این قصیده را در دهۀ هفتاد، تا مدتها در مجالس می خواندم؛ در آن زمان، شعر بهتری نمی یافتم؛ الان هم می بینم با وجود اشعار بسیاری که توسط شاعران فعلی سروده شده، این شعر، بهترین است؛ اگرچه ملمع است.

الحمدلله الذی خلق السموات العُلی

اوحی الی من لاح من آیاته نورالهُدی

آن درّ بحر کن فکان خوانده یتیمش آسمان

نابوده مثلش در جهان دُرّ یتیمی پر بها

شمع شبستان فلک سرو گلستان ملک

مردود راهش قد هَلَک مقبول رایش قدنجا

بیت المقدّس کوی او محراب خضر ابروی او

وز ظلمت گیسوی او طالع شده بدر الدّجی

زو کاخ بدعت منهدم صبح رسالت مبتسم

شمشاد قدّ فاستقم خورشید روی و الضّحی

آدم دم از گل نازده کو کوس ما اوحی زده

بر اوج او ادنی زده منجوق رایات دنی

فرّاش قصرش قیصران نعلین او تاج سران

در جنب او پیغمبران چون پیش خور جرم سُها

تاج لعمرک بر سرش تشریف طه در برش

بگرفته جوش لشکرش از حدّ الا تابلا

گل شسته بارویش ورق خون خورده از مهرش شفق

بحر از دل او در عرق ابراز کف او در حیا

دُرّ سیادت را صدف عرش مجیدش در کنف

هم کعبه از وی با شرف هم مروه از وی با صفا

او مرغ و گلشن لامکان او گنج و ویران کن فکان

او شمع و پرتو انس و جان او شمس و انجم انبیا

خود راز خود پرداخته بر هفت میدان تاخته

چشم فلک را ساخته نعل براقش توتیا

روح القدس جاندار او خلد برین رخسار او

کوثر بر گفتار او یکسو نهاده ماجرا

قرص قمر بشکافته زو طیبه طیبت یافته

و آن کز خطش سر تافته گشته سرش از تن جدا

ناموس اکبر محرمش و انفاس عیسی در دمش

برتر ز هفتم طارمش از فرط رفعت متکّا

مهر از جبینش برده ضو نعل براقش ماه نو

کرّوبیان را پیشرو روحانیون را پیشوا

و الشمس وصف روی او و اللیل نعت موی او

وز خلق عنبر بوی او پر مشک چین جیب هوا

هر صبحدم کاندر چمن گردد چو زلف یار من

گیسوی ریحان پرشکن از جنبش باد صبا

بشنو ز مرغ از شاخ گل کای پیشوایان سبل

صلّوا علی ختم الرسل اعنی النبی المصطفی

گر زانک می جوئی امان از قید این دارالهوان

تا در تنت باشد روان سلّم علی خیرالوری

ای ناسخ کیش هبل وی محرم سرّ ازل

طاوس باغ لم یزل عنقای قاف کبریا

جم بندۀ فرمان تو و ادریس مدحت‌خوان تو

داود در بستان تو خوش نغمه‌ای بلبل نوا

پیک رهت روح الامین فرّاش کویت حورعین

باشد حدیث مشک چین با چین گیسویت خطا

چون چشمت ای خیر البشر در باغ مازاغ البصر

نرگس نباشد خوش نظر بادام نبود دلگشا

دریاب کافتادم زره شد نامه و نامم سیه

پشتم شد از بار گنه چون قامت گردون دو تا

بادا هزاران آفرین بر جانت از جان آفرین

مگذار (خواجو) را چنین محبوس این محنت سرا

در این مضیق آب و گل هست از گنه خوار و خجل

او را درین ظلمت مهل وز نور معنی ده ضیا

(خواجوی کرمانی1374: 538-539)

خواجوی کرمانی، محمودبن علی. 1374. دیوان کامل خواجوی کرمانی، به کوشش سعید قانعی، با مقدمۀ حسن انوری، تهران: بهزاد.

+ نوشته شده در  شنبه ۱۴۰۳/۰۵/۰۶ساعت 19:44  توسط مجیدطاهری  | 

این قصیده در بسیاری از سایتهای معتبر و معروف بطور ناقص آمده و اتفاقا در حالی که نوشته‌اند در مدح پیامبر(ص)، ولی متأسفانه ابیاتی که در مدح آن حضرت است را نیاورده‌اند، لذا از دیوان خاقانی به تصحیح دکتر سید ضیاء الدین سجادی، که بهترین مرجع اشعار خاقانی است این قصیدۀ ارزشمند کاملاً در اینجا نقل گردید:

عشق بهین گوهری‌ست، گوهر دل کان او

دل عجمی صورتی‌ست، عشق زبان دان او

خاصگی دست راست بر در وحدت دل است

اینکه به دست چپ است داغگه ران او

تا نکنی زنگ خورد آینهٔ دل که عشق

هست به بازار غیب آینه گردان او

عقل جگر تفته‌ای است، همت چرب آخوری است

جرعه‌ خور جام عشق، زلّه کش خوان او

از خط هستی نخست نقطهٔ دل زاد و بس

لیک نه در دایره است نقطهٔ پنهان او

رهرو دل ایمن است از رصد دهر از آنک

کمتر پروانه‌ای‌ست دهر ز دیوان او

دل به رصد گاه دهر بیش بها گوهری‌ست

دخل ابد عُشر او فیض ازل کان او

لیک ز بیم رصد در گلش آلوده‌اند

تاز گل آید برون گوهر رخشان او

دل چو فرو کوفت پای بر سر نطع وجود

دهر لگد کوب گشت از تک جولان او

نیست ازین آب و خاک ز آب و هوائی است دل

کآتش بازی کند شیر نیستان او

ای شده بر دست تو حلهٔ دل شاخ شاخ

هم تو مُطرّا کنان پوشش ایوان او

یوسفی آورده‌ای در بُن زندان و پس

قفل زر افکنده‌ای بر در زندان او

حوروشی را چو مور زیر لگد کشته‌ای

پس پر طاووس را کرده مگس ران او

خوش نبود شاه دل اسب گلین زیر ران

رخش به هرّای زر منتظر ران او

دل که کنون بیدقی‌ست باش که فرزین شود

چونکه به پایان رسد هفت بیابان او

شمه‌ای از سرّ دل حاصل خاقانی است

کز سر آن شمّه خاست جنبش ایمان او

دل به در کبریاست شحنۀ کارش که او

خاک در مصطفاست نایب حسّان او

گر جگرش خسته شد از فزع حادثات

نعت محمد بس است نشرۀ درمان او

قابلۀ کاف و نون، طاها و یاسین که هست

عاقلۀ کاف و لام طفل دبستان او

گیسوی حوّا شناس پرچم منجوق او

عطسۀ آدم‌شناس شیهۀ یکران او

دوش ملایک بخست غاشیۀ حکم او

گوش خلایق بسفت حلقۀ فرمان او

عقل درختی است پیر منتظر آن کزو

خواهی تختش کنند، خواهی چوگان او

(خاقانی، 1393، ص362-363)

انتشارات زوار.تهران.

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۴۰۲/۰۸/۱۵ساعت 10:5  توسط مجیدطاهری  | 

اشعار برگزیده هفتمین جشنواره شعر فجر در مدح پیامبر(ص)-سال1391

رتبه‌ی اول بخش پیامبر اعظم (ص)

محمدحسن مهدویانی

«محمد (ص)»

او را که جهان گمشده در حلقه میمش

جبریل کند فخر که بودست ندیمش

زانوزده پیشش ادب و مهر و کرامت

تا درس بیاموزند از خلق کریمش

هر آینه کردست خداوند تجلی

در آینه خنده رحمان و رحیمش

شاید که شفاعت کند از مؤمن و کافر

در روز جزا گستره لطف عمیمش

غرق است شکیبایی و محو است تساهل

در ژرفی دریا صفت‌خوی حلیمش

زد خاتمه بر خاتم دیرین نبوت

شق‌القمر از شعشعه در یتیمش

آن همت والا که جهانی نتوانست

هرگز بفریبد به متاع زر و سیمش

همبال بهار است، که گل بشکفد از گل

در باغ روان‌ها، وزش نرم نسیمش

تابنده‌تر از مهر، ببین شمسه نامش

مهتاب غباری، که فشاندست گلیمش

شاهد شده شعرم را، سوگند «لعمرک»

آن مدح که فرموده خداوند علیمش

کردست اگر ابلهی از جهل، جسارت

جاوید محمد، که مبراست حریمش

***

رتبه دوم بخش پیامبر اعظم (ص)

محمدرضا طهماسبی

در خُلق زبانزد شده بر خَلق سرآمد

مختار مشید شده آن عبد مؤید

ای مهر تو و قهر تو در دست گرفته

هم آینه رومی و هم تیغ مهنّد

نه شرع شده غامض و نه ره شده مسدود

تا حکم تو شد نافذ و رای تو مسدّد

ای در تو شده خواب و یقین اندک و بسیار

وی بر تو شده شرّ و شرف کوته و ممتد

ای آن‌که مقام تو از این قوس فراتر

وی آن‌که مقام تو به فردوس مخلّد

بر شهپر جبریل بنه زین که زند لاف

از این‌که کنار تو رسیده است به مقصد

برگرد! رسول مدنی! پرده برافکن

تا مکه ببیند رخ زیبات مجدد

این سنگ، مگر روی تو و موی تو دیده است

کاین‌گونه گهی ابیض گشته است و گه اسود

روی تو شده شاخص نیک و بد و زین‌روی

با تو همه خوبیم و بدون تو همه بد

تو شاهد و شاهی و کسی چون تو ز رحمت

بر مؤمن و مرتد ندهد باده اشهد

ای در پس هر بار نماز آمده نامت

وی بیعت با تو شده تأکید موکد

نه منبرت از عاج و نه بر روی سرت تاج

نه خشت سرای تو ز یاقوت و زبرجد

نه سیم نه زر داری و نه کاخ مجلل

بر فقر نظر داری و بر فقر مقیّد

انسان به یکی روح و یکی عقل شد انسان

وین هر دو تو را داده خدا محض و مجرد

زان روز که بی‌شبهه و بی‌پرده به انجیل

حق داده بشارت که ز ره می‌رسد احمد (ص)

آری هم از آن دم ننشسته است مسیحا

تا موکب شهوار تو از راه بیاید

پی برده ز راز تو در این قافله گویا

این گوشه کشیشی که ز نام تو بپرسد

با نقش و نگارش بزند نقش نگارم

کان گنج، نهان گشته در این قافله شاید

***

اثر تقدیری بخش پیامبر اعظم (ص)

حسنی محمدزاده

«صدای معجزه»

صدای معجزه می‌آید از پشت دری دیگر

خدا گل می‌کند در ربنای حنجری دیگر

خبر آورده: دارد سنگ‌باران می‌شود، ظلمت

ابابیلی که پر واکرده از پلک‌ تری دیگر

کسی با هفت پشت از نسل اسماعیل می‌آید

شبی از دامن آیینه‌گون‌ هاجری دیگر

خدا با نقره حکاکی خاتم، شبی زیبا

می‌آراید به انگشت زمین، انگشتری دیگر

به نخ کردند ماه و مهر را در نیمه‌های شب

که تسبیحی شود در پنجه پیغمبری دیگر

صدف شد قلب آرام حرا، آهسته آهسته

برای سجده‌های سوزناک گوهری دیگر

چهل سال است می‌خواهد زمین، روشن کند شب را

به نور چلچراغ وحی پیغام‌آوری دیگر

کنار هم هزاران برگ باران‌خورده مصحف شد

برای آیه «یا ایها المدثر ...» دیگر

بخوان با صوت گیرایت: «الم نشرح لک صدرک»

برای سینه تنگ و دل ناباوری دیگر!

ابوجهلی‌ترین پیمان آتشناک کافرها

به دست موریانه می‌شود خاکستری دیگر

بیا تاریخ هجرت را به غار ثور برگردان!

که تار عنکبوتی کهنه می‌شد سنگری دیگر

بیا از خشت خشت سینه‌های دردآلوده

بنا کن مسجد و محراب و مهر و منبری دیگر!

کشانده از شب بیت‌المقدس با چنان شوری

دلت، قبله‌نماها را به سمت خاوری دیگر

گشوده می‌شود با تیغ‌های تشنه از هر سو

برای شرح حال پیروانت، دفتری دیگر

کمی پررنگ‌تر کن آیه‌های سرخ قرآن را!

که خون حمزه از این لحظه باشد جوهری دیگر

برای نقطه‌های بای «بسم‌الله»‌ها، دارد

به روی ریگ‌های داغ می‌افتد، سری دیگر

حدیث بدر و فریاد احد را می‌کند تکرار

صدای لا اله ... ات در غروب خیبری دیگر

خبر آمد: که جایی شیشه عطری ترک خورده

چه غم! هر قطره‌اش گل می‌دهد در قمصری دیگر

***

منبع :ایسنا

+ نوشته شده در  جمعه ۱۴۰۲/۰۵/۱۳ساعت 22:32  توسط مجیدطاهری  | 

به اعتراض علیه کسانی که نسبت به کلام حق(قرآن کریم)، هتک حرمت نمودند.
👇👇👇
قرآن کلام حق را، آتش زده ست طغیان
(تَبّت یَدا وَ تَب) بر، هَتّاکِ شمع ایمان
وَالشّمس را چگونه خاموش می توان کرد
انسانِ بد تفکر، بی فکرِ غرق نِسیان
وَالّیل روشن است از، آیات پر ستاره
در قلب، او ندارد نوری برای درمان
آتش شراره دارد هیهات از ذلالت
بنگر شراره ها را کفار نامسلمان
شِمرند کربلا را، سوزند خیمه ها را
در خیمه کیست یاران، یک جمع بهتر از جان
ناله بلندگشته شیون رسیده بر عرش
هل من معینِ مولا در حنجره خروشان
ششماهه را به زاری ، آبی نمی دهد کس
کوچکترین سوره در زیر جور انسان
《در این شبِ سیاهم گم گشت راهِ مقصود》
زِنهار از این بیابان چون راه هست قرآن

مجیدطاهری
۳۱تیر۱۴۰۲

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۴۰۲/۰۵/۰۱ساعت 9:53  توسط مجیدطاهری  | 

«در اواخر قرن چهارم که فاطمیان بر مصر دست یافتند و حکومتی مقتدر را پی افکندند و صیت و شهرت آنان به دیگر کشورهای اسلامی رسید و در شرق ایران طرفدارانی پیدا کردند شاعران پارسی‌گوی آن سامان به مدح اهل‌بیت زبان گشودند، که نمونۀ برجستۀ آنان ناصرخسرو است.» (محمدزاده، 1389، ص. 139)

شاعر:ناصرخسروقصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۷ موضوع:پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام)وزن عروضی:فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن..................................

گر خرد را بر سر هشیار خویش افسر کنی
سخت زود از چرخ گردان، ای پسر، سر بر کنی
دیگرت گشته است حال تن ز گشت روزگار
همچو حال تن سزد گر حال جان دیگر کنی
پیش ازان تا این مزور منظرت ویران شود
جهد کن تا بر فلک زین به یکی منظر کنی
علم را بنیاد او کن مر علم را بام او
از بر و پرهیز شاید گر مرو را در کنی
در چو این منظر چو بگزاری فریضهٔ کردگار
بهتر آن باشد که مدح آل پیغمبر کنی
ننگ داری زانکه همچون جاهلان نوک قلم
بر مدیح شاه یا میری قلم را تر کنی
گر به سر بر خاک خواهی کرد ناچار، ای پسر
آن به آید کان زخاکی هرچه نیکوتر کنی
بر سرت بویا چو مشک و عنبر سارا شود
گر تو خاکستر به نام آل او بر سر کنی
هم مقصر باشی ای دل گر به مدح مصطفی
معنی از گوهر طرازی لفظش از شکر کنی
جز به مدح آل پیغمبر سخن مگشای هیچ
گر همی خواهی که گوش ناصبی را کر کنی
ای پسر، پیغمبری را تاج کی باشد شگفت
گر تو بر سر روز محشر ماه را افسر کنی؟
گر تو با اقبال و مدحش بنگری اندر جحیم
پر سلاسل قعر او را باغ پر عرعر کنی
در جهان دین میان خلق تا محشر همی
کار این اجرام و فعل گنبد اخضر کنی
گر به راه این جهان خورشیدمان رهبر شده‌است
سوی یزدان مان همی مر عقل را رهبر کنی
نیست نیک اختر کسی که‌ش چرخ نیک‌اختر کند
بلکه نیک اختر شود هر که‌ش تو نیک اختر کنی
هر که او فضل تو را و آل تو را منکر شود
خوبی و معروف او را زشتی و منکر کنی
گر به روی تازه سوی روی آتش بنگری
روی آتش را همی تو تازه نیلوفر کنی
فضل و جود و عدل ایزد خدمت کوثر کند
چون تو روز حشر مجلس بر لب کوثر کنی
آزر مسکین که ابراهیم ازو بیزار شد
گر تو بپذیریش با پیغمبران همبر کنی
بی شک این جهال امت را همی بینی، به حق
دشمنانند این نه امت گر سخن باور کنی
دشمنی با اهل و آل تو همی بی‌مر کنند
همچنان کاحسان تو با ایشان همی بی‌مر کنی
ای عدوی آل پیغمبر، مکن کز جهل خویش
کوه آتش را به گردن در همی چنبر کنی
گر تو را خطاب اشتربان خال و عم نبود
چون همی با من تو چندین داوری‌ی عمر کنی؟
ور نه در دل کفر داری چون شود رویت سیاه
چون حدیث از حیدر و از شیعهٔ حیدر کنی؟
کیستی تو بی‌خرد کز روبه مرده کمی
تا همی از جهل قصد جنگ شیر نر کنی؟
دشمنی‌ی این شیر هرگز کی شودت از دل برون
تا همی خویشتن را امت آن خر کنی؟
رو تو با آن خر، مرا بگذار با این شیر نر
خر تو را و شیر ما را، چونکه چندین شر کنی؟
جز که رسوائی نبینی خویشتن را تا به جهد
خاک را خواهی همی تا همبر عنبر کنی
شرم ناید مر تو نادان را که پیش ذوالفقار
ژاف را شمشیر سازی و ز کدو مغفر کنی؟
چون پیمبر را برادر بود حیدر سوی خلق
گر بنازم من بدو چون روی خویش اصفر کنی؟
مردم همسایه هرگز چون برادر کی بود؟
لنگ خر را خیره با شبدیز چون همبر کنی؟
بت نباشد جز مزور مردمی، خود دیده‌ای،
زین سبب لعنت همی همواره بر بت گر کنی
تو امامی ساختی ما را مزور هم چنین
پس توی بت‌گر اگر مر عقل را داور کنی
آل پیغمبر بسی کشتهٔ بت منحوس توست
تو همی او را به حیلت بر سر منبر کنی
خشم یزدان بر تو باد و بر تراشیدهٔ تو باد
آزر بت‌گر توی، لعنت چه بر آزر کنی؟
نیست این ممکن که تو بدبخت همچون خویشتن
مر مرا بندهٔ یکی نادان بدمحضر کنی
من همی نازش به آل حیدر و زهرا کنم
تو همی نازش به سند و هند بدگوهر کنی
گر ببیند چشم تو فرزند زهرا را به مصر
آفرین از جانت بر فرزند و بر مادر کنی
دل زمهر چهر او چون جنت ماوی کنی
چشم خویش از نور او پر زهرهٔ ازهر کنی
ای خداوند زمان و فخر آل مصطفی
خنجر گلگونت را کی سر سوی خاور کنی؟
چین تو را بنده شود گر تو برو پر چین کنی
قیصرت سجده کند گر روی زی قیصر کنی
جان اسکندر ز شادی سر به گردون بر برد
گر تو نعل اسپ خویش از تاج اسکندر کنی
وقت آن آمد که روز کین چو خاک کربلا
آب را در دجله از خون عدو احمر کنی
ای نبیرهٔ آنک ازو شد در جهان خیبر خبر
دیر برناید که تو بغداد را خیبر کنی
منظر لاعدای دین را بر زمین هامون کنی
منظر خویش از فراز برج دو پیکر کنی
دشمنان را در خور کردارشان بدهی به عدل
عدل باشد چون جزای خاک خاکستر کنی
بنده‌ای را هند بخشی پیش‌کاری را طراز
کهتری را بر زمین خاوران مهتر کنی
آب دریا را گلاب ناب گردانی به عدل
خاک صحرا را به بوی عنبر اذفر کنی
خود نباید زان سپس لشکر تو را بر خلق دهر
ور ببایدت از نجوم آسمان لشکر کنی
هر دو گیتی ملک توست از عدل فردا جا سریر
آنچه امروز از نکوئی‌ها همی ایدر کنی
زین چنین پر زر و گوهر مدحت، ای حجت، رواست
گر تو جان دوربین خویش را زیور کنی

..........................

منابع:

گنجور

محمدزاده، مرضیه، (1389). عاشورا در شعر معاصر و ادبیات عامه، تهران:مجتمع فرهنگی عاشورا.

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۴۰۱/۰۹/۲۱ساعت 7:6  توسط مجیدطاهری  | 

ولادت حضرت رسول الله، محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلم) و امام جعفرصادق(علیه السلام)مبارک باد!

🌺☀️🌺☀️🌺☀️🌺☀️

بسی از نامتان مستم بسی از یادتان خوبم
پناهم باش ای عاشق ترین دلدارِ محبوبم

محمد، جان جانانم    محمد، خوب خوبانم
محمد، بهترین جان بخش احساسم، و مطلوبم

محمد، راز جان بخشی که در دل، گنج گردیده
محمد، آنکه از مهرش منیرم سخت مجذوبم

محمد، برده ما را تا به " اَو اَدنی " به مافیها
من از تاریکیِ دنیا پریشانم دل آشوبم

ربیع الاولش ماهی که در قلبم چراغان کرد
به این شق القمر دیدم به اهل البیت منسوبم

زمین را بوسه باران می کنم صحرا بیابان را
کلوخش سنگهایش هرچه بوده منقبت خوان را 

به هر راهی که می رفته هزاران توتیا برخواست
به هر خاری نگه کرده بهاری طلعتی زیباست

به هر حیوان و جان داری رسیده، نطق ها مدحش
به هر خشکی رسیده، رودها یا سیل یا دریا

سپهر از ابرها جشنی بپا کرده به هر راهش
به سایه از افق ها بی کران ها کرده آگاهش

به والشمس است این نکته که او خورشید افلاک است
به تصریح آمده در انما برهان هرپاک است

یُصَلّونند هر لحظه برایش تهنیت گویان
چه مفتونند ممنونند مدیونند هم حیران

 به دامن آمنه می پروراند گو جهانی را
جهانی را که در او هست عالم عالم از امکان

بلی فرزند عبدالله پیغمبر شد از آغاز
زمین را آسمان ها را طبیب آمد کند درمان

رهاوردش به مخلوقات، دل دادن به الله است
لقاء الله قربش نشر گردیده ست از ایشان

به عالی مرتبه خُلقش نباشد هیچ مخلوقی
کرامت ابتدا تعلیم او بوده ست از رحمان

حرا داده گواهی سنگ ها با او غزل خوانند
به معبر، رمل ها شن ها ز پایش مست و خندانند

قدومش را به چشمم حس کنم خوب از تلاوت ها
گمانم شد میسر تا بدست آرم شفاعت ها

به جاء الحق بیا ای نازنین در قلب من بنشین
بیار آن رایحه که دخترت می گفت بس شیرین

کسایت شد پناهم در مدینه گرم پروازم
ز عطرش عالمی را مست خاطرخواهی ات سازم

به پابوست مرا در هر تمتع مفتخر خواهی
کبوتر گشته ام هر حج، همیشه سویتان راهی

مجیدطاهری
پاییز۱۴۰۰

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۴۰۰/۰۸/۰۲ساعت 9:23  توسط مجیدطاهری  | 

مرثیۀ پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)

(این متن، به زبان امروز برگردان شده است)

ابن بابویه در باب وفات حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) از ابن عباس روایتی نقل کرده که خلاصه شدۀ آن چنین است:«چون حضرت به بستر بیماری خوابید، اصحاب دور او جمع گردیدند، عمار یاسر برخاست و سئوالی از آن حضرت کرد، سپس حضرت دستورالعملی در باب غسل و دفن کردن خود به امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) فرمود و به بلال فرمود که ای بلال، مردم را به نزد من بطلب که در مسجد جمع شوند؛ وقتی جمع شدند، حضرت بیرون آمد در حالیکه عمامۀ مبارک را بر سر بسته بود و بر کمان خود تکیه کرده بود تا آن که وارد مسجد شد و بر منبر بالا رفت و حمد و ثنای الهی را ادا کرد و فرمود :ای گروه اصحاب، من برای شما چگونه پیغمبری بودم؟ آیا خودم در میان شما جهاد نکردم؟ آیا دندان جلوی مرا نشکستید؟آیا پیشانی مرا خاک آلود نکردید؟آیا بر روی من طوری خون جاری نکردید که ریش من خون آلود شود؟ آیا از نادانان قوم خود، متحمل سختی‌ها نشدم؟آیا برای کمک به امت خود، از گرسنگی، سنگ بر شکم نبستم؟ صحابه گفتند:«بله یارسول الله. قطعاً که برای خدا صبر کردی  و از بدی‌ها نهی فرمودی!» حضرت فرمود:«خدا شما را نیز خیر دهد!حق تعالی حکم کرده است و سوگند یاد نموده است که از ظلم ستمکاری نگذرد. شما را به خدا سوگند می‌دهم که اگر به هر که ظلم کرده‌ام برخیزد و مرا قصاص کند؛ که نزد من قصاص دنیا بهتر است از قصاص در حضور گروه انبیاء و ملائکه»؛ پس مردی از آخر مردم برخاست که او را سوادة بن قیس می‌گفتند، گفت:«یارسول الله، پدر و مادرم فدای تو، در هنگامی که از طائف می‌آمدی، من به استقبال تو آمدم، تو بر شتر خود سوار بودی و عصای نازک خود را در دست داشتی؛ وقتی بلند کردی که بر شتر خود بزنی بر شکم من خورد؛ نفهمیدم که به عمد کردی یا به خطا». حضرت فرمود:«پناه بر خدا که به عمد کرده باشم؛ سپس فرمود که ای بلال برو به خانۀ فاطمه(سلام‌الله‌علیها)، همان عصا را بیاور!

        وقتی بلال از مسجد بیرون آمد، در بازارهای مدینه صدا می‌زد که:« ای مردم! کیست که قصاص کند نفس خود را پیش از روز قیامت؟اینک محمد(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) خود را پیش از روز جزا می‌خواهد قصاص کند». وقتی به در خانۀ فاطمه(سلام‌الله‌علیها) رسید در را کوبید و گفت:«ای فاطمه برخیز که پدرت عصای نازک خود را می‌خواهد!»فاطمه(سلام‌الله‌علیها)گفت:«امروز روز استفاده از عصا نیست، برای چه آن را می‌خواهد؟»بلال گفت:«ای فاطمه مگر نمی‌دانی که پدرت بر منبر رفته و اهل دین و دنیا را وداع می‌کند». وقتی فاطمه(سلام‌الله‌علیها)

حرف از وداع شنید، فریاد برآورد و گفت:«ای پدر بزرگوار! از اندوه تو، غم و اندوه و حسرت، دل مرا مجروح کرد، ای حبیب خدا و محبوب قلب فقراء، بگو بعد از تو فقیران و بیچارگان و درماندگان، به که پناه برند؟» بلال عصا را گرفت و به خدمت حضرت شتافت و وقتی عصا را به ایشان داد، حضرت فرمود:آن مرد پیر کجا رفت؟ او گفت:«یا رسول الله من حاضرم، پدر و مادرم فدای تو باد!» حضرت فرمود:«بیا و مرا قصاص کن تا راضی شوی! آن مرد گفت:«یارسول الله شکم خود را نشان بده!»وقتی حضرت شکم خود را نشان داد، پیر مرد گفت:«اجازه می‌دهی که دهان خود را بر شکم تو بگذارم؟»وقتی اجازه یافت، شکم مکرم آن حضرت را بوسید و گفت:«پناه می‌برم به جای قصاص شکم رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وآله و سلم)از آتش جهنم در روز جزا. حضرت فرمود:«ای سواده آیا قصاص می‌کنی یا عفو می‌نمایی؟»گفت:«یا رسول الله عفو می‌نمایم!»حضرت فرمود:«خداوندا تو هم سواده را عفو کن، همچنان که او عفو کرد پیغمبر تو را!»سپس حضرت از منبر پایین آمد و به خانۀ ام سلمه رفت و می‌گفت:«پروردگارا تو امت محمد را از آتش جهنم سلامت دار و برایشان حساب روز جزا را آسان گردان!»ام سلمه گفت:یارسول‌الله چرا غمگین هستی و رنگ صورتت تغییر کرده است؟حضرت فرمود:«جبرئیل الان خبر مرگ مرا رساند، خداحافظ که بعد از این هرگز صدای محمد را نخواهی شنید!» ام سلمه چون این خبر وحشتناک را از آن سید بشر شنید ناله سر داد و گفت:«واحزناه بر تو! یا محمد، مصیبتی برای من شد که دیگر ندامت و حسرت فایده‌ای ندارد»؛ پس حضرت فرمود:«ای ام سلمه! حبیب دل من و نور دیدۀ من فاطمه(سلام الله علیها) را بگو بیاید»؛ این را فرمود و بی‌هوش شد. وقتی فاطمۀ زهرا(سلام‌الله علیها) به خانه آمد و پدر خود را به آن حال مشاهده نمود ناله برآورد و گفت:«ای پدر بزرگوار جانم فدای تو باد و رویم فدای روی تو باد، تو را چنان می‌بینم که عزم سفر آخرت داری و لشکرهای مرگ، تو را از هرسو احاطه کرده‌اند؛ آیا کلمه‌ای با فرزند بی‌چارۀ خود سخن نمی‌گویی و آتش حسرت او را با زلال بیان خود تسکین نمی‌دهی؟» وقتی حضرت صدای غم‌زدای فرزند دلبند خود را شنید دیدۀ مبارک خود را گشود و فرمود:«ای دختر گرامی بزودی تو را ترک می‌کنم و وداع می‌نمایم؛ پس خداحافظ! حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) چون این خبر وحشتناک را از آن سرور شنید، آه حسرت از دل برآورد و سئوالاتی از آن حضرت پرسید تا که آن جناب بی‌هوش شد. وقتی بلال ندای نماز را داد و گفت:«الصلوة رحمک‌الله»(بشتابید به برپانمودن نماز، خدا شما را رحمت کند!)حضرت به هوش آمد و برخاست و به مسجد آمد و نماز را کوتاه ادا کرد، وقتی تمام شد، علی‌بن ابی طالب(علیه‌السلام) و اسامة بن زید را طلبید و فرمود:«مرا به خانۀ فاطمه(سلام‌الله‌علیها)ببرید! وقتی به خانۀ نور دیدۀ خود درآمد سر خود را در دامن آن بهترین زنان عالمیان گذاشت و تکیه داد. وقتی امام حسن و امام حسین(علیهما سلام)جدّ بزرگوار خود را در آن حالت مشاهده کردند بی‌تاب شدند و آب حسرت از دیده باریدند و ناله برآوردند و می‌گفتند که جان‌های ما فدای جان تو باد و روهای ما فدای روی تو باد!حضرت پرسیدند که ایشان کیستند؟امیرالمؤمنین(علیه‌السلام)گفت:یا رسول‌الله فرزندان گرامی تو، حسن و حسین هستند؛ پس حضرت آنها را به نزد خود طلبید و دست بر گردن آنها انداخت و آن دو جگر گوشۀ خود را به سینۀ خود چسبانید و چون حضرت امام حسن(علیه‌السلام)بیشتر گریه می‌کرد حضرت فرمود:«یا حسن کم گریه کن که گریۀ تو بر من سخت است و موجب ناراحتی من می‌شود.»؛ در آن حال ملک‌الموت نازل شد و گفت:«السلام علیک یا رسول الله» حضرت فرمود:«وعلیک‌السلام یا ملک‌الموت! من از تو تقاضایی دارم.» ملک‌الموت گفت:«ای رسول خدا حاجت شما چیست؟»فرمود:«حاجت من این است که روح مرا نگیری تا جبرئیل نزد من آید و با او وداع کنم». ملک‌الموت بیرون آمد و می‌گفت:«وامحمداه»! سپس جبرئیل از آسمان به ملک‌الموت رسید و پرسید که ای ملک‌الموت روح محمد را گرفتی؟ گفت:«ای جبرئیل! آن حضرت از من خواست که روح او را نگیرم تا تو را ملاقات نماید و با تو وداع کند» جبرئیل گفت:«ای ملک‌الموت مگر نمی‌بینی که درهای آسمان برای روح محمد گشوده‌ شده است؟سپس جبرئیل نازل شد و به نزد آن حضرت آمد و گفت:«السلام علیک یا ابالقاسم»حضرت فرمود:«وعلیک‌السلام یا جبرئیل! آیا در چنین حالی مرا تنها می‌گذاری!»جبرئیل گفت:«یا محمد تو باید بیایی و برای همه، مرگ در پیش است و هر نفسی چشندۀ مرگ است.» حضرت فرمود:«نزدیک شو به من ای حبیب من!»سپس جبرئیل نزدیک آن حضرت رفت و ملک‌الموت نازل شد و جبرئیل به او گفت:«ای ملک الموت سفارش حق تعالی را دربارۀ گرفتن روح محمد به یاد بیاور!»سپس جبرئیل در طرف راست آن حضرت ایستاد و میکائیل در طرف چپ و ملک‌الموت در جلوی رو مشغول گرفتن روح اطهر آن حضرت گردید.

       ابن عباس گفت:«در آن روز، آن حضرت بطور مکرر می‌فرمود که بروید بگوئید حبیب دل من بیاید و هرکه می‌آمد روی مبارک خود را از او می‌گردانید؛ به این خاطر به حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) گفتند که گمان می‌بریم که او علی(علیه‌السلام) را می‌طلبد!»حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها)رفت و امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) را آورد؛ وقتی چشم مبارک سید انبیاء بر سید اوصیاء افتاد، شاد و خندان شد و بطور مکرر می‌گفت:«ای علی نزدیک من بیا! تا آن که دست او را گرفت و نزدیک بالین خود نشاند و باز بی‌هوش شد؛ سپس در این حال حسن مجتبی و حسین سیدالشهداء(علیهماسلام) از در وارد شدند؛ وقتی چشم آنها بر جمال بی مثال آن برگزیدۀ ذوالجلال افتاد و آن حضرت را به آن حال مشاهده کردند فریاد «واجداه، وامحمداه» بلند کردند و گریه کنان، خود را بر سینۀ آن حضرت افکندند؛ حضرت امیر (علیه‌السلام) خواست که آنها را دور کند، در آن حالت حضرت پیامبر(صلی‌الله علیه‌و‌آله‌وسلم) به هوش آمد و گفت:«یا علی بگذار که من دو گل بوستان خود را ببویم و آنها گل رخسار مرا ببویند و من با ایشان وداع کنم و ایشان با من وداع کنند، همانا که آنها بعد از من مظلوم خواهند شد و به شمشیر و زهر ستم کشته خواهند شد؛ سپس سه مرتبه فرمود که لعنت خدا برکسی باد که بر آنها ستم کند؛ سپس دست به سوی امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) دراز کرد و آن حضرت را کشید تا به زیر لحاف خود برد و دهان خود را بر دهان او و به روایتی دیگر بر گوش او نهاد و با او رازهای بسیاری گفت و اسرار الهی و علوم بی حدی بر گوش او می‌گفت تا آن که مرغ روح مقدسش به سوی آشیان عرش رحمت پرواز کرد؛ سپس امیر مؤمنان(علیه‌السلام) از زیر لحاف سید پیغمبران بیرون آمد و گفت:«حق تعالی مزد شما را در مصیبت پیغمبرتان عظیم کند! همانا که خداوند عالمیان، روح آن حضرت را به سوی خود برد». سپس صدای ناله و شیون از اهل بیت ایشان(علیهم‌السلام) بلند شد و جمعی از مؤمنان که در مقام گرفتن خلافت مشغول نگردیده بودند در عزا و مصیبت با آنها همراهی کردند. ابن عباس گفت:«از حضرت امیر(علیه‌السلام) پرسیدند که چه رازی بود که پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم)در زیر لحاف با تو می‌گفت:«حضرت فرمود که هزار باب از علم، به من تعلیم نمود که از هر باب هزار باب دیگر گشوده می‌شود»»(برگردان از متن کتاب منتهی‌الامال، پاورقی ص 182)

قمی، عباس،(1368). منتهی الامال، جلد اول، قم:هجرت.

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۴۰۰/۰۷/۱۳ساعت 1:0  توسط مجیدطاهری  | 

برنامۀ جشن مباهات حقانیت اهل بیت(علیهم السلام) در واقعۀ تاریخی مباهله

در کانون فرهنگی آموزشی ولایت

سخنرانی و مداحی دکتر حاج مجیدطاهری

و مداحی مداحان کانون ولایت

سه شنبه 12مرداد1400

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۴۰۰/۰۵/۱۲ساعت 14:16  توسط مجیدطاهری  | 

هر شبنمی است دیده ی بینا درین چمن

زنهار ناشمرده منه پا درین چمن

آیینه تو زنگ گرفته است، ورنه هست

هر برگ سبز طوطی گویا درین چمن

چون بوی گل جریده روان شو که کرده است

هر غنچه برگ عیش مهیا درین چمن

حاجت به باده نیست که از سرو و گل، بهار

آماده است ساغر و مینا درین چمن

از برگ گل که هر طرفی باد می برد

در گردش است ساغر صهبا درین چمن

از لاله نوبهار سبکدست کرده است

چندین هزار پیشه مهیا درین چمن

از ساغری چو لاله سیه مست می شود

هر کس که در خمار نهد پا درین چمن

گردد به گرد باغ ز بیرون در نسیم

از جوش گل نمانده ز بس جا درین چمن

تنگ است بس که جای نشستن ز جوش گل

استاده است سرو به یک پا درین چمن

در را مبند ای چمن آرا که جوش گل

نگذاشته است راه تماشا درین چمن

در اولین پیاله دوبالاست نشأه اش

آن را که هست ساقی رعنا درین چمن

پای سفر کراست، که هر شاخ سنبلی

آماده است سلسله پا درین چمن

آب روان چو آینه گردیده است خشک

از حیرت نظاره گلها درین چمن

از اتحاد عاشق و معشوق می دهد

یادی نظاره گل رعنا درین چمن

از طوق قمریان شده سر تا به پای چشم

هر سرو در هوای تماشا درین چمن

افتد ز صبح مرغ سحرخیز در غلط

از خنده شکوفه به شبها درین چمن

طاوس از نظاره گلهای رنگ رنگ

خجلت ز پر فزون کشد از پا درین چمن

نشو و نما ترقی اگر این چنین کند

بالد چو سرو سبزه مینا درین چمن

هر برگ گل شده است ز شبنم تمام چشم

دارد ز بس که ذوق تماشا درین چمن

چون مست سربرهنه نسازد، که برگرفت

جوش نشاط پنبه ز مینا درین چمن

مطرب چه حاجت است، که از شور بلبلان

گلبانگ عشرت است مهیا درین چمن

کیفیت از هوا چو می ناب می چکد

صائب چه حاجت است به صهبا درین چمن؟

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۴۰۰/۰۲/۰۲ساعت 14:13  توسط مجیدطاهری  | 

 

بخوان به نام شکفتن، بخوان به نام بهار
که باغ پر شود از جلوۀ تمام بهار

بخوان که باغ شود غرق در طراوت و نور
بخوان که دفتر گل وا شود به نام بهار

بخوان به نام خدایت که باغ را ببری
به میهمانی گل‌ها، به بار عام بهار

بخوان که با نَفَس پاکت ای مسیحا دم
جهان جوان شود از نو، به احترام بهار

بخوان که عالم و آدم قرار می‌گیرند
به زیر سایۀ فیض عَلی‌الدّوام بهار

بخوان که تا سحر ایمان بیاوَرد خورشید
به آیه آیۀ سی جزء از پیام بهار

اگر تو لب بگشایی، به عطر یاس قسم
که دامن گل یاسین شود مقام بهار..

در آستانِ شکوهت شکوفه‌باران است
که بوی عشق رسیده‌ست بر مشام بهار..

طلوع فجر رسالت رسید و آمده‌اند
فرشتگانِ مقرّب، پی سلام بهار

بخوان که بر سرِ راهت «علی»ست چشم به راه
که اقتدا به پیمبر کند امام بهار

تو ماه چلّه‌نشینی، «خدیجه» منتظر است
که از دلش بِبَرد غم گلِ کلام بهار

بخوان که لعل لبت ترجمان آب بقاست
بخوان که قولِ کریم تو «عُروةُ الوُثْقی»ست


بس است هرچه به بیراهه‌ها سفر کردند
بس است هرچه به بیهوده عمر سر کردند

بس است هرچه به سودای سود، رفت زیان
بس است هرچه که سرمایه‌ها ضرر کردند

بس است، هرچه خزان‌باورانِ غارتگر
تمامِ حاصلِ این باغ را هدر کردند

بس است هرچه ستم‌بارگان جادوگر
دعا و ناله و نفرین بی‌اثر کردند

بس است هرچه به افسون قصۀ پَریان
«هزار و یک شبِ» این قوم را سحر کردند

بس است هرچه بشر منّت از «مَنات» کشید
بس است هرچه به «لات و هُبَل» نظر کردند..

بس است هرچه به شمشیر و نیزه نازیدند
و پیش اهلِ نظر سینه را سپر کردند

بس است هرچه به جرم رَمیدن یک اسب
قبیله را همه تاراج و دربه‌در کردند

بس است هرچه که خون ریختند در صحرا
بس است هرچه زمین را ز اشک تر کردند

بس است هرچه که با غنچه‌های زنده به گور
نهالِ عاطفه را قطع با تبر کردند..

اَلا که می‌شود از جلوه‌ات جهان روشن!
اگرچه بحث در این جلوه مختصر کردند

بلند، تا ابد آوازۀ تو خواهد شد
جهان‌گشا خبرِ تازۀ تو خواهد شد


زمان، زمانِ قیام است و امتحان دادن
زمانِ درس محبت، به این و آن دادن

الا رسول بهارآفرین، ارادۀ توست
نجاتِ باغِ گل از پنجۀ خزان دادن

به یک اشارۀ چشم تو، ای یتیم قریش!
تمام مزرعه را آب می‌توان دادن

اگر چه هست «معاد از پی معاش» آری
ثواب اگر چه بود، رسمِ‌ آب و نان دادن

غذای روح، به این مردم فقیر بده
که سعی توست طراوت به بوستان دادن

درون سینۀ این قوم، جای دل، سنگ است
تویی و معجزۀ سنگ را تکان دادن..

بگو: کتاب خدا معجز رسالت ماست
رواست بوسه بر این نورِ جاودان دادن..

مسیح از نفس آسمانی‌ات آموخت
ز فیض گوشۀ چشمی به مرده جان دادن

اگر قرارِ تو، دل بردن است از این مردم
اشاره کن به «بلال» از پی اذان دادن

گواه اگر ز تو خواهند «قُل کَفی بِالله»
از این دلیل چه بهتر به کاروان دادن؟..

چه جای صحبت بیگانگان که سهم علی‌ست
تجلّیاتِ جمال تو را نشان دادن

بخوان تجلّی «صَلُّوا عَلَیه» از این جَلَوات
یکی‌ست ذکر خدا و فرشتگان، صلوات


به پای خیز! که دل‌ها ز شوق آب شوند
به یمن نور تو، ذرّات، آفتاب شوند

بخوان! به نام خدا «بِاسم رَبِّکَ الاَعلی»
که لاله‌ها همه پیمانۀ گلاب شوند

امینِ وحی و نبوت! «اَلا بِذِکرِ الله»
بخوان! که با خبر از متنِ این کتاب شوند

سمندِ صاعقه زین کن، خدا نکرده مباد
که بی‌عدالتی و جهل، هم‌رکاب شوند..

رسولِ نهضتِ بیداری زمان! مگذار
که پلک‌های فروبسته، گرم خواب شوند

شتاب کن که روان‌های تشنۀ ایمان
رها ز پنجۀ تردید و اضطراب شوند

به یک اشارۀ تو، برگ‌های پاییزی
لطیف و تازه چو نیلوفرانِ آب شوند

بخوان حدیث محبت که بردگانِ سیاه
در این کویر درخشان‌تر از شهاب شوند

بگیر دستِ همه پابرهنگان زمین
که این شکسته‌دلان مالکُ‌الرّقاب شوند

یتیم آمنه! اصحاب سرسپردۀ تو
طلایه‌دار ظفرمند انقلاب شوند

سحر که آیۀ «أمَّنْ یُجیب» می‌خوانند
امیدوار دعاهای مستجاب شوند

بگیر دستِ علی را، که با امیرِ عرب
مجاهدان، همه پیروز و کامیاب شوند

چه جای حیرت، اگر یازده ستاره و ماه
به جانشینی خورشید انتخاب شوند

بعید نیست که پروانگانِ اهل‌البیت
اسیرِ معنی این شاه‌بیت ناب شوند

«به ذرّه گر نظر لطف، بوتراب کند»
«به آسمان رَوَد و کارِ آفتاب کند»

#مبعث_رسول_اکرم_ص 
#محمدجواد_غفورزاده 

 

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۹/۱۲/۲۳ساعت 8:21  توسط مجیدطاهری  | 

مرثیۀ16
روضۀ پنج تن

دیده ها می بارد از این داغها بر پنج تن
اشک ها می ریزد از گلهای پرپر پنج تن

مصطفی با دخترش زهرا چقدر آزرده شد
می کُشد آن شعله ها، آن میخ، آن در، پنج تن

مرتضی شد رستگار از ضربتی در موج خون
زینبش تا کربلا می زد به سر در پنج تن

طشت خون گردیده مأوا با حسن یا با حسین
باغشان پژمرده بوده یا که بی سر پنج تن

کربلا میدانِ میدان داریِ آنان شده
از پیمبر تا پدر، مادر، برادر، پنج تن

(مجیدطاهری)


