشان چون گل انار گرچه آدم سیرتان سگ صفت مستولیاند هم کنون بینی که از میدان دل عیّاروار جوهر آدم برون تازد برآرد ناگهان زین سگان آدمی کیمخت و خر مردم دمار گر مخالف خواهی ای مهدی در آ از آسمان ور موافق خواهی ای دجال یک ره سر برآر یک طپانچه مرگ و زین مردارخواران یک جهان یک صدای صور و زین فرعون طبعان صدهزار باش تا از صدمت صور سرافیلی شود صورت خوبت نهان و سیرت زشت آشکار تا ببینی موری آن خس را که میدانی امیر تا ببینی گرگی آن سگ را که میخوانی عیار در تو حیوانی و روحانی و شیطانی درست در شمار هر که باشی آن شوی روز شمار باش تا بر باد بینی خان رای و رای خان باش تا در خاک بینی شر شور و شور شار تا ببینی یک به یک را کشته در شاهین عدل شیر سیر و جاه چاه و شور سوز و مال مار والله ار داری به جز بادی به دست ارمر ترا جز به خاک پای مشتی خاکسارست افتخار کز برای خاک پاشی نازنینی را خدای کرد در پیش سیاستگاه قهرش سنگسار باش تا کل بینی آنها را که امروزند جزو باش تا گل یابی آنها را که امروزند خار آن عزیزانی که آنجا گلبنان دولتند تا نداریشان بدینجا خیره همچون خار خوار گلبنی کاکنون ترا هیزم نمود از جور دی باش تا در جلوهش آرد دست انصاف بهار ژندهپوشانی که آنجا زندگان حضرتند تا نداری خوارشان از روی نخوت زینهار و آن سیاهی کز پی ناموس حق ناقوس زد در عرب بواللیل بود اندر قیامت بونهار پردهدار عشق دان اسم ملامت بر فقیر پاسبان در شناس آن تلخ آب اندر بحار ور بقا خواهی ز درویشان طلب زیرا که هست بود درویشان قباهای بقا را پود و تار تا ورای نفس خویشی خویشتن کودک شمار چون فرود طبع ماندی خویشتن غافل بدار کی شود ملک تو عالم تا تو باشی ملک او کی بود اهل نثار آنکس که برچیند نثار هست دل یکتا مجویش در دو گیتی زان که نیست در نه و در هشت و هفت و در شش و پنج و چهار نیست یک رنگی بزیر هفت چار از بهر آنک ار گلست اینجای با خارست ور مل با خمار بهر بیشی راست اینجا کم زدن زیرا نکرد زیر گردون قمر پس مانده را هرگز قمار در رجب خود روزهدار و «قل هوالله» خوان و پس در صفر خوان «تبت» و در چارشنبه روزهدار چند ازین رمز و اشارت راه باید رفت راه چند ازین رنگ و عبارت کار باید کرد کار همرهان با کوههانان به حج رفتند و کرد رسته از میقات و حرم و جسته از سعی و جمار تو هنوز از راه رعنایی ز بهر لاشهای گاه در نقش هویدی گاه در رنگ مهار چون به حکم اوست خواهی تاج خواهی پای بند چون نشان اوست خواهی طیلسان خواهی غیار تا به جان این جهانی زنده چون دیو و ستور گر چه پیری همچو دنیا خویشتن کودک شمار حرص و شهوت در تو بیدارند خوش خوش تو مخسب چون پلنگی بر یمین داری و موشی بر یسار مال دادی لیک رویست و ریا اندر بنه کشت کردی لیک خوکست و ملخ در کشتزار خشم را زیر آر در دنیا که در چشم صفت سگ بود آنجا کسی کاینجا نباشد سگ سوار خشم و شهوت مار و طاووسند در ترکیب تو نفس را آن پایمرد و دیو را این دست یار کی توانستی برون آورد آدم را ز خلد گر نبودی راهبر ابلیس را طاووس و مار عور کرد از کسوت عار ار ز دودهٔ آدمی زان که اندر تخم آدم عاریت باشد عوار حلم و خرسندی در آب و گل طلب کت اصل ازوست کی بود در باد خرسندی و در آتش وقار حلم خاک و قدر آتش جوی کآب و باد راست گرت رنگ و بوی بخشد پیلهور صد پیلوار تا تو اندر زیر بار حلق و جلقی چون ستور پردهداران کی دهندت بار بر درگاه یار گرد خرسندی و بخشش گرد زیرا طمع و طبع کودکان را خربزه گرمست و پیران را خیار راستکاری پیشه کن کاندر مصاف رستخیز نیستند از خشم حق جز راستکاران رستگار تا به جان لهو و لغوی زنده اندر کوی دین از قیامت قسم تو نقشست و از قرآن نگار حق همی گوید بده تا ده مکافاتت دهم آن به حق ندهی و پس آسان بپاشی در شیار این نه شرط مومنی باشد که در ایمان تو حق همی خاین نماید خاک و سرگین استوار گرد دین بهر صلاح دین به بیدینی متن تخم دنیا در قرار تن به مکاری مکار ای بسا غبنا کت اندر حشر خواهد بود از آنک هست ناقد بس بصیر و نقدها بس کم عیار سخت سخت آید همی بر جان ز راه اعتقاد زشت زشت آید همی در دین ز راه اعتبار بر در ماتم سرای دین و چندین نای و نوش در ره رعناسرای دیو و چندان کار و بار گرد خود گردی همی چون گرد مرکز دایره ای پی اینی بسان خشک مغزان در دوار از نگارستان نقاش طبیعی برتر آی تا رهی از ننگ جبر و طمطراق اختیار چون ز دقیانوس خود رستند هست اندر رقیم به ز بیداری شما خواب جوانمردان غار بازدان تأیید دین را آخر از تلقین دیو بازدان روحالقدس را آخر از حبر نصار عقل اگر خواهی که ناگه در عقیلهت نفکند گوش گیرش در دبیرستان «الرحمان» در آر عقل بیشرع آن جهانی نور ندهد مر ترا شرع باید عقل را همچون معصفر را شخار عقل جزوی کی تواند گشت بر قرآن محیط عنکبوتی کی تواند کرد سیمرغی شکار گر چه پیوستست بس دورست جان از کالبد ور چه نزدیکست بس دورست گوش از گوشوار پیشگاه دوست را شایی چو بر درگاه عشق عافیت را سرنگون سار اندر آویزی بدار عاشقان را خدمت معشوق تشریفست و بر عاقلان را طاعت معبود تکلیفست و بار زخم تیغ حکم را چه مصطفا چه بوالحکم ذوالفقار عشق را چه مرتضا چه ذوالخمار هر چه دشوارست بر تو هم ز باد و بود تست ورنه عمر آسان گذارد مردم آسان گذار از درون جان برآمد نخوت و حقد و حسد تا که از سیمرغ رستم گشت بر اسفندیار تا ندانی کوشش خود بخشش حق دان از آنک در مصاف دین ز بود خود نگشتی دلفگار ورنه پیش ناوک اندازان غیرت کی بود دست باف عنکبوتی زنده پیلی را حصار چند جویی بی حیاتی صحو و سکر و انبساط چند جویی بی مماتی محو و شکر و افتقار جز به دستوری «قال الله» یا «قال الرسول» ره مرو فرمان مده حاجت مگو حجت میار چار گوهر چارپایهٔ عرش و شرع مصطفیست صدق و علم و شرم و مردی کار این هر چار یار چار یار مصطفی را مقتدا دار و بدان ملک او را هست نوبت پنج نوبت زن چهار پاس خود خود دار زیرا در بهار تر هوا پاسبانت را ترۀ کوکست و میوه کوکنار از زبان جاه جویان تا نداری طمع بر وز دو دست نخل بندان تا نداری چشم بار کی توان آمد به راه حق ز راه جلق و حلق درد باید حلق سوز و حلق دوز و حق گزار نی از آن دردی که رخ مجروح دارد چون ترنج بل از آن دردی که دلها خون کند در بر چو نار نه چنان دردی که با جانان نگوید دردمند بل از آن دردی که ناپرسا بگوید پیش یار بر چنین بالا مپر گستاخ کز مقراض لا جبرئیل پر بریدست اندرین ره صد هزار هیزم دیگی که باشد شهپر روحالقدس خانه آرایان شیطانرا در آن مطبخ چه کار علم و دین در دست مشتی جاه جوی مال دوست چون بدست مست و دیوانهست دره و ذوالفقار زان که مشتی ناخلف هستند در خط خلاف آب روی و باد ریش آتش دل و تن خاکسار کز برای نام داند مرد دنیا علم دین وز برای دام دارد ناک ده مشک تتار ای نبوده جز گمان هرگز یقینت را مدد وی نبوده جز حسد هرگز یمینت را یسار شاعران را از شمار راویان مشمر که هست جای عیسی آسمان و جای طوطی شاخسار باد رنگینست شعر و خاک رنگینست زر تو ز عشق این و آن چون آب و آتش بیقرار ز آنچنین بادی و خاکی چون سنایی بر سر آی تا چنو در شهرها بیتاج باشی شهریار ورنه چون دیگر خسیسان زین خران عشوه خر خاک رنگین میستان و باد رنگین میسپار نی که بیمار حسد را با شره در قحط سال گرش عیسی خوان نهد بر وی نباشد خوشگوار خاطر کژ را چه شعر من چه نظم ابلهی کور عینین را چه نسناس و چه نقش قندهار نکته و نظم سنایی نزد نادان دان چنانک پیش کر بر بط سرای و نزد کور آیینه دار (سنایی غزنوی)
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۹/۱۲/۰۵ساعت 10:59  توسط مجیدطاهری
|
آزادگی به سلطنت جم برابرست دستِ ز کار رفته به خاتم برابرست گردی است خط یار که چون خاک کربلا در منزلت به خون دو عالم برابرست بیکس نواز باش که هر طفل بی پدر در منزلت به عیسی مریم برابرست هر حلقه ای که نیست در او ذکر حق بلند در چشم ما به حلقه ی ماتم برابرست ما آبروی خویش به گوهر نمی دهیم بُخل بجا به همت حاتم برابرست ما همچو غنچه از دل پر خون خویشتن داریم گوشه ای که به عالم برابرست دلهای داغدار بود کعبه ی امید شورابه ی سرشک به زمزم برابرست نقد حیات در گره غنچه بسته است عمر گل شکفته به شبنم برابرست چون سرو، تازه روی نباشد تمام عمر؟ بی حاصلی به حاصل عالم برابرست از سینه هر دمی که برآید به یاد دوست (صائب) به عمر جاوید آن دم برابرست صائب تبریزی
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۹/۱۲/۰۳ساعت 23:0  توسط مجیدطاهری
|
از بیغمان جمیلۀ غم را نگاه دار از چشم شور، درد و اِلَم را نگاه دار شادی به حسن عاقبتِ غم، نمی رسد بیش از نشاط، عزت غم را نگاه دار مشکن به حرف سخت، دل اولیای حق پاس کبوتران حرم را نگاه دار رحمی به روزنامۀ اعمال خویش کن از کجروی زبان قلم را نگاه دار فتح و ظفر به آه سحر گاه بسته است از تیغ، بیش پاس عَلَم را نگاه دار بی روزیِ حلال دعا نیست مستجاب از لقمۀ حرام شکم را نگاه دار آه ستم رسیده، محال است رد شود ای سنگدل عِنان ستم را نگاه دار مگذار لب به حرف طمع واکند فقیر زنهار آبروی کرم را نگاه دار چون مایهات وفا به فشاندن نمی کند باری به حسن خلق، خِدَم را نگاه دار هنگام صبح، نغمه سرایانِ بوستان فریاد می کنند که دم را نگاه دار از قیل و قال تیره مکن وقت اهل حال (صائب) به پیش آینه، دم را نگاه دار
کلاسهای مداحی استادمجیدطاهری(عمومی، خصوصی و حضوری،مجازی)تماس با شمارۀ02133250930
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۹/۱۱/۲۴ساعت 6:43  توسط مجیدطاهری
|
این دو غزل مقدمه های مناسبی برای آغاز مجالس هستند: غزل۵۸۰ خوش آن که از دو جهان گشت بی نیاز اینجا گرفت دامن آن یار دلنواز اینجا مبین دلیر در آن چشم های خواب آلود که چشم بسته کند صید، شاهباز اینجا کسی میانه اهل جنون علم گردد که بادبان کند از پرده های راز اینجا به آستان خرابات سرکشی مفروش که بیست حج پیاده است یک نماز اینجا ترا که راه به سنگ محک بود فردا مکن ملاحظه از بوته گداز اینجا اگر به سایه بید احتیاج خواهی داشت در آن جهان، علم آه بر فراز اینجا نسیم رحمت حق گر چه عقده پردازست بکوش و غنچه دل ساز نیم باز اینجا در انتظار تو، از جوی شیر، چشم بهشت سفید گشت، مشو آشیان طراز اینجا در بهشت برین گر گشاده می خواهی مکن به مردم محتاج، در فراز اینجا در آفتاب قیامت نمی شوی بیدار چنین که چشم تو بسته است خواب ناز اینجا به گفتگو نتوان اهل حال شد صائب خموش باش و سخن را مکن دراز اینجا (صائب) غزل۵۸۴ فکنده ایم به امروز کار فردا را ازین حیات چه آسودگی بود ما را؟ نگاه دار سر رشته تا نگه دارند که می زنند به سوزن لب مسیحا را به چشم ظاهر اگر رخصت تماشا نیست نبسته است کسی شاهراه دلها را اگر ز ابروی همت اشارتی باشد تهی کنیم به جام حباب دریا را خدا سزا دهد این اشک گرم را صائب که شست از نظرم سرمه تماشا را (صائب)
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۹/۱۱/۰۹ساعت 20:44  توسط مجیدطاهری
|
|
">
- <-BlogDescription-> - <-BlogTitle->">
,<-BlogId->, Blog, Weblog, Persian,Iran, Iranian, Farsi, Weblogs, Blogskin">
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||