مادر بمان

با دیدنت چه ساده و خوش می رسد بهار
مادر نگیر زود ز آغوش من قرار

گلبرگهای رُز همه در حال زارزار
ای گل بخند ما همه هستیم غمگسار

پربازکن بگیر به بَر، جوجکان خود
نغمه سرا شو دل به تو بسته ست روزگار

قلبت ز بس تپیده چه فرسوده گشته زود
در قلب من تپیدن خود را دگر شمار

شد شوره زار تا که نبارید ابرهات
پایین کوه چشم همه سوی آبشار

بر مادریت تا به ابد کرده ام حساب
پاییز رفته است و اجل هست بردبار

نوری دمیده حضرت زهرا کند دعا
مادر بمان بمان به گلستان استوار

مجیدطاهری
۱۳ آبان۱۴۰۰

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۴۰۰/۰۸/۱۳ساعت 6:48  توسط مجیدطاهری  |