برچسب‌ها: روضه پنج تن, مرثیه پنج تن
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۹/۰۸/۲۱ساعت 10:15  توسط مجیدطاهری  | 

#مثنوی
#پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)
#اعتراض_به_اهانت_به_پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)
#فاعلاتن_فاعلاتن_فاعلن

نور احمد نور رحمت بود و هست
بر دلی که بود شایسته نشست

آنکه دیده رحمةٌ للعالمین
کشف کرده روشنایی در زمین

یامحمد رمز خلاقست و جود
آفرینش را خدا با او سرود

در کتابش حرف حرف آورده است
نام نیکویش چو برف آورده است

عشق او بسته ست از اول به جان
جان بگیرد با کلامش هر روان

مهر او را جُرعه ها نوشیده ام
عطر او را باغ ها بوییده ام

نور احمد دردمندان را شفاست
نور احمد بر گرفتاران دواست

از ازل خلقت به نورش شد پدید
وای بر آنکه نشانش را ندید

نیست گل ها را بجز شخصش چراغ
روشنایی بخش بر فریاد باغ

نورفوق النور فوق النورِ نور
مثل نورش بوده در آتش به طور

از صُحُف جز با وجودش نام نیست
هر شجَر، بی ریشه اش آرام نیست

هر نبی با نام او جُسته قرار
نوح و ابراهیم و عیسی را نگار

گر که می خواهند مردم یاری اش
یا به هر دردی اگر دلداری اش

او نسیمی مهربان ست از وفا
دست بر سینه کنند او را صدا

چهره ای که دستگیر از عالم است
 مفتخر از محضرش هر آدم است

خدشه اش جز دشمنی، گویید چیست
این رویه جز خیانت نیست نیست

مهربانان را دمی آزار، نه
‌آشنایان را به دل انکار، نه

دشمنی با دوست، جهلی روشن است
آشکار است این که با خود دشمن است

با اهانت چیست این آزادگی
قفل می خواهد بیان با سادگی

تازه شد یک خاطره باری دگر
خاطراتی تلخ با صدها شرر

هتک حرمت بر علی کردند بس
فاطمه افتاد دیگر از نفس

آنچنان آتش به او افروختند
طفل و همسر را ز بغضش سوختند

حق او را غصب کردند از ستم
روی منبرها اهانت دم به دم

تا شود خاموش نوری پُر فروغ
تا مگر حق محو گردد با دروغ

تا رود از یادها قرآن چه گفت
تا گریزد گوش ها آنچه شنفت

او که در مردانگی بوده ست فرد
اوکه بوده قهرمان در هر نبرد

ظلم با اندیشه اش رفته به باد
در کلاسش صبر و وحدت درس داد

وحدت است اینجا که گشته خار چشم
دشمنان را می دهد آزار چشم

رهبری را می کند دشمن هدف
می کشد در روبرویش هر چه صف

ازمحمد یا علی، سید علی
می هراسد خصم از رهبر، ولی

غافل از اینکه هدایت می رسد
پشت ابری نور مهدی می دمد

#مجید_طاهری
۹آبان۱۳۹۹

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۹/۰۸/۱۰ساعت 11:12  توسط مجیدطاهری  | 

شعر کاربردی صلوات🤲

در یکی از کلاسها عنوان شد، گاهی مستمعین، آرام صلوات می‌فرستند و برای اینکه بخواهیم آنها را تشویق کنیم که بلند صلوات ختم کنند معمولاً روایتی از معصومین(علیهم‌السلام) می‌خوانیم و ممکن است در نقل روایت، نتوانیم حق مطلب را ادا نمائیم؛ به همین دلیل این دوبیت به جهت آسودگی مداحان سروده شد:

هرکه خواهد شفاعت طاها صلوات بلند بفرستد
هرکه خواهد رضایت مولا صلوات بلند بفرستد
فاطمه دست بر دعا برده استجابت چقدر نزدیک است
هرکه خواهد دعایی از زهرا صلوات بلند بفرستد

مجیدطاهری
۲۵شهریور۱۳۹۹

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۹/۰۶/۲۸ساعت 17:55  توسط مجیدطاهری  | 

گزینم قرآن است و دین محمد

همین بود ازیرا گزین محمد

یقینم که من هر دُوان را بورزم

یقینم شود چون یقین محمد

کلید بهشت و دلیل نعیمم

حصار حصین چیست؟ دین محمد

محمد رسول خدای است زیِ ما

همین بود نقش نگین محمد

مکین است دین و قرآن در دل من

همین بود در دل مکین محمد

به فضل خدای است امیدم که باشم

یکی امت کمترین محمد

به دریای دین اندرون ای برادر

قرآن است دُرّ ثمین محمد

دفینی و گنجی بُوَد هر شهی را

قرآن است گنج و دفین محمد

بر این گنج و گوهر یکی نیک بنگر

که را بینی امروز امین محمد؟

چو گنج و دفینت به فرزند ماندی

به فرزند ماند آن و این محمد

نبینی که امت همی گوهر دین

نیابد مگر کز بنین محمد؟

محمد بدان داد گنج و دفینش

که او بود در خور قرین محمد

قرین محمد که بود؟ آنکه جفتش

نبودی مگر حور عین محمد

ازاین حور عین و قرین گشت پیدا

حسین و حسن سین و شین محمد

حسین و حسن را شناسم حقیقت

به دُوجهان گل و یاسمین محمد

چنین یاسمین و گل اندر دو عالم

کجا رُست جز در زمین محمد؟

نیارم گزیدن همی مر کسی را

بر این هر دُوان نازنین محمد

قرآن بود و شمشیر پاکیزه حیدر

دو بنیاد دینِ متین محمد

که استاد با ذوالفقار مجرد

به هر حربگه بر یمین محمد؟

چو تیغ علی داد یاری قرآن را

علی بود بی‌شک معین محمد

چو هارون ز موسی علی بود در دین

هم انباز و هم، هم نشین محمد

به محشر ببوسند هارون و موسی

ردای علی وآستین محمد

عرین* بود دین محمد ولیکن

علی بود شیر عرین محمد

بفرمود جستن به چین علم دین را

محمد، شدم من به چین محمد

شنودم ز میراث‌دار محمد

سخن‌های چون انگبین محمد

دلم دید سِرّی که بنمود از اول

به حیدر دل پیش بین محمد

ز فرزند زهرا و حیدر گرفتم

من این سیرت راستین محمد

از آن شهره فرزند کو را رسیده‌است

به قدر بلند برین محمد

نبودی ازین بیش بهرهٔ من ازوی

اگر بودمی من به حین محمد

جهان آفرین آفرین کرد بر من

به حُب علی و آفرین محمد

کنون بافرینِ* جهان آفرینم

من اندر حصار حَصین محمد

تو ای ناصبی جز که نامی نداری

از این شُهره دین وزین محمد

به دشنام مر پاک فرزند او را

بدَرّی همی پوستین محمد

مرا نیز کز شیعت آل اویم

همی کُشت خواهی به کین محمد

به دین محمد تو را کشتن من

کجا شد حلال؟ ای لعین محمد

به غوغا چه نازی؟ فراز آی با من

به حکم کتاب مبین محمد

اگر من به حب محمد رهینم

تو چونی عدوی رهین محمد؟

به عیسی نرُست از تو ترسا، نخواهد

همی رستن این بو معین محمد

منم مستعین محمد به مشرق

چه خواهی از این مستعین محمد؟

چه داری جواب محمد به محشر

چو پیش آیدت هان و هین محمد؟

(ناصرخسرو)

 

*عرین=دشت

*بافرین=قابل آفرین

 

منبع:گنجور

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۹/۰۲/۰۷ساعت 23:3  توسط مجیدطاهری  | 

از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد
و آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد

خونی که خورده در همه عمر از گلو بریخت
خود را تهی زخون دل چند ساله کرد

نبود عجب که خون جگر، گر شدش بجام
عمریش روزگار همین در پیاله کرد

نتوان نوشت قصه درد و مصیبتش
ور می توان ز غصه هزاران رساله کرد

زینب درید معجر و آه از جگر کشید
کلثوم زد به سینه و از درد ناله کرد

هر خواهری که بود روان کرد سیل خون
هر دختری که بود پریشان کُلاله کرد

یا رب به اهل بیت ندانم چه سان گذشت
آن روز شد عیان که رسول از جهان گذشت


وصال شیرازی

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۸/۰۸/۰۵ساعت 5:43  توسط مجیدطاهری  | 

شناسه حدیث : 246294

نشانی : بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام , جلد 43 , صفحه 173

عنوان باب : > الجزء الثالث و الأربعون > كتاب تاريخ فاطمة و الحسن و الحسين عليهم السلام > أبواب تاريخ سيدة نساء العالمين و بضعة سيد المرسلين و مشكاة أنوار أئمة الدين و زوجة أشرف الوصيين البتول العذراء و الإنسية الحوراء فاطمة الزهراء صلوات الله عليها و على أبيها و بعلها و بنيها ما قامت الأرض و السماء > باب ما وقع عليها من الظلم و بكائها و حزنها و شكايتها في مرضها إلى شهادتها و غسلها و دفنها و بيان العلة في إخفاء دفنها صلوات الله عليها و لعنة الله على من ظلمها

معصوم : پيامبر اکرم ص،امیرالمؤمنین ع،حضرت زهرا س

لي، ، [الأمالي للصدوق ] ، اِبْنُ اَلْمُتَوَكِّلِ عَنْ مُحَمَّدٍ اَلْعَطَّارِ عَنِ اِبْنِ أَبِي اَلْخَطَّابِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنِ اَلصَّادِقِ عَنْ أَبِيهِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ قَالَ قَالَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ : سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَقُولُ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَبْلَ مَوْتِهِ بِثَلاَثٍ سَلاَمٌ عَلَيْكَ يَا أَبَا اَلرَّيْحَانَتَيْنِ أُوصِيكَ بِرَيْحَانَتَيَّ مِنَ اَلدُّنْيَا فَعَنْ قَلِيلٍ يَنْهَدُّ رُكْنَاكَ وَ اَللَّهُ خَلِيفَتِي عَلَيْكَ فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ هَذَا أَحَدُ رُكْنَيَّ اَلَّذِي قَالَ لِي رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَلَمَّا مَاتَتْ فَاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلاَمُ قَالَ عَلِيٌّ هَذَا اَلرُّكْنُ اَلثَّانِي اَلَّذِي قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ . مع، [معاني الأخبار] ، أبي عن سعد عن ابن عيسى عن محمد بن يونس عن حماد : مثله.

منبع:سایت جامع الاحادیثhttps://hadith.inoor.ir/

پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) خطاب به على(علیه السلام)فرمود: اى پدر دو گل خوشبو... به زودى دو ستون حیاتت درهم مى شکند» و هنگامى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)رحلت فرمود على(علیه السلام) فرمود: این یکى از آن دو ستونى است که پیامبر فرمود» و چون فاطمه زهرا(علیها السلام) شربت شهادت نوشید، فرمود: این ستون دیگرى است که رسول الله فرمود».

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۸/۰۸/۰۳ساعت 10:6  توسط مجیدطاهری  | 

نوحه ی زمینه۲۸صفر،رحلت پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)

مدینه غم‌بار است زهرا عزادار است
چشمان طاها بسته شد مرثیه بسیار است
شد بپا عاشورا
می‌گرید مرتضی
چون دگر شد تنها...واویلتا
سیدی یا احمد...واویلتا
امام ارض و سما کرده کفن طاها
دارد تسلی می دهد به حضرت زهرا
لطمه ها از دشمن
خورده او صد خرمن
ریسمان برگردن...واویلتا
سیدی یا احمد...واویلتا
وصیت احمد رفته به زیر پا
به روز و شب در حق او ظالم کند غوغا
غصب حق مولا
نیلی روی زهرا
کشته ذوی القربی...واویلتا
سیدی یا احمد...واویلتا
-------------------------------------------------------------------------

نوحه ی زمینه امام حسن مجتبی(علیه السلام)

کریم آل الله   پاره جگر شد آه
مسموم زهر همسر شد بی‌جرم و بی‌گناه
عمری کرده عطا
خورده او صد جفا
کن نظر ای خدا...مظلوم حسن
واویلا واویلا...مظلوم حسن
یارب چه تقدیر است   بدن پر از تیر است
تشییع یک مظلوم است این   چه سخت و دلگیر است
امام و مقتدا
رفته سوی خدا
کشیده صد بلا...مظلوم حسن
واویلا واویلا...مظلوم حسن

زینب زند بر سر  نالان شده خواهر
دوطشت پرخون را بیند از جگر و از سر
یا گرید برطاها
یاکه بر مجتبی
یا که بر سر جدا...ای بی کفن
واویلا واویلا...مظلوم حسین

-----------------------------------------------------------------------------

نوحۀ زمینه امام رضا(علیه السلام)

مسموم زهر جفا معین الضعفا
سلطان جان و جهان مولا غریب الغربا(2)
حبیبم یا رضا
طبیبم یا رضا
مجیبم یا رضا...امام رضا
یارضا یا رضا...امام رضا
شهید ماه صفر  ای پاره پاره جگر
زهرا به حجره به صد افغان می زد به سینه و سر
جانان زهرایی
ریحان زهرایی
رضوان زهرایی...امام رضا
یارضا یا رضا...امام رضا
ازمجلس مأمون چون آمدی بیرون
کرببلا آمد یادم  چون پیکر در خون
یادگارحسین
جان نثار حسین
بی قرارحسین...امام رضا
یارضا یا رضا...امام رضا

(مجیدطاهری)
 

فایل صوتی

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۸/۰۸/۰۳ساعت 9:51  توسط مجیدطاهری  | 
دهم ربیع(ازدواج پیامبراکرم و حضرت خدیجه-علیهم السلام-)

(شور)

یا احمد نثارت میخوانم تَبارک
یا احمد جشن ازدواجت مبارک2
مولا دامادی ات مبارک...4

یا احمد ما همه خوشحال و خندانیم
با شادی مدیحه برایت میخوانیم2
مولا دامادی ات مبارک...4

دهمِ ربیع الاول دلها شاده
خدیجه عروس و مصطفیٰ داماده2
مولا دامادی ات مبارک...4

حاصلِ این وصلتِ ناب و بی همتا
میشود حضرتِ صدّیقهٔ کبریٰ2
مولا دامادی ات مبارک...4

خدایا به حقّ این زوجِ مهربان
ما را کن پیروِ مکتب شهیدان2
مولا دامادی ات مبارک...4

ذکر ما بر لب ها شورِ تولّیٰ شد
یا علی یا علی یا علی مولا شد2
مولا علی علی یا مولا...4

(امیرعباسی)

صوت

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۷/۰۸/۳۰ساعت 11:43  توسط مجیدطاهری  | 
۱:
دراینجا پدر نتوانست گریه دختر خود فاطمه (س) را ببیند و او را شاد کرد؛ در کربلا هم امام حسین(ع) در آن لحظه آخر هنگامی که دید دخترش سکینه گریه می کند فرمود:
لاتُحرقی قلبی بدمعک حسرهً
مادام منِّی الروحُ فی جُثمانی
دخترم با اشک چشم خود قلبم را نسوزان مادامی که روح در بدن من است و هنگامی که من کشته شدم تو سزاوارتری که برایم گریه کنی!
(نظری منفرد، ۱۳۹۱، ۲۵)

۲:


زینب(س) کنار بستر پیامبر(ص) این منظره ی (حسن و حسین ع روی سینه ی پیامبر ص) را در پنج سالگی دید، روز عاشورا هم آمد نگاه کرد دید شمر روی سینه ی حسین(ع) نشسته است.
یوم علی صدر المصطفی
ویوم علی وجه الثّری
یک روز بر سینه رسول خدا بودی و امروز روی خاک افتاده ای
(نظری منفرد،۱۳۹۱، ۲۳)

 

۳:
انس بن مالک گوید: هنگامی که از دفن رسول خدا (ص) فارغ شدیم اول کسی که از حجره بیرون آمد من بودم، در آن تاریکی شب، زنی را دیدم که بیرون حجره ایستاده بود، هنگامی که مرا دید فرمود:چگونه حاضر شدید که بر چهره ی رسول خدا (ص) خاک بریزید...اینجا دختر (هنگام دفن)بر سر قبر پدر آمد، اما در کربلا دختر کنار بدن قطعه قطعه و بی سر و عریان پدر آمد و به عمه گفت:این بدن کیست؟زینب(س) گفت:ای دختر برادر! این بدن بابایت حسین است!
این همان است که در دامن او جای تو بود
به سر و سینه ی او منزل و ماوای تو بود
(نظری منفرد،۱۳۹۱، ۱۹)

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۷/۰۸/۱۵ساعت 19:20  توسط مجیدطاهری  | 

زمینه سنتی ، نوحه ایستاده

*پوشیده رخت سیه جمله آلُ ا...                    گریان فلک در عزای رسولُ ا...

ذکر لب اهل زمین وسما                      سّیدُنا یا نبی یا مصطفی

واویلا واویلا آه واویلا...

*شهر مدینه شده دارُ المصیبت     ازداردنیارفته شمس نبوّت

دست فتنه از نخل حق ثمر چید    حضرت فاطمه (س) داغ پدر دید

واویلا واویلا آه و واویلا...


*به اهل بیت نَبَوی چه جفا شد     حقّ رسالت عجب نیکو ادا شد

دلِ عالم با غصّه شد آغشته     بین دیوار و در محسن شد کشته

واویلا واویلا آه و واویلا...

 

سبک دوّم

(نوحه ایستاده)
دوباره نسیمی ز غربت/دوباره غم وسوز سینه

دوباره هوای بقیع و/دوباره هوای مدینه

دوباره غم مصطفی و/دوباره عزای پیمبر

رسیده دگر باره وقت ِ/سیه پوشی ِ آل حیدر

در این سوگ عظمی/زهجران بابا

زند ناله زهرا زند ناله زهرا

واویلا واغربتا...

عزای رسول خدا و/زمان مصیبت رسیده

خدیجه زند ناله در عرش/شود فاطمه قد خمیده

پدر رفت و شد تسلیت ها/بر آن بی قرین ِ یگانه

به پشت در و بین کوچه/ز میخ در و تازیانه

ببین یا محمد/به اشک دو دیده

چه غمها پس از تو/به زهرا رسیده

واویلا واغربتا...

بیا و ببین شعله ها را/فروزان ز بیت ولایت

در و هیزم و آتش و دود/هجوم و جفا و جنایت

دل فتنه گر های آن روز/ز بغض و جفا پر شرر بود

لگد زد به در بی حیایی/وَ زهرای تو پشت در بود

چه گویم چه گویم/من از پشت آن در

شده غنچه پرپر/شده غنچه پرپر

واویلا واغربتا...

 

 

سبک سوّم

(شور)

*توی چشمامون     میزنه بارون    دیگه زهرا(س) خداحافط       میمیرم دل خون

بعد من از این مدینه دلِ علی شاکی میشه

توی همین کوچه  یه روز چادر تو خاکی میشه

دارم میرم از این دنیا    د لم میگیره ای زهرا(س)

که فاطمیه تو راهه واویلا

امون امون ای دل ای دل...

*میزنی پرپر جلوی حیدر

جای خونِ  تو می مونه روی میخ در

مجلس ختمم که میشه  میبینه  با خنده دارن        به جای گل درِ خونش آتیش و هیزم میارن

می مونی وقتی که تنها    میگی کجایی ای بابا

بیا  که محسن رو کشتن   واویلا

امون امون ای دل ای دل...


*منم و غم ها   علی و زهرا

قراره ما توی گودال عصر عاشورا

به روی سینمه حسین   انگاری چشمام میبینه

یکی با خنجرش میاد به روی سینش میشینه

تو قتلگاه میشه غوغا     که نیزه ها میره بالا

میشه حسین من بی سر

امون امون ای دل ای دل...

سبک چهارم

زمزمه

ای خدا بعد از وفات مصطفی،شد محشر کبری میانِ کوچه ها

در پیش چشمانِ علیّ مرتضی،زهرا فتاده پشت در واویلتا

شد تسلیت بر او به پشت در،میخ در و آن سیلی و شرر

جدا شده از نخل او ثمر،شد عالم ازین غم خونجگر

واویلا محسن شده قربان دین

واویلا زهرا شده نقش زمین

واویلا یا فاطمه یا فاطمه...

-----------------------------------------------------

دودمه

دختر بَدر الدُجی امشب سه جا دارد عـزا        آه و صد واویلتا

گاه میگوید پدر، گاهی حسن، گاهی رضا       آه و صد واویلتا

******

رحلت جانسوز ختم الانبیا            فاطمه صاحب عزا

کشته شد از زهر کینه مجتبی      فاطمه صاحب عزا

******

می روم اما پریشان توام ای دخترم                 غصه دار حیدرم

می خوری سیلی ولی من نیستم ای کوثرم     غصه دار حیدرم

******

می رود از دار دنیا رحمة للعالمین           فاطمه شد دل غمین

اشک می ریزد از این ماتم امیرالمومنین   فاطمه شد دل غمین

******

آسمان خون گریه کن امشب که زهرا مضطر است    ماتم پیغمبر است

پیکر بی جان او بر شانه های حیدر است                ماتم پیغمبر است

--------------------------------

  ماتم جانسوز احمد موسم اشک و بکاست
فاطمه صاحب عزاست
*********************
ذکر زهرا گه پدر ، گاهی حسن ، گاهی رضاست
 فاطمه صاحب عزاست

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۷/۰۸/۱۴ساعت 20:21  توسط مجیدطاهری  | 
🌼ولادت حضرت رسول و امام صادق(علیهم السلام)🌻
(سرود مسجدی)


چشمه ی رحمت بجوشد نور چشم عالم آمد
که به دنیا خلقت اول ، رسول خاتم آمد

شده سرد و خموش ، اگر آتشکده
بشارت می رسد ، محمد آمده
رسول الله مدد


نفس باد صبا شد پر زعطر نام احمد
شد سرود آسمانها ، یا محمد یا محمد

به مکه مژده گو ، شب عیدت رسید
بشارت آمنه ، که خورشیدت رسید
رسول الله مدد

 

شهر مکه تا مدینه پر شد از دلهای عاشق
ذکر جانها یا رسول و ورد لبها نام صادق

به دنیا آمده ، دو جنت آفرین
دو قدر و هل اتی ، دو قرآن مبین
امام صادق مدد

(میثم مؤمنی نژاد)

---------------------------------------------------------------------------------------
بلغ العلی بکماله،کشف الدجی بجماله

حَسُنت جمیع خصاله،صلّوا علیه و آله

همه هستیَ ام به ره ِ خدا،وَ به عشق خاتمُ الانبیا

وَ به لطف آن شه لافتی،وَ دعای عصمت کبریا

به فدای جلوۀ احمدی،به فدای نور محمدی

بلغ العلی بکماله...

تو تمام ِ مظهر ِ یا ربی،تو شُکوه ِ باور ِ مذهبی

تو فروغ ِ انجم ِ مکتبی،همه زیر ِ دِین ِ تو یا نبی

ز جهانیان تو سرآمدی،به فدای نور محمدی

بلغ العلی بکماله...

مَلَک ِ سما سائل ِ درت،سائل ِ در و خاک محضرت

به فدای عترت اطهرت،اهل بیت و سورۀ کوثرت

تو رسول و مصطفیَ الاَمجدی،به فدای نور محمدی

بلغ العلی بکماله...

سینۀ تو مَهبط ِ وحی ِ حق،وَ به اذن تو فلق و شفق

نور ِ حمد و واقعه و عَلَق،وَ نثار ِ روی تو صد طبق

گل باغ خالق ِ سرمدی،به فدای نور محمدی

بلغ العلی بکماله...

(امیرعباسی)

------------------------------------------------------------------------

*مرغ دل روی بام شادی میشینه

عاشقا دلاشون پر زده مدینه

عیدِ آسمون و هم زمین مبارک

جشن رحمة لّلعالمین مبارک

هستی...تو رسول امجد مولانا یا احمد

خنده روی لب پیر و جوون

همه ی فرشته ها نغمه خون

بارون عنایت الهی

می باره از ابرای آسمون

یا نبی یا مصطفی یا احمد...

*گنبد سبز تو برده این دلارو

نگاهِت میخره قلب عاشقارو

آقا به خدا ما جزوِ زائراتیم

آقا به خدا نوکر بچه هاتیم

ای تو...نور حیّ سرمد مولانا یا احمد

برا ما ای به فدای نورِ

مهر تابانِ خوش عهدیِ تو

بهترین عیدیِ ماهِ ربیع

خبر ظهور مهدیِ تو

یا نبی یا مصطفی یا احمد...

*دم به دم ، دمِ زیبای قلب عاشق

سیدی مددی یا امامِ صادق

شاده دلِ ما به یمنِ مقدم تو

چشمام مونسِ نسیمِ شبنم تو

هستی...تو قرآنِ ناطق یا امامِ صادق

ای نگار ناب و بی قرینه

آرزوی دل ما همینه

یه روزی با مرگ آل سعود

روز میلادِت بیایم مدینه

گل فاطمه(س) امامِ صادق...

(امیرعباسی)

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۶/۰۹/۱۲ساعت 23:43  توسط مجیدطاهری  | 
🌼ولادت حضرت رسول و امام صادق(علیهم السلام)🌻
(سرود مسجدی)


چشمه ی رحمت بجوشد نور چشم عالم آمد
که به دنیا خلقت اول ، رسول خاتم آمد

شده سرد و خموش ، اگر آتشکده
بشارت می رسد ، محمد آمده
رسول الله مدد


نفس باد صبا شد پر زعطر نام احمد
شد سرود آسمانها ، یا محمد یا محمد

به مکه مژده گو ، شب عیدت رسید
بشارت آمنه ، که خورشیدت رسید
رسول الله مدد

 

شهر مکه تا مدینه پر شد از دلهای عاشق
ذکر جانها یا رسول و ورد لبها نام صادق

به دنیا آمده ، دو جنت آفرین
دو قدر و هل اتی ، دو قرآن مبین
امام صادق مدد

(میثم مؤمنی نژاد)

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۶/۰۹/۱۲ساعت 23:17  توسط مجیدطاهری  | 

رباعی های ولادت پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)

1
دل با نفس فرشتگان همراه است
لبریز ز نور چشمه سار ماه است
یک شاخۀ گل هدیه به خورشید کنید
میلاد محمد بن عبدالله است
(محمودتاری-رخصت حضور-27)

2

ازمکه فروغ ایزدی پیدا شد
سرچشمۀ فیض سرمدی پیدا شد
در هفدهم ربیع از بنت وهب
یک دسته گل محمدی پیداشد
(دکتر قاسم رسا-رخصت حضور-27)

3
آن شب که زمین ستاره باران می شد
تا عرش خدا نیز چراغان می شد
خورشید هدایت از افق می تابید
سیمای محمدی نمایان می شد
(سیدرضامؤید-رخصت حضور-28)

4

برخیز که خصم هر بدی می آید
انوار خدای سرمدی می آید
گردید مشام جان معطّر امشب
چون بوی گل محمدی می آید
(احمدمشجری-رخصت حضور-29)

5

هنگام سرور کائنات است امروز
اوقات گرفتن برات است امروز
بفرست مدام بر محمد صلوات
زیرا که بهار صلوات است امروز
(صامت بروجردی-رخصت حضور-29)

6
از دامن آمنه درخشید چو ماه
احمدپسرگرامی عبدالله
بوالقاسم و این همه صفات محمود
«لاحول و لا قوة الابالله»
(دکتر قاسم رسا-رخصت حضور-30)
7
ای بنت وهب تو روح قرآن داری
خورشید جهان فروز ایمان داری
سرچشمۀ نور چهارده معصوم است
ای آمنه طفلی که به دامان داری
(سیدرضامؤید-رخصت حضور-30)

 


🌸رباعی ولادت امام صادق(علیه السلام)

نوری ز حریم پاک خالق آمد
جعفر که مروّج حقایق آمد
تا ظلمت صبح کاذب از بین رود
هنگام طلوع صبح، صادق آمد

(دکتر قاسم رسا-رخصت حضور-167)

 

کتاب رخصت حضور-به کوشش صادق حق بین-انتشارات حق بین-چاپ1383

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۶/۰۹/۱۲ساعت 22:58  توسط مجیدطاهری  | 

ای برگزیده ی همه ی انتخاب ها

 

قرآن تو کتاب تمام کتاب ها

 

اندیشه ی تو تیشه به اصل بدی زده

 

ای ریشه ی همیشه ترین انقلاب ها

 

فخر فلک به توست که فانوس گشته بود

 

در کوچه های آمدنت آفتاب ها

 

سرمشق آسمان وزمینی که نام توست

 

برلوح شب نوشته به خط شهاب ها

 

من تکیه کرده ام به نو وپایمردیت

 

در روز چون وچندو چه ،روز حساب ها

 

سرگشته در مضایق  وصف تو مانده ام

 

چندان که داده ام به سخن آب وتاب ها

 

خورشید مکه ،ماه مدینه ، رسول من

 

ای خاکسار مدحت تو بو تراب ها

 

شمع زبان بریده چه لافد ز آفتاب

 

گنگم که در هوای تو دیدست خواب ها

 

 

 حسین منزوی

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۶/۰۳/۰۸ساعت 3:53  توسط مجیدطاهری  | 
هنگام سرور کائنات است امروز

اوقات گرفتن برات است امروز

بفرست مدام بر محمد صلوات

زیرا که بهار صلوات است امروز

 

دیوان صامت بروجردی،ص225

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۶/۰۲/۱۶ساعت 13:2  توسط مجیدطاهری  | 

ملک الموت مزن شعله به زخم جگرم 
وای من گر تو مدارا نکنی با پدرم 
صبـر کـن سیر ببینم رخ بابایم را 
چه کنم سدّ نگاهم شده اشک بصرم 
قسمت این بود که بالای سرش بنشینم 
چشم بگشایم و جان دادن او را نگرم 
وقت جان دادن خود گفت: مقدر این است 
دو مـه و نیم دگر فاطمه را هم ببرم 
ای پدر! مادر مظلومه من یار تو بود 
من پس از رفتن تو جان علی را سپرم 
با تن خسته و بازوی کبود از مسجد 
قول دادم که علی را به سوی خانه برم 
دست از دامن حیدر نکشم یک لحظه 
گر بریزند همه اهل مدینه بـه سرم 
قسمت این بود که بعد از تو بمانم بابا 
تا که با دادن جان، جان علی را بخرم 
به فدای سر یک موی علی باد پدر 
گـر میـان در و دیـوار دهد جان، پسرم 
جگرت سوخت به هر بیت که گفتی «میثم» 
اجـر ایـن سـوختنت بـا احـدِ دادگرم

فایل صوتی

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۵/۰۹/۰۷ساعت 14:8  توسط مجیدطاهری  | 

باسمه تعالی

چهاربیت اول اشعارچهارده معصوم(علیهم السلام)

پیامبراکرم(ص)

ای محمد ای رسول بهترین کردارها
حسن خلقت شهره در اخلاقها ، رفتارها
در بیانت بند می آید زبان ناطقان
قامت مدحت کجا و خلعت گفتارها
بال رفتن تا حریمت را ندارد این قلم
قاب قوسینت کجا و مرغک پندارها
طفل ابجد خوان تو سلمان سیصد ساله است
استوار مکتب ایثار تو عمارها


امیرالمؤمنین(علیه السلام)

علی گلی است که جز خون دل گلاب نداشت

غمش به صفحۀ تاریخ هم حساب نداشت

جواب گوی ستمدیدگان عالم بود

اگر چه نالۀ مظلومیش جواب نداشت

خزانه دار خدا بود و ثروتی دم مرگ

به غیر چهرۀ از خون سر خضاب نداشت

علی که سلسله بر پای آفتاب انداخت

به پیش اشک یتیمی توان و تاب نداشت

 

 

حضرت زهرا(سلام الله علیها)

بی عطر تو به باغ ولایت بهار نیست

بی مهر تو به نخل عمل برگ و بار نیست

یک لحظه بی محبّت تو روحِ زندگی

در سال و ماه و هفته و لیل و نهار نیست

احمد که گفت جان محمّد (ص) فدای تو

گفتار اوست وحی الهی، شعار نیست

طاعات جنّ و انس و مَلَک را به روزِ حشر

منهای دوستیّ شما اعتبار نیست

 

امام حسن(علیه السلام)

ای از مدینه، باغ نگاهت بهارتر

ازفرش،عرش درقدمت خاکسارتر

شبنم زپاکی تو،به گلبرگ ها نوشت

گل پیش روی توست ز  هر خار،خارتر

باران کرم نمود وترنم کنان سرود

کزهرچه ابر،دست توگوهرنثارتر

درقاب قلب عکس به جز هشت وچارنیست

کزهرچه یادگارشده ماندگارتر

 

امام حسین(علیه السلام)

تو روی دست پیمبر تمام قرآنی

تو دست لطف خدا را قدیم الاحسانی

تو زندگانی خونی تو کشتۀ اشکی

تو در کنار دو دریا ذبیح العطشانی

تویی چراغ هدایت تویی تو فُلک نجات

تو منجی بشریت به موج طوفانی

تو خون جاری قرآن به رگ رگ توحید

تو روح پاک الهی به جسم ایمانی

 

امام سجاد(علیه السلام)

آن گل که دین و مکتب از او آبرو گرفت

گلهای باغ عشق از او رنگ و بو گرفت

بهر نماز عشق به محراب معرفت

از چشمه سار چشم تر خود وضو گرفت

وقتی که خواست جسم پدر را نهد به خاک

با اشک بوسه ها ز رگ آن گلو گرفت

چون شمع سینه سوخته ای آب شد تنش

از بسکه همچو فاطمه با گریه خوگرفت

 

امام باقر(علیه السلام)

ای دوّمین محمد و ای پنجمین امام

از خلق و از خدای تعالی تو را سلام

چشم و چراغ فاطمه خورشید هفت نور

روح و روان احمد و فرزنـد چـار امــام

آن هفت نور، روشنی چشم هفت اب

آن چار امام خود پدر این چهار امام

وصف تو را نگفته خدا جز به افتخار

نام تو را نبرده نبی جز به احترام

 

امام صادق(علیه السلام)

خورشید بود و ماه به نورش نظاره داشت

در کهکشان علم هزاران ستاره داشت

عطر کلام وحی زلعل لبش چکید

فضل و مقام و منزلتی بی شماره داشت

در مکتب فضیلت و جاوید دانشش

او«بوبصیر»و«مؤمن طاق»و «زراره» داشت

کس پی نبرده است براین نور لایزال

دریای فضل او مگر آخر کناره داشت

 

امام کاظم(علیه السلام)

آن که عالم همه در دست توانایش بود

مرکز دایره غم، دل دانایش بود

هفتمین حجت معصوم ز ظلم هارون

چارده سال به زندان ستم جایش بود

دل موسای کلیم از غم این موسی سوخت

که به زندان بلا طور تجلایش بود

معنی قعر سجون با ید و ساقِ المَرضُوض

پرسی از حلقه زنجیر که بر پایش بود

 

امام رضا(علیه السلام)

کعبه‌ی اهل ولاست صحن و سرای رضا
شهر خراسان بُوَد کرب و بلای رضا
در صف محشر خدا مشتری اشک اوست 
هر که در اینجا کند گریه برای رضا
کیست پناه همه جز پسر فاطمه؟ 
چیست رضای خدا غیر رضای رضا؟
بر سر دستش برند هدیه برای خدا 
ریزد اگر دُرّ اشک، دیده به پای رضا

 

امام جواد(علیه السلام)

ای انس و جان گدای تو یا حضرت جواد

 شرمندۀ عطای تو یا حضرت جواد

 دائم ز کار خلق گره باز می‌کند

 دست گره‌ گشای تو یا حضرت جواد

 زیباترین دعای سماواتیان بود

 مدح تو و ثنای تو یا حضرت جواد

 پیش از شب ولادتم ای آشنای دل

 دل بود آشنای تو یا حضرت جواد

 

امام هادی (علیه السلام)

کسی کـه بندۀ خاص خدای یکتا بود

وجـود اطهر او در هجوم غـم ها بـود

هماره ذکر خداوند بـر لبش گل کـرد

همیشه گلشن محـراب از او مصفا بـود

ز دشمنان که بر او عرصه تنگ میکردند

ولی اعظم حق را چـه بیم و پروا بـود

قدم به برکه شیران اگرچه او بگذاشت

وحوش را سر بوسه به خاک آن پا بـود

 

امام عسکری(علیه السلام)

سلام ما به تو و سامرای اطهر تو

سلام ما به حرمخانۀ منور تو

سلام بر تو و  برحُرمتت که جبرائیل

جبین گذاشته بر آستانۀ در تو

سلام ما به تو ای عسکری لقب که خدا

نهاده خیل ملک را معین و عسکر تو

سلام ما به شکوه و به شوکت و قدرت

که آگه ست از این قدر و جاه داور تو

امام زمان (عج)

مه مبارک در ابر آرمیده بیا

امید آخر دلهای داغدیده بیا

قسم به مهر رخت کشته تیرگی ما را

بیا تو ای شب اندوه را سپیده بیا

به طول غیبت و اشک مدام و سوز دلت

که جان شیعه ز هجران به لب رسیده بیا

ز پشت در بشنو ناله های فاطمه را

به سوز سینه ی آن مادر شهیده بیا

 

 

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۵/۰۵/۲۵ساعت 6:51  توسط مجیدطاهری  | 

نخل خامه رطب بار پيراستن و نخلستان نعت خواجه ابرار به آن آراستن عليه افضل الصلوات و اکمل التحيات

اي صدرنشين تخت کونين
تخم و ثمر درخت کونين
اي اول فکر و آخر کار
اي قبله هفت و زبده چار
چون روي بدين ديار کردي
وين هفت شتر قطار کردي
شد عرش بدان بزرگواري
فرش تو درين شتر سواري
از پاي شتر نشانه در راه
مهر است يکي و ديگري ماه
عيسي که به خر نشسته خوش بود
پيش شترت مهار کش بود
سر رشته جاه و اعتبارش
افتاده به دست ازان مهارش
اي ناقه تو به سرخ مويي
داده به دو کون سرخ رويي
رنگش که عجب شفق نسق بود
خورشيد رخ تو را شفق بود
همرنگيش ار نخواست گردون
هر شام چرا شود شفق گون
اختر چشم و هلال گردن
زو بختي چرخ چشم روشن
گامي که زده به ره شتابان
زان گشته چهار بدر تابان
کوهانش بلند قدر چون طور
وز حق تو بر او تجلي نور
اي گوهر سلک محرميت
پشت تو قوي به خاتميت
ملکت خاتم نهاده در مشت
کردي تو ز کبريا بر آن پشت
خاص تو خلافت الهي
شاهان به خلافتت مباهي
در جيب تو خاتم خلافت
تابان ز قفايت از لطافت
با بخت تو تخت سخت پيمان
خاتم داري تو را سليمان
مهر تو به جانش مهر کن بود
در ديوان تو مهر زن بود
او دست زده به عرش بلقيس
پاي تو و اوج عرش تقديس
او در صف وحش و موقف طير
محتاج به هدهد سبا سير
جبريل ز سروري به سر تاج
پيش تو به هدهديست محتاج
اي مقصد کارگاه تقدير
مقصود چهل صباح تخمير
در خاک ارادت اولين کشت
در کاخ نبوت آخرين خشت
اين کاخ ز هيچ آفريده
يک خشت به قالبت نديده
با تو ز دگر کسان چه حاصل
تو خشت زري و ديگران گل
برتر ز سپهر تکيه گاهت
خشت مه و مهر فرش راهت
زان در که برآيد از تو کاري
بر ما بگشاي خشتواري
اي از تو به وعده شفاعت
خرم دل مفلسان طاعت
ما دولت طاعت از تو داريم
اميد شفاعت از تو داريم
پاکيزه دل از غلو و تقصير
از خوان توييم چاشني گير
دل کنج نوال توست ما را
سر در ره آل توست ما را
شاديم به آل نامدارت
ياريم به هر چهار يارت
آن چارستون خانه دين
وان چار چراغ بزم تمکين
هر يک به خلافتت سزاوار
هر چار يکي هر يکي چار
ايشان به يگانگي به هم راست
بيگانگي از فضولي ماست
شاهان به صفا موافق آهنگ
وز سگخويي سپاه در چنگ
جان بر شرف لقايشان باد
دل در کنف وفايشان باد
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۵/۰۲/۱۶ساعت 23:23  توسط مجیدطاهری  | 

در یتیم

 

با صد هزاران جلوه شد از پرده بیرون ماه من

تا ماه گردون را کند محو جمال خویشتن

دل روشن از سیماى او جان سر خوش از صهباى او

شاهى که خاک پاى او شد سرمه چشمان من

کوکب بدان تابندگى گوهر بدان رخشندگى

سلطان بدان بخشندگى نشنیده کس اندر، زمن‏

آمد امیر کاروان محبوب دل آرام جان

دیدار یار مهربان از دل برد رنج و محن‏

در عهد شاه دادگر نور خدا شد جلوه گر

پاکیزه جان صاحب نظر روشن روان شیرین سخن

ساقى کرم کن جام را تا پخته سازد خام را

در هم شکن اصنام را کامد نگار بت شکن

شاها ز مسکین یاد کن دلخستگان را شاد کن

جان را ز غم آزاد کن تا خرمى بخشد به تن‏

مشعل ز علم افروخته اوراق ظلمت سوخته

خیاط رحمت دوخته بر قامت او پیرهن‏

روشنتر از مه روى او خشبوتر از گل موى او

چون قامت دلجوى او سروى نروید در چمن‏

شب رفت و صبح آمد ز پى دوران ظلمت گشت طى‏

پروانگان شمع وى جمع‏اند در هر انجمن

از مکه پیدا شد گلى در شوره زارى سنبلى‏

آمد خوش الحان بلبلى، کندآشیان، زاغ و زغن‏

در یتیمى در عرب از آمنه بنت وهب

تابد از آن در روز و شب نور خداى ذوالمنن‏

ناخوانده درس استاد شد ویرانه ‏ها آباد شد

کاخ کرم بنیاد شد، خار مظالم ریشه کن

یکتاپرستى دین او، صلح و صفا آیین او

از خامۀ شیرین او شد زنده آداب و سنن

حق بر ضلالت چیره شد روشن فضاى تیره شد

چشم کواکب خیره شد بر آن مه پرتو فکن‏

آوازۀ شاه عرب، پیغمبر عالى نسب‏

از روم و شامات و حلب بگذشت تا چین و ختن

احمد ابوالقاسم کزو، شد دین حق با آبرو

از پیشوایان برده او، گوى فصاحت در سخن

خرگه به عرش افراخته، سایه به فرش انداخته

کاخى ز دین پرداخته، ایمن ز آفات و فتن

جبریل خواند در سما بعد از ثناى کبریا

مدح رسول مصطفى، وصف نبى موتمن

موسی بیاد کوی او هر دم شتابد سوی او

یوسف ز حسن روی او انگشت حیرت در دهن

شاهى که جبریل امین ساید به درگاهش جبین

حوران ز فردوس برین بگزیده در کویش وطن

بردیمانى در برش، تاج رسالت بر سرش‏

برد از صفا خاک درش رونق ز فردوس عدن‏

صف بسته یکسر انبیا در پیشگاه مصطفى

احمد که آمد مقتدا بر پیشوایان کهن

لولاک نقش پرچمش، هستى طفیل مقدمش‏

ختم رسل کز خاتمش شد خیره چشم اهرمن

صبح سعادت روى او، فرودس رضوان کوى او

چون تربت خوشبوى او هرگز نبوید یاسمن

ایوان کسرى، کاخ ِکى1، لرزید ارکانش ز پى

شد در شب میلاد وى دریاى رحمت موج زن

فرمود حق در شأن او "ماکان" در قرآن او

جانها فداى جان او، مهرش چو روح اندر بدن

نورى که از الهام وى، شد قوم وحشى رام وى

آمد محمّد نام وى، صورت نکو، سیرت حسن

بیرون چو مغز از پوست شد، آنچه که حدّ اوست شد

تا با خبر از دوست شد، شد بى خبر از خویشتن

با طبع خوش خواند (رسا) میلاد شاه انبیا

وصف رسول مصطفى در آستان بوالحسن (ع)

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۵/۰۲/۱۶ساعت 16:6  توسط مجیدطاهری  | 

ای محمد ای رسول بهترین کردارها
حُسن خُلقت شهره در اخلاقها ، رفتارها

در بیانت بند می آید زبان ناطقان
قامت مدحت کجا و خلعت گفتارها

بال رفتن تا حریمت را ندارد این قلم
قاب قوسینت کجا و مرغک پندارها

طفل ابجد خوان تو سلمان سیصد ساله است
استوار مکتب ایثار تو عمارها

تا نفس داریم و تا خورشید می تابد به خاک
دل به عشق بی زوالت می کند اقرارها

پای بوسی تو عزت داده ما را اینچنین
گل که باشد کس نمی آید سراغ خارها

کی رود از خاطرم یادت که در روز ازل
کنده اند اسم تو را بر سنگ دل حجارها

داغ تو در سینۀ ما هست چون خاک تواییم
لاله کی روییده در آغوش شوره زارها

گل که منسوب تو گردد رنگ و بویش می دهند
شاهد حرفم گلاب و شیشه ی عطارها

وقت رزمت آنچنانی که میان کارزار
رو به تو آرند وقت خستگی کرارها

ای که با خون دلت پرورده ای اسلام را
چشم واکن که نهالت داده اکنون بارها

سنگ می خوردی و می گفتی که ایمان آورید
کس ندیده از رسولی اینچنین ایثارها

با عیادت از کسی که بارها آزرده ات
روح ایمان را دمیدی بر دل بیمارها

خم به ابرویت نیاوردی در این بیست و سه سال
بر سرت گرچه بلا بارید چون رگبارها

رفتی و داغ تو پشت دین رحمت را شکست
جان به لب شد از غمت ، شهرت مدینه ، بارها

تا که چشمت بسته شد ای قافله سالار عشق
رم نمودند عده ای و پاره شد افسارها

آنقدر گویم پس از تو میخ در هم خون گریست
ناله ها برخواست بعدت از در و دیوارها

 

(شاعر:محسن عرب خالقی)

فایل صوتی

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۵/۰۲/۰۵ساعت 22:44  توسط مجیدطاهری  |