|
این قصیده را در دهۀ هفتاد، تا مدتها در مجالس می خواندم؛ در آن زمان، شعر بهتری نمی یافتم؛ الان هم می بینم با وجود اشعار بسیاری که توسط شاعران فعلی سروده شده، این شعر، بهترین است؛ اگرچه ملمع است. الحمدلله الذی خلق السموات العُلی اوحی الی من لاح من آیاته نورالهُدی آن درّ بحر کن فکان خوانده یتیمش آسمان نابوده مثلش در جهان دُرّ یتیمی پر بها شمع شبستان فلک سرو گلستان ملک مردود راهش قد هَلَک مقبول رایش قدنجا بیت المقدّس کوی او محراب خضر ابروی او وز ظلمت گیسوی او طالع شده بدر الدّجی زو کاخ بدعت منهدم صبح رسالت مبتسم شمشاد قدّ فاستقم خورشید روی و الضّحی آدم دم از گل نازده کو کوس ما اوحی زده بر اوج او ادنی زده منجوق رایات دنی فرّاش قصرش قیصران نعلین او تاج سران در جنب او پیغمبران چون پیش خور جرم سُها تاج لعمرک بر سرش تشریف طه در برش بگرفته جوش لشکرش از حدّ الا تابلا گل شسته بارویش ورق خون خورده از مهرش شفق بحر از دل او در عرق ابراز کف او در حیا دُرّ سیادت را صدف عرش مجیدش در کنف هم کعبه از وی با شرف هم مروه از وی با صفا او مرغ و گلشن لامکان او گنج و ویران کن فکان او شمع و پرتو انس و جان او شمس و انجم انبیا خود راز خود پرداخته بر هفت میدان تاخته چشم فلک را ساخته نعل براقش توتیا روح القدس جاندار او خلد برین رخسار او کوثر بر گفتار او یکسو نهاده ماجرا قرص قمر بشکافته زو طیبه طیبت یافته و آن کز خطش سر تافته گشته سرش از تن جدا ناموس اکبر محرمش و انفاس عیسی در دمش برتر ز هفتم طارمش از فرط رفعت متکّا مهر از جبینش برده ضو نعل براقش ماه نو کرّوبیان را پیشرو روحانیون را پیشوا و الشمس وصف روی او و اللیل نعت موی او وز خلق عنبر بوی او پر مشک چین جیب هوا هر صبحدم کاندر چمن گردد چو زلف یار من گیسوی ریحان پرشکن از جنبش باد صبا بشنو ز مرغ از شاخ گل کای پیشوایان سبل صلّوا علی ختم الرسل اعنی النبی المصطفی گر زانک می جوئی امان از قید این دارالهوان تا در تنت باشد روان سلّم علی خیرالوری ای ناسخ کیش هبل وی محرم سرّ ازل طاوس باغ لم یزل عنقای قاف کبریا جم بندۀ فرمان تو و ادریس مدحتخوان تو داود در بستان تو خوش نغمهای بلبل نوا پیک رهت روح الامین فرّاش کویت حورعین باشد حدیث مشک چین با چین گیسویت خطا چون چشمت ای خیر البشر در باغ مازاغ البصر نرگس نباشد خوش نظر بادام نبود دلگشا دریاب کافتادم زره شد نامه و نامم سیه پشتم شد از بار گنه چون قامت گردون دو تا بادا هزاران آفرین بر جانت از جان آفرین مگذار (خواجو) را چنین محبوس این محنت سرا در این مضیق آب و گل هست از گنه خوار و خجل او را درین ظلمت مهل وز نور معنی ده ضیا
(خواجوی کرمانی1374: 538-539) خواجوی کرمانی، محمودبن علی. 1374. دیوان کامل خواجوی کرمانی، به کوشش سعید قانعی، با مقدمۀ حسن انوری، تهران: بهزاد.
+ نوشته شده در شنبه ۱۴۰۳/۰۵/۰۶ساعت 19:44  توسط مجیدطاهری
|
این قصیده در بسیاری از سایتهای معتبر و معروف بطور ناقص آمده و اتفاقا در حالی که نوشتهاند در مدح پیامبر(ص)، ولی متأسفانه ابیاتی که در مدح آن حضرت است را نیاوردهاند، لذا از دیوان خاقانی به تصحیح دکتر سید ضیاء الدین سجادی، که بهترین مرجع اشعار خاقانی است این قصیدۀ ارزشمند کاملاً در اینجا نقل گردید: عشق بهین گوهریست، گوهر دل کان او دل عجمی صورتیست، عشق زبان دان او خاصگی دست راست بر در وحدت دل است اینکه به دست چپ است داغگه ران او تا نکنی زنگ خورد آینهٔ دل که عشق هست به بازار غیب آینه گردان او عقل جگر تفتهای است، همت چرب آخوری است جرعه خور جام عشق، زلّه کش خوان او از خط هستی نخست نقطهٔ دل زاد و بس لیک نه در دایره است نقطهٔ پنهان او رهرو دل ایمن است از رصد دهر از آنک کمتر پروانهایست دهر ز دیوان او دل به رصد گاه دهر بیش بها گوهریست دخل ابد عُشر او فیض ازل کان او لیک ز بیم رصد در گلش آلودهاند تاز گل آید برون گوهر رخشان او دل چو فرو کوفت پای بر سر نطع وجود دهر لگد کوب گشت از تک جولان او نیست ازین آب و خاک ز آب و هوائی است دل کآتش بازی کند شیر نیستان او ای شده بر دست تو حلهٔ دل شاخ شاخ هم تو مُطرّا کنان پوشش ایوان او یوسفی آوردهای در بُن زندان و پس قفل زر افکندهای بر در زندان او حوروشی را چو مور زیر لگد کشتهای پس پر طاووس را کرده مگس ران او خوش نبود شاه دل اسب گلین زیر ران رخش به هرّای زر منتظر ران او دل که کنون بیدقیست باش که فرزین شود چونکه به پایان رسد هفت بیابان او شمهای از سرّ دل حاصل خاقانی است کز سر آن شمّه خاست جنبش ایمان او دل به در کبریاست شحنۀ کارش که او خاک در مصطفاست نایب حسّان او گر جگرش خسته شد از فزع حادثات نعت محمد بس است نشرۀ درمان او قابلۀ کاف و نون، طاها و یاسین که هست عاقلۀ کاف و لام طفل دبستان او گیسوی حوّا شناس پرچم منجوق او عطسۀ آدمشناس شیهۀ یکران او دوش ملایک بخست غاشیۀ حکم او گوش خلایق بسفت حلقۀ فرمان او عقل درختی است پیر منتظر آن کزو خواهی تختش کنند، خواهی چوگان او (خاقانی، 1393، ص362-363) انتشارات زوار.تهران.
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۴۰۲/۰۸/۱۵ساعت 10:5  توسط مجیدطاهری
|
اشعار برگزیده هفتمین جشنواره شعر فجر در مدح پیامبر(ص)-سال1391 رتبهی اول بخش پیامبر اعظم (ص) محمدحسن مهدویانی
«محمد (ص)» او را که جهان گمشده در حلقه میمش جبریل کند فخر که بودست ندیمش زانوزده پیشش ادب و مهر و کرامت تا درس بیاموزند از خلق کریمش هر آینه کردست خداوند تجلی در آینه خنده رحمان و رحیمش شاید که شفاعت کند از مؤمن و کافر در روز جزا گستره لطف عمیمش غرق است شکیبایی و محو است تساهل در ژرفی دریا صفتخوی حلیمش زد خاتمه بر خاتم دیرین نبوت شقالقمر از شعشعه در یتیمش آن همت والا که جهانی نتوانست هرگز بفریبد به متاع زر و سیمش همبال بهار است، که گل بشکفد از گل در باغ روانها، وزش نرم نسیمش تابندهتر از مهر، ببین شمسه نامش مهتاب غباری، که فشاندست گلیمش شاهد شده شعرم را، سوگند «لعمرک» آن مدح که فرموده خداوند علیمش کردست اگر ابلهی از جهل، جسارت جاوید محمد، که مبراست حریمش
***
رتبه دوم بخش پیامبر اعظم (ص) محمدرضا طهماسبی
در خُلق زبانزد شده بر خَلق سرآمد مختار مشید شده آن عبد مؤید ای مهر تو و قهر تو در دست گرفته هم آینه رومی و هم تیغ مهنّد نه شرع شده غامض و نه ره شده مسدود تا حکم تو شد نافذ و رای تو مسدّد ای در تو شده خواب و یقین اندک و بسیار وی بر تو شده شرّ و شرف کوته و ممتد ای آنکه مقام تو از این قوس فراتر وی آنکه مقام تو به فردوس مخلّد بر شهپر جبریل بنه زین که زند لاف از اینکه کنار تو رسیده است به مقصد برگرد! رسول مدنی! پرده برافکن تا مکه ببیند رخ زیبات مجدد این سنگ، مگر روی تو و موی تو دیده است کاینگونه گهی ابیض گشته است و گه اسود روی تو شده شاخص نیک و بد و زینروی با تو همه خوبیم و بدون تو همه بد تو شاهد و شاهی و کسی چون تو ز رحمت بر مؤمن و مرتد ندهد باده اشهد ای در پس هر بار نماز آمده نامت وی بیعت با تو شده تأکید موکد نه منبرت از عاج و نه بر روی سرت تاج نه خشت سرای تو ز یاقوت و زبرجد نه سیم نه زر داری و نه کاخ مجلل بر فقر نظر داری و بر فقر مقیّد انسان به یکی روح و یکی عقل شد انسان وین هر دو تو را داده خدا محض و مجرد زان روز که بیشبهه و بیپرده به انجیل حق داده بشارت که ز ره میرسد احمد (ص) آری هم از آن دم ننشسته است مسیحا تا موکب شهوار تو از راه بیاید پی برده ز راز تو در این قافله گویا این گوشه کشیشی که ز نام تو بپرسد با نقش و نگارش بزند نقش نگارم کان گنج، نهان گشته در این قافله شاید
***
اثر تقدیری بخش پیامبر اعظم (ص) حسنی محمدزاده «صدای معجزه» صدای معجزه میآید از پشت دری دیگر خدا گل میکند در ربنای حنجری دیگر خبر آورده: دارد سنگباران میشود، ظلمت ابابیلی که پر واکرده از پلک تری دیگر کسی با هفت پشت از نسل اسماعیل میآید شبی از دامن آیینهگون هاجری دیگر خدا با نقره حکاکی خاتم، شبی زیبا میآراید به انگشت زمین، انگشتری دیگر به نخ کردند ماه و مهر را در نیمههای شب که تسبیحی شود در پنجه پیغمبری دیگر صدف شد قلب آرام حرا، آهسته آهسته برای سجدههای سوزناک گوهری دیگر چهل سال است میخواهد زمین، روشن کند شب را به نور چلچراغ وحی پیغامآوری دیگر کنار هم هزاران برگ بارانخورده مصحف شد برای آیه «یا ایها المدثر ...» دیگر بخوان با صوت گیرایت: «الم نشرح لک صدرک» برای سینه تنگ و دل ناباوری دیگر! ابوجهلیترین پیمان آتشناک کافرها به دست موریانه میشود خاکستری دیگر بیا تاریخ هجرت را به غار ثور برگردان! که تار عنکبوتی کهنه میشد سنگری دیگر بیا از خشت خشت سینههای دردآلوده بنا کن مسجد و محراب و مهر و منبری دیگر! کشانده از شب بیتالمقدس با چنان شوری دلت، قبلهنماها را به سمت خاوری دیگر گشوده میشود با تیغهای تشنه از هر سو برای شرح حال پیروانت، دفتری دیگر کمی پررنگتر کن آیههای سرخ قرآن را! که خون حمزه از این لحظه باشد جوهری دیگر برای نقطههای بای «بسمالله»ها، دارد به روی ریگهای داغ میافتد، سری دیگر حدیث بدر و فریاد احد را میکند تکرار صدای لا اله ... ات در غروب خیبری دیگر خبر آمد: که جایی شیشه عطری ترک خورده چه غم! هر قطرهاش گل میدهد در قمصری دیگر
*** منبع :ایسنا
+ نوشته شده در جمعه ۱۴۰۲/۰۵/۱۳ساعت 22:32  توسط مجیدطاهری
|
به اعتراض علیه کسانی که نسبت به کلام حق(قرآن کریم)، هتک حرمت نمودند. مجیدطاهری
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۴۰۲/۰۵/۰۱ساعت 9:53  توسط مجیدطاهری
|
«در اواخر قرن چهارم که فاطمیان بر مصر دست یافتند و حکومتی مقتدر را پی افکندند و صیت و شهرت آنان به دیگر کشورهای اسلامی رسید و در شرق ایران طرفدارانی پیدا کردند شاعران پارسیگوی آن سامان به مدح اهلبیت زبان گشودند، که نمونۀ برجستۀ آنان ناصرخسرو است.» (محمدزاده، 1389، ص. 139) شاعر:ناصرخسروقصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۷ موضوع:پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام)وزن عروضی:فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن.................................. گر خرد را بر سر هشیار خویش افسر کنی .......................... منابع: گنجور محمدزاده، مرضیه، (1389). عاشورا در شعر معاصر و ادبیات عامه، تهران:مجتمع فرهنگی عاشورا.
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۴۰۱/۰۹/۲۱ساعت 7:6  توسط مجیدطاهری
|
ولادت حضرت رسول الله، محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلم) و امام جعفرصادق(علیه السلام)مبارک باد! 🌺☀️🌺☀️🌺☀️🌺☀️ بسی از نامتان مستم بسی از یادتان خوبم محمد، جان جانانم محمد، خوب خوبانم محمد، راز جان بخشی که در دل، گنج گردیده محمد، برده ما را تا به " اَو اَدنی " به مافیها ربیع الاولش ماهی که در قلبم چراغان کرد زمین را بوسه باران می کنم صحرا بیابان را به هر راهی که می رفته هزاران توتیا برخواست به هر حیوان و جان داری رسیده، نطق ها مدحش سپهر از ابرها جشنی بپا کرده به هر راهش به والشمس است این نکته که او خورشید افلاک است یُصَلّونند هر لحظه برایش تهنیت گویان به دامن آمنه می پروراند گو جهانی را بلی فرزند عبدالله پیغمبر شد از آغاز رهاوردش به مخلوقات، دل دادن به الله است به عالی مرتبه خُلقش نباشد هیچ مخلوقی حرا داده گواهی سنگ ها با او غزل خوانند قدومش را به چشمم حس کنم خوب از تلاوت ها به جاء الحق بیا ای نازنین در قلب من بنشین کسایت شد پناهم در مدینه گرم پروازم به پابوست مرا در هر تمتع مفتخر خواهی مجیدطاهری
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۴۰۰/۰۸/۰۲ساعت 9:23  توسط مجیدطاهری
|
مرثیۀ پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) (این متن، به زبان امروز برگردان شده است) ابن بابویه در باب وفات حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) از ابن عباس روایتی نقل کرده که خلاصه شدۀ آن چنین است:«چون حضرت به بستر بیماری خوابید، اصحاب دور او جمع گردیدند، عمار یاسر برخاست و سئوالی از آن حضرت کرد، سپس حضرت دستورالعملی در باب غسل و دفن کردن خود به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمود و به بلال فرمود که ای بلال، مردم را به نزد من بطلب که در مسجد جمع شوند؛ وقتی جمع شدند، حضرت بیرون آمد در حالیکه عمامۀ مبارک را بر سر بسته بود و بر کمان خود تکیه کرده بود تا آن که وارد مسجد شد و بر منبر بالا رفت و حمد و ثنای الهی را ادا کرد و فرمود :ای گروه اصحاب، من برای شما چگونه پیغمبری بودم؟ آیا خودم در میان شما جهاد نکردم؟ آیا دندان جلوی مرا نشکستید؟آیا پیشانی مرا خاک آلود نکردید؟آیا بر روی من طوری خون جاری نکردید که ریش من خون آلود شود؟ آیا از نادانان قوم خود، متحمل سختیها نشدم؟آیا برای کمک به امت خود، از گرسنگی، سنگ بر شکم نبستم؟ صحابه گفتند:«بله یارسول الله. قطعاً که برای خدا صبر کردی و از بدیها نهی فرمودی!» حضرت فرمود:«خدا شما را نیز خیر دهد!حق تعالی حکم کرده است و سوگند یاد نموده است که از ظلم ستمکاری نگذرد. شما را به خدا سوگند میدهم که اگر به هر که ظلم کردهام برخیزد و مرا قصاص کند؛ که نزد من قصاص دنیا بهتر است از قصاص در حضور گروه انبیاء و ملائکه»؛ پس مردی از آخر مردم برخاست که او را سوادة بن قیس میگفتند، گفت:«یارسول الله، پدر و مادرم فدای تو، در هنگامی که از طائف میآمدی، من به استقبال تو آمدم، تو بر شتر خود سوار بودی و عصای نازک خود را در دست داشتی؛ وقتی بلند کردی که بر شتر خود بزنی بر شکم من خورد؛ نفهمیدم که به عمد کردی یا به خطا». حضرت فرمود:«پناه بر خدا که به عمد کرده باشم؛ سپس فرمود که ای بلال برو به خانۀ فاطمه(سلاماللهعلیها)، همان عصا را بیاور! وقتی بلال از مسجد بیرون آمد، در بازارهای مدینه صدا میزد که:« ای مردم! کیست که قصاص کند نفس خود را پیش از روز قیامت؟اینک محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) خود را پیش از روز جزا میخواهد قصاص کند». وقتی به در خانۀ فاطمه(سلاماللهعلیها) رسید در را کوبید و گفت:«ای فاطمه برخیز که پدرت عصای نازک خود را میخواهد!»فاطمه(سلاماللهعلیها)گفت:«امروز روز استفاده از عصا نیست، برای چه آن را میخواهد؟»بلال گفت:«ای فاطمه مگر نمیدانی که پدرت بر منبر رفته و اهل دین و دنیا را وداع میکند». وقتی فاطمه(سلاماللهعلیها) حرف از وداع شنید، فریاد برآورد و گفت:«ای پدر بزرگوار! از اندوه تو، غم و اندوه و حسرت، دل مرا مجروح کرد، ای حبیب خدا و محبوب قلب فقراء، بگو بعد از تو فقیران و بیچارگان و درماندگان، به که پناه برند؟» بلال عصا را گرفت و به خدمت حضرت شتافت و وقتی عصا را به ایشان داد، حضرت فرمود:آن مرد پیر کجا رفت؟ او گفت:«یا رسول الله من حاضرم، پدر و مادرم فدای تو باد!» حضرت فرمود:«بیا و مرا قصاص کن تا راضی شوی! آن مرد گفت:«یارسول الله شکم خود را نشان بده!»وقتی حضرت شکم خود را نشان داد، پیر مرد گفت:«اجازه میدهی که دهان خود را بر شکم تو بگذارم؟»وقتی اجازه یافت، شکم مکرم آن حضرت را بوسید و گفت:«پناه میبرم به جای قصاص شکم رسول خدا(صلیالله علیهوآله و سلم)از آتش جهنم در روز جزا. حضرت فرمود:«ای سواده آیا قصاص میکنی یا عفو مینمایی؟»گفت:«یا رسول الله عفو مینمایم!»حضرت فرمود:«خداوندا تو هم سواده را عفو کن، همچنان که او عفو کرد پیغمبر تو را!»سپس حضرت از منبر پایین آمد و به خانۀ ام سلمه رفت و میگفت:«پروردگارا تو امت محمد را از آتش جهنم سلامت دار و برایشان حساب روز جزا را آسان گردان!»ام سلمه گفت:یارسولالله چرا غمگین هستی و رنگ صورتت تغییر کرده است؟حضرت فرمود:«جبرئیل الان خبر مرگ مرا رساند، خداحافظ که بعد از این هرگز صدای محمد را نخواهی شنید!» ام سلمه چون این خبر وحشتناک را از آن سید بشر شنید ناله سر داد و گفت:«واحزناه بر تو! یا محمد، مصیبتی برای من شد که دیگر ندامت و حسرت فایدهای ندارد»؛ پس حضرت فرمود:«ای ام سلمه! حبیب دل من و نور دیدۀ من فاطمه(سلام الله علیها) را بگو بیاید»؛ این را فرمود و بیهوش شد. وقتی فاطمۀ زهرا(سلامالله علیها) به خانه آمد و پدر خود را به آن حال مشاهده نمود ناله برآورد و گفت:«ای پدر بزرگوار جانم فدای تو باد و رویم فدای روی تو باد، تو را چنان میبینم که عزم سفر آخرت داری و لشکرهای مرگ، تو را از هرسو احاطه کردهاند؛ آیا کلمهای با فرزند بیچارۀ خود سخن نمیگویی و آتش حسرت او را با زلال بیان خود تسکین نمیدهی؟» وقتی حضرت صدای غمزدای فرزند دلبند خود را شنید دیدۀ مبارک خود را گشود و فرمود:«ای دختر گرامی بزودی تو را ترک میکنم و وداع مینمایم؛ پس خداحافظ! حضرت فاطمه(سلاماللهعلیها) چون این خبر وحشتناک را از آن سرور شنید، آه حسرت از دل برآورد و سئوالاتی از آن حضرت پرسید تا که آن جناب بیهوش شد. وقتی بلال ندای نماز را داد و گفت:«الصلوة رحمکالله»(بشتابید به برپانمودن نماز، خدا شما را رحمت کند!)حضرت به هوش آمد و برخاست و به مسجد آمد و نماز را کوتاه ادا کرد، وقتی تمام شد، علیبن ابی طالب(علیهالسلام) و اسامة بن زید را طلبید و فرمود:«مرا به خانۀ فاطمه(سلاماللهعلیها)ببرید! وقتی به خانۀ نور دیدۀ خود درآمد سر خود را در دامن آن بهترین زنان عالمیان گذاشت و تکیه داد. وقتی امام حسن و امام حسین(علیهما سلام)جدّ بزرگوار خود را در آن حالت مشاهده کردند بیتاب شدند و آب حسرت از دیده باریدند و ناله برآوردند و میگفتند که جانهای ما فدای جان تو باد و روهای ما فدای روی تو باد!حضرت پرسیدند که ایشان کیستند؟امیرالمؤمنین(علیهالسلام)گفت:یا رسولالله فرزندان گرامی تو، حسن و حسین هستند؛ پس حضرت آنها را به نزد خود طلبید و دست بر گردن آنها انداخت و آن دو جگر گوشۀ خود را به سینۀ خود چسبانید و چون حضرت امام حسن(علیهالسلام)بیشتر گریه میکرد حضرت فرمود:«یا حسن کم گریه کن که گریۀ تو بر من سخت است و موجب ناراحتی من میشود.»؛ در آن حال ملکالموت نازل شد و گفت:«السلام علیک یا رسول الله» حضرت فرمود:«وعلیکالسلام یا ملکالموت! من از تو تقاضایی دارم.» ملکالموت گفت:«ای رسول خدا حاجت شما چیست؟»فرمود:«حاجت من این است که روح مرا نگیری تا جبرئیل نزد من آید و با او وداع کنم». ملکالموت بیرون آمد و میگفت:«وامحمداه»! سپس جبرئیل از آسمان به ملکالموت رسید و پرسید که ای ملکالموت روح محمد را گرفتی؟ گفت:«ای جبرئیل! آن حضرت از من خواست که روح او را نگیرم تا تو را ملاقات نماید و با تو وداع کند» جبرئیل گفت:«ای ملکالموت مگر نمیبینی که درهای آسمان برای روح محمد گشوده شده است؟سپس جبرئیل نازل شد و به نزد آن حضرت آمد و گفت:«السلام علیک یا ابالقاسم»حضرت فرمود:«وعلیکالسلام یا جبرئیل! آیا در چنین حالی مرا تنها میگذاری!»جبرئیل گفت:«یا محمد تو باید بیایی و برای همه، مرگ در پیش است و هر نفسی چشندۀ مرگ است.» حضرت فرمود:«نزدیک شو به من ای حبیب من!»سپس جبرئیل نزدیک آن حضرت رفت و ملکالموت نازل شد و جبرئیل به او گفت:«ای ملک الموت سفارش حق تعالی را دربارۀ گرفتن روح محمد به یاد بیاور!»سپس جبرئیل در طرف راست آن حضرت ایستاد و میکائیل در طرف چپ و ملکالموت در جلوی رو مشغول گرفتن روح اطهر آن حضرت گردید. ابن عباس گفت:«در آن روز، آن حضرت بطور مکرر میفرمود که بروید بگوئید حبیب دل من بیاید و هرکه میآمد روی مبارک خود را از او میگردانید؛ به این خاطر به حضرت فاطمه(سلاماللهعلیها) گفتند که گمان میبریم که او علی(علیهالسلام) را میطلبد!»حضرت فاطمه(سلاماللهعلیها)رفت و امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را آورد؛ وقتی چشم مبارک سید انبیاء بر سید اوصیاء افتاد، شاد و خندان شد و بطور مکرر میگفت:«ای علی نزدیک من بیا! تا آن که دست او را گرفت و نزدیک بالین خود نشاند و باز بیهوش شد؛ سپس در این حال حسن مجتبی و حسین سیدالشهداء(علیهماسلام) از در وارد شدند؛ وقتی چشم آنها بر جمال بی مثال آن برگزیدۀ ذوالجلال افتاد و آن حضرت را به آن حال مشاهده کردند فریاد «واجداه، وامحمداه» بلند کردند و گریه کنان، خود را بر سینۀ آن حضرت افکندند؛ حضرت امیر (علیهالسلام) خواست که آنها را دور کند، در آن حالت حضرت پیامبر(صلیالله علیهوآلهوسلم) به هوش آمد و گفت:«یا علی بگذار که من دو گل بوستان خود را ببویم و آنها گل رخسار مرا ببویند و من با ایشان وداع کنم و ایشان با من وداع کنند، همانا که آنها بعد از من مظلوم خواهند شد و به شمشیر و زهر ستم کشته خواهند شد؛ سپس سه مرتبه فرمود که لعنت خدا برکسی باد که بر آنها ستم کند؛ سپس دست به سوی امیرالمؤمنین(علیهالسلام) دراز کرد و آن حضرت را کشید تا به زیر لحاف خود برد و دهان خود را بر دهان او و به روایتی دیگر بر گوش او نهاد و با او رازهای بسیاری گفت و اسرار الهی و علوم بی حدی بر گوش او میگفت تا آن که مرغ روح مقدسش به سوی آشیان عرش رحمت پرواز کرد؛ سپس امیر مؤمنان(علیهالسلام) از زیر لحاف سید پیغمبران بیرون آمد و گفت:«حق تعالی مزد شما را در مصیبت پیغمبرتان عظیم کند! همانا که خداوند عالمیان، روح آن حضرت را به سوی خود برد». سپس صدای ناله و شیون از اهل بیت ایشان(علیهمالسلام) بلند شد و جمعی از مؤمنان که در مقام گرفتن خلافت مشغول نگردیده بودند در عزا و مصیبت با آنها همراهی کردند. ابن عباس گفت:«از حضرت امیر(علیهالسلام) پرسیدند که چه رازی بود که پیغمبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم)در زیر لحاف با تو میگفت:«حضرت فرمود که هزار باب از علم، به من تعلیم نمود که از هر باب هزار باب دیگر گشوده میشود»»(برگردان از متن کتاب منتهیالامال، پاورقی ص 182) قمی، عباس،(1368). منتهی الامال، جلد اول، قم:هجرت.
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۴۰۰/۰۷/۱۳ساعت 1:0  توسط مجیدطاهری
|
برنامۀ جشن مباهات حقانیت اهل بیت(علیهم السلام) در واقعۀ تاریخی مباهله در کانون فرهنگی آموزشی ولایت سخنرانی و مداحی دکتر حاج مجیدطاهری و مداحی مداحان کانون ولایت سه شنبه 12مرداد1400
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۴۰۰/۰۵/۱۲ساعت 14:16  توسط مجیدطاهری
|
هر شبنمی است دیده ی بینا درین چمن زنهار ناشمرده منه پا درین چمن آیینه تو زنگ گرفته است، ورنه هست هر برگ سبز طوطی گویا درین چمن چون بوی گل جریده روان شو که کرده است هر غنچه برگ عیش مهیا درین چمن حاجت به باده نیست که از سرو و گل، بهار آماده است ساغر و مینا درین چمن از برگ گل که هر طرفی باد می برد در گردش است ساغر صهبا درین چمن از لاله نوبهار سبکدست کرده است چندین هزار پیشه مهیا درین چمن از ساغری چو لاله سیه مست می شود هر کس که در خمار نهد پا درین چمن گردد به گرد باغ ز بیرون در نسیم از جوش گل نمانده ز بس جا درین چمن تنگ است بس که جای نشستن ز جوش گل استاده است سرو به یک پا درین چمن در را مبند ای چمن آرا که جوش گل نگذاشته است راه تماشا درین چمن در اولین پیاله دوبالاست نشأه اش آن را که هست ساقی رعنا درین چمن پای سفر کراست، که هر شاخ سنبلی آماده است سلسله پا درین چمن آب روان چو آینه گردیده است خشک از حیرت نظاره گلها درین چمن از اتحاد عاشق و معشوق می دهد یادی نظاره گل رعنا درین چمن از طوق قمریان شده سر تا به پای چشم هر سرو در هوای تماشا درین چمن افتد ز صبح مرغ سحرخیز در غلط از خنده شکوفه به شبها درین چمن طاوس از نظاره گلهای رنگ رنگ خجلت ز پر فزون کشد از پا درین چمن نشو و نما ترقی اگر این چنین کند بالد چو سرو سبزه مینا درین چمن هر برگ گل شده است ز شبنم تمام چشم دارد ز بس که ذوق تماشا درین چمن چون مست سربرهنه نسازد، که برگرفت جوش نشاط پنبه ز مینا درین چمن مطرب چه حاجت است، که از شور بلبلان گلبانگ عشرت است مهیا درین چمن کیفیت از هوا چو می ناب می چکد صائب چه حاجت است به صهبا درین چمن؟
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۴۰۰/۰۲/۰۲ساعت 14:13  توسط مجیدطاهری
|
بخوان به نام شکفتن، بخوان به نام بهار بخوان که باغ شود غرق در طراوت و نور بخوان به نام خدایت که باغ را ببری بخوان که با نَفَس پاکت ای مسیحا دم بخوان که عالم و آدم قرار میگیرند بخوان که تا سحر ایمان بیاوَرد خورشید اگر تو لب بگشایی، به عطر یاس قسم در آستانِ شکوهت شکوفهباران است طلوع فجر رسالت رسید و آمدهاند بخوان که بر سرِ راهت «علی»ست چشم به راه تو ماه چلّهنشینی، «خدیجه» منتظر است بخوان که لعل لبت ترجمان آب بقاست
بس است هرچه به سودای سود، رفت زیان بس است، هرچه خزانباورانِ غارتگر بس است هرچه ستمبارگان جادوگر بس است هرچه به افسون قصۀ پَریان بس است هرچه بشر منّت از «مَنات» کشید بس است هرچه به شمشیر و نیزه نازیدند بس است هرچه به جرم رَمیدن یک اسب بس است هرچه که خون ریختند در صحرا بس است هرچه که با غنچههای زنده به گور اَلا که میشود از جلوهات جهان روشن! بلند، تا ابد آوازۀ تو خواهد شد
الا رسول بهارآفرین، ارادۀ توست به یک اشارۀ چشم تو، ای یتیم قریش! اگر چه هست «معاد از پی معاش» آری غذای روح، به این مردم فقیر بده درون سینۀ این قوم، جای دل، سنگ است بگو: کتاب خدا معجز رسالت ماست مسیح از نفس آسمانیات آموخت اگر قرارِ تو، دل بردن است از این مردم گواه اگر ز تو خواهند «قُل کَفی بِالله» چه جای صحبت بیگانگان که سهم علیست بخوان تجلّی «صَلُّوا عَلَیه» از این جَلَوات
بخوان! به نام خدا «بِاسم رَبِّکَ الاَعلی» امینِ وحی و نبوت! «اَلا بِذِکرِ الله» سمندِ صاعقه زین کن، خدا نکرده مباد رسولِ نهضتِ بیداری زمان! مگذار شتاب کن که روانهای تشنۀ ایمان به یک اشارۀ تو، برگهای پاییزی بخوان حدیث محبت که بردگانِ سیاه بگیر دستِ همه پابرهنگان زمین یتیم آمنه! اصحاب سرسپردۀ تو سحر که آیۀ «أمَّنْ یُجیب» میخوانند بگیر دستِ علی را، که با امیرِ عرب چه جای حیرت، اگر یازده ستاره و ماه بعید نیست که پروانگانِ اهلالبیت «به ذرّه گر نظر لطف، بوتراب کند» #مبعث_رسول_اکرم_ص
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۹/۱۲/۲۳ساعت 8:21  توسط مجیدطاهری
|
مرثیۀ16 دیده ها می بارد از این داغها بر پنج تن مصطفی با دخترش زهرا چقدر آزرده شد مرتضی شد رستگار از ضربتی در موج خون طشت خون گردیده مأوا با حسن یا با حسین کربلا میدانِ میدان داریِ آنان شده (مجیدطاهری) برچسبها: روضه پنج تن, مرثیه پنج تن
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۹/۰۸/۲۱ساعت 10:15  توسط مجیدطاهری
|
#مثنوی نور احمد نور رحمت بود و هست آنکه دیده رحمةٌ للعالمین یامحمد رمز خلاقست و جود در کتابش حرف حرف آورده است عشق او بسته ست از اول به جان مهر او را جُرعه ها نوشیده ام نور احمد دردمندان را شفاست از ازل خلقت به نورش شد پدید نیست گل ها را بجز شخصش چراغ نورفوق النور فوق النورِ نور از صُحُف جز با وجودش نام نیست هر نبی با نام او جُسته قرار گر که می خواهند مردم یاری اش او نسیمی مهربان ست از وفا چهره ای که دستگیر از عالم است خدشه اش جز دشمنی، گویید چیست مهربانان را دمی آزار، نه دشمنی با دوست، جهلی روشن است با اهانت چیست این آزادگی تازه شد یک خاطره باری دگر هتک حرمت بر علی کردند بس آنچنان آتش به او افروختند حق او را غصب کردند از ستم تا شود خاموش نوری پُر فروغ تا رود از یادها قرآن چه گفت او که در مردانگی بوده ست فرد ظلم با اندیشه اش رفته به باد وحدت است اینجا که گشته خار چشم رهبری را می کند دشمن هدف ازمحمد یا علی، سید علی غافل از اینکه هدایت می رسد #مجید_طاهری
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۹/۰۸/۱۰ساعت 11:12  توسط مجیدطاهری
|
شعر کاربردی صلوات🤲 در یکی از کلاسها عنوان شد، گاهی مستمعین، آرام صلوات میفرستند و برای اینکه بخواهیم آنها را تشویق کنیم که بلند صلوات ختم کنند معمولاً روایتی از معصومین(علیهمالسلام) میخوانیم و ممکن است در نقل روایت، نتوانیم حق مطلب را ادا نمائیم؛ به همین دلیل این دوبیت به جهت آسودگی مداحان سروده شد: هرکه خواهد شفاعت طاها صلوات بلند بفرستد مجیدطاهری
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۹/۰۶/۲۸ساعت 17:55  توسط مجیدطاهری
|
گزینم قرآن است و دین محمد همین بود ازیرا گزین محمد یقینم که من هر دُوان را بورزم یقینم شود چون یقین محمد کلید بهشت و دلیل نعیمم حصار حصین چیست؟ دین محمد محمد رسول خدای است زیِ ما همین بود نقش نگین محمد مکین است دین و قرآن در دل من همین بود در دل مکین محمد به فضل خدای است امیدم که باشم یکی امت کمترین محمد به دریای دین اندرون ای برادر قرآن است دُرّ ثمین محمد دفینی و گنجی بُوَد هر شهی را قرآن است گنج و دفین محمد بر این گنج و گوهر یکی نیک بنگر که را بینی امروز امین محمد؟ چو گنج و دفینت به فرزند ماندی به فرزند ماند آن و این محمد نبینی که امت همی گوهر دین نیابد مگر کز بنین محمد؟ محمد بدان داد گنج و دفینش که او بود در خور قرین محمد قرین محمد که بود؟ آنکه جفتش نبودی مگر حور عین محمد ازاین حور عین و قرین گشت پیدا حسین و حسن سین و شین محمد حسین و حسن را شناسم حقیقت به دُوجهان گل و یاسمین محمد چنین یاسمین و گل اندر دو عالم کجا رُست جز در زمین محمد؟ نیارم گزیدن همی مر کسی را بر این هر دُوان نازنین محمد قرآن بود و شمشیر پاکیزه حیدر دو بنیاد دینِ متین محمد که استاد با ذوالفقار مجرد به هر حربگه بر یمین محمد؟ چو تیغ علی داد یاری قرآن را علی بود بیشک معین محمد چو هارون ز موسی علی بود در دین هم انباز و هم، هم نشین محمد به محشر ببوسند هارون و موسی ردای علی وآستین محمد عرین* بود دین محمد ولیکن علی بود شیر عرین محمد بفرمود جستن به چین علم دین را محمد، شدم من به چین محمد شنودم ز میراثدار محمد سخنهای چون انگبین محمد دلم دید سِرّی که بنمود از اول به حیدر دل پیش بین محمد ز فرزند زهرا و حیدر گرفتم من این سیرت راستین محمد از آن شهره فرزند کو را رسیدهاست به قدر بلند برین محمد نبودی ازین بیش بهرهٔ من ازوی اگر بودمی من به حین محمد جهان آفرین آفرین کرد بر من به حُب علی و آفرین محمد کنون بافرینِ* جهان آفرینم من اندر حصار حَصین محمد تو ای ناصبی جز که نامی نداری از این شُهره دین وزین محمد به دشنام مر پاک فرزند او را بدَرّی همی پوستین محمد مرا نیز کز شیعت آل اویم همی کُشت خواهی به کین محمد به دین محمد تو را کشتن من کجا شد حلال؟ ای لعین محمد به غوغا چه نازی؟ فراز آی با من به حکم کتاب مبین محمد اگر من به حب محمد رهینم تو چونی عدوی رهین محمد؟ به عیسی نرُست از تو ترسا، نخواهد همی رستن این بو معین محمد منم مستعین محمد به مشرق چه خواهی از این مستعین محمد؟ چه داری جواب محمد به محشر چو پیش آیدت هان و هین محمد؟ (ناصرخسرو)
*عرین=دشت *بافرین=قابل آفرین
منبع:گنجور
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۹/۰۲/۰۷ساعت 23:3  توسط مجیدطاهری
|
از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۸/۰۸/۰۵ساعت 5:43  توسط مجیدطاهری
|
شناسه حدیث : 246294 نشانی : بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام , جلد 43 , صفحه 173 عنوان باب : > الجزء الثالث و الأربعون > كتاب تاريخ فاطمة و الحسن و الحسين عليهم السلام > أبواب تاريخ سيدة نساء العالمين و بضعة سيد المرسلين و مشكاة أنوار أئمة الدين و زوجة أشرف الوصيين البتول العذراء و الإنسية الحوراء فاطمة الزهراء صلوات الله عليها و على أبيها و بعلها و بنيها ما قامت الأرض و السماء > باب ما وقع عليها من الظلم و بكائها و حزنها و شكايتها في مرضها إلى شهادتها و غسلها و دفنها و بيان العلة في إخفاء دفنها صلوات الله عليها و لعنة الله على من ظلمها معصوم : پيامبر اکرم ص،امیرالمؤمنین ع،حضرت زهرا س لي، ، [الأمالي للصدوق ] ، اِبْنُ اَلْمُتَوَكِّلِ عَنْ مُحَمَّدٍ اَلْعَطَّارِ عَنِ اِبْنِ أَبِي اَلْخَطَّابِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنِ اَلصَّادِقِ عَنْ أَبِيهِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ قَالَ قَالَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ : سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَقُولُ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَبْلَ مَوْتِهِ بِثَلاَثٍ سَلاَمٌ عَلَيْكَ يَا أَبَا اَلرَّيْحَانَتَيْنِ أُوصِيكَ بِرَيْحَانَتَيَّ مِنَ اَلدُّنْيَا فَعَنْ قَلِيلٍ يَنْهَدُّ رُكْنَاكَ وَ اَللَّهُ خَلِيفَتِي عَلَيْكَ فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ هَذَا أَحَدُ رُكْنَيَّ اَلَّذِي قَالَ لِي رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَلَمَّا مَاتَتْ فَاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلاَمُ قَالَ عَلِيٌّ هَذَا اَلرُّكْنُ اَلثَّانِي اَلَّذِي قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ . مع، [معاني الأخبار] ، أبي عن سعد عن ابن عيسى عن محمد بن يونس عن حماد : مثله. منبع:سایت جامع الاحادیثhttps://hadith.inoor.ir/ پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) خطاب به على(علیه السلام)فرمود: اى پدر دو گل خوشبو... به زودى دو ستون حیاتت درهم مى شکند» و هنگامى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)رحلت فرمود على(علیه السلام) فرمود: این یکى از آن دو ستونى است که پیامبر فرمود» و چون فاطمه زهرا(علیها السلام) شربت شهادت نوشید، فرمود: این ستون دیگرى است که رسول الله فرمود».
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۸/۰۸/۰۳ساعت 10:6  توسط مجیدطاهری
|
نوحه ی زمینه۲۸صفر،رحلت پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) مدینه غمبار است زهرا عزادار است نوحه ی زمینه امام حسن مجتبی(علیه السلام) کریم آل الله پاره جگر شد آه زینب زند بر سر نالان شده خواهر ----------------------------------------------------------------------------- نوحۀ زمینه امام رضا(علیه السلام) مسموم زهر جفا معین الضعفا (مجیدطاهری)
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۸/۰۸/۰۳ساعت 9:51  توسط مجیدطاهری
|
دهم ربیع(ازدواج پیامبراکرم و حضرت خدیجه-علیهم السلام-)
(شور) یا احمد نثارت میخوانم تَبارک (امیرعباسی)
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۷/۰۸/۳۰ساعت 11:43  توسط مجیدطاهری
|
۱:
دراینجا پدر نتوانست گریه دختر خود فاطمه (س) را ببیند و او را شاد کرد؛ در کربلا هم امام حسین(ع) در آن لحظه آخر هنگامی که دید دخترش سکینه گریه می کند فرمود: لاتُحرقی قلبی بدمعک حسرهً مادام منِّی الروحُ فی جُثمانی دخترم با اشک چشم خود قلبم را نسوزان مادامی که روح در بدن من است و هنگامی که من کشته شدم تو سزاوارتری که برایم گریه کنی! (نظری منفرد، ۱۳۹۱، ۲۵) ۲:
۳:
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۷/۰۸/۱۵ساعت 19:20  توسط مجیدطاهری
|
زمینه سنتی ، نوحه ایستاده *پوشیده رخت سیه جمله آلُ ا... گریان فلک در عزای رسولُ ا... ذکر لب اهل زمین وسما سّیدُنا یا نبی یا مصطفی واویلا واویلا آه واویلا... *شهر مدینه شده دارُ المصیبت ازداردنیارفته شمس نبوّت دست فتنه از نخل حق ثمر چید حضرت فاطمه (س) داغ پدر دید واویلا واویلا آه و واویلا... دلِ عالم با غصّه شد آغشته بین دیوار و در محسن شد کشته واویلا واویلا آه و واویلا...
سبک دوّم (نوحه ایستاده)
سبک سوّم (شور) *توی چشمامون میزنه بارون دیگه زهرا(س) خداحافط میمیرم دل خون بعد من از این مدینه دلِ علی شاکی میشه توی همین کوچه یه روز چادر تو خاکی میشه دارم میرم از این دنیا د لم میگیره ای زهرا(س) که فاطمیه تو راهه واویلا امون امون ای دل ای دل... *میزنی پرپر جلوی حیدر جای خونِ تو می مونه روی میخ در مجلس ختمم که میشه میبینه با خنده دارن به جای گل درِ خونش آتیش و هیزم میارن می مونی وقتی که تنها میگی کجایی ای بابا بیا که محسن رو کشتن واویلا امون امون ای دل ای دل... قراره ما توی گودال عصر عاشورا به روی سینمه حسین انگاری چشمام میبینه یکی با خنجرش میاد به روی سینش میشینه تو قتلگاه میشه غوغا که نیزه ها میره بالا میشه حسین من بی سر سبک چهارم زمزمه ای خدا بعد از وفات مصطفی،شد محشر کبری میانِ کوچه ها در پیش چشمانِ علیّ مرتضی،زهرا فتاده پشت در واویلتا شد تسلیت بر او به پشت در،میخ در و آن سیلی و شرر جدا شده از نخل او ثمر،شد عالم ازین غم خونجگر واویلا محسن شده قربان دین واویلا زهرا شده نقش زمین واویلا یا فاطمه یا فاطمه... ----------------------------------------------------- دودمه دختر بَدر الدُجی امشب سه جا دارد عـزا آه و صد واویلتا گاه میگوید پدر، گاهی حسن، گاهی رضا آه و صد واویلتا ****** رحلت جانسوز ختم الانبیا فاطمه صاحب عزا کشته شد از زهر کینه مجتبی فاطمه صاحب عزا ****** می روم اما پریشان توام ای دخترم غصه دار حیدرم می خوری سیلی ولی من نیستم ای کوثرم غصه دار حیدرم ****** می رود از دار دنیا رحمة للعالمین فاطمه شد دل غمین اشک می ریزد از این ماتم امیرالمومنین فاطمه شد دل غمین ****** آسمان خون گریه کن امشب که زهرا مضطر است ماتم پیغمبر است
پیکر بی جان او بر شانه های حیدر است ماتم پیغمبر است -------------------------------- ماتم جانسوز احمد موسم اشک و بکاست
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۷/۰۸/۱۴ساعت 20:21  توسط مجیدطاهری
|
🌼ولادت حضرت رسول و امام صادق(علیهم السلام)🌻
(سرود مسجدی)
شده سرد و خموش ، اگر آتشکده
به مکه مژده گو ، شب عیدت رسید
شهر مکه تا مدینه پر شد از دلهای عاشق به دنیا آمده ، دو جنت آفرین (میثم مؤمنی نژاد) --------------------------------------------------------------------------------------- حَسُنت جمیع خصاله،صلّوا علیه و آله همه هستیَ ام به ره ِ خدا،وَ به عشق خاتمُ الانبیا وَ به لطف آن شه لافتی،وَ دعای عصمت کبریا به فدای جلوۀ احمدی،به فدای نور محمدی بلغ العلی بکماله... تو تمام ِ مظهر ِ یا ربی،تو شُکوه ِ باور ِ مذهبی تو فروغ ِ انجم ِ مکتبی،همه زیر ِ دِین ِ تو یا نبی ز جهانیان تو سرآمدی،به فدای نور محمدی بلغ العلی بکماله... مَلَک ِ سما سائل ِ درت،سائل ِ در و خاک محضرت به فدای عترت اطهرت،اهل بیت و سورۀ کوثرت تو رسول و مصطفیَ الاَمجدی،به فدای نور محمدی بلغ العلی بکماله... سینۀ تو مَهبط ِ وحی ِ حق،وَ به اذن تو فلق و شفق نور ِ حمد و واقعه و عَلَق،وَ نثار ِ روی تو صد طبق گل باغ خالق ِ سرمدی،به فدای نور محمدی بلغ العلی بکماله... (امیرعباسی) ------------------------------------------------------------------------ *مرغ دل روی بام شادی میشینه عاشقا دلاشون پر زده مدینه عیدِ آسمون و هم زمین مبارک جشن رحمة لّلعالمین مبارک هستی...تو رسول امجد مولانا یا احمد خنده روی لب پیر و جوون همه ی فرشته ها نغمه خون بارون عنایت الهی می باره از ابرای آسمون یا نبی یا مصطفی یا احمد... *گنبد سبز تو برده این دلارو نگاهِت میخره قلب عاشقارو آقا به خدا ما جزوِ زائراتیم آقا به خدا نوکر بچه هاتیم ای تو...نور حیّ سرمد مولانا یا احمد برا ما ای به فدای نورِ مهر تابانِ خوش عهدیِ تو بهترین عیدیِ ماهِ ربیع خبر ظهور مهدیِ تو یا نبی یا مصطفی یا احمد... *دم به دم ، دمِ زیبای قلب عاشق سیدی مددی یا امامِ صادق شاده دلِ ما به یمنِ مقدم تو چشمام مونسِ نسیمِ شبنم تو هستی...تو قرآنِ ناطق یا امامِ صادق ای نگار ناب و بی قرینه آرزوی دل ما همینه یه روزی با مرگ آل سعود روز میلادِت بیایم مدینه گل فاطمه(س) امامِ صادق... (امیرعباسی)
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۶/۰۹/۱۲ساعت 23:43  توسط مجیدطاهری
|
🌼ولادت حضرت رسول و امام صادق(علیهم السلام)🌻
(سرود مسجدی)
شده سرد و خموش ، اگر آتشکده
به مکه مژده گو ، شب عیدت رسید
شهر مکه تا مدینه پر شد از دلهای عاشق به دنیا آمده ، دو جنت آفرین (میثم مؤمنی نژاد)
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۶/۰۹/۱۲ساعت 23:17  توسط مجیدطاهری
|
رباعی های ولادت پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) 1 2 ازمکه فروغ ایزدی پیدا شد 3 4 برخیز که خصم هر بدی می آید 5 هنگام سرور کائنات است امروز 6
نوری ز حریم پاک خالق آمد (دکتر قاسم رسا-رخصت حضور-167)
کتاب رخصت حضور-به کوشش صادق حق بین-انتشارات حق بین-چاپ1383
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۶/۰۹/۱۲ساعت 22:58  توسط مجیدطاهری
|
ای برگزیده ی همه ی انتخاب ها قرآن تو کتاب تمام کتاب ها اندیشه ی تو تیشه به اصل بدی زده ای ریشه ی همیشه ترین انقلاب ها فخر فلک به توست که فانوس گشته بود در کوچه های آمدنت آفتاب ها سرمشق آسمان وزمینی که نام توست برلوح شب نوشته به خط شهاب ها من تکیه کرده ام به نو وپایمردیت در روز چون وچندو چه ،روز حساب ها سرگشته در مضایق وصف تو مانده ام چندان که داده ام به سخن آب وتاب ها خورشید مکه ،ماه مدینه ، رسول من ای خاکسار مدحت تو بو تراب ها شمع زبان بریده چه لافد ز آفتاب گنگم که در هوای تو دیدست خواب ها
حسین منزوی
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۶/۰۳/۰۸ساعت 3:53  توسط مجیدطاهری
|
هنگام سرور کائنات است امروز
اوقات گرفتن برات است امروز بفرست مدام بر محمد صلوات زیرا که بهار صلوات است امروز
دیوان صامت بروجردی،ص225
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۶/۰۲/۱۶ساعت 13:2  توسط مجیدطاهری
|
ملک الموت مزن شعله به زخم جگرم
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۵/۰۹/۰۷ساعت 14:8  توسط مجیدطاهری
|
باسمه تعالی چهاربیت اول اشعارچهارده معصوم(علیهم السلام) پیامبراکرم(ص) ای محمد ای رسول بهترین کردارها
علی گلی است که جز خون دل گلاب نداشت غمش به صفحۀ تاریخ هم حساب نداشت جواب گوی ستمدیدگان عالم بود اگر چه نالۀ مظلومیش جواب نداشت خزانه دار خدا بود و ثروتی دم مرگ به غیر چهرۀ از خون سر خضاب نداشت علی که سلسله بر پای آفتاب انداخت به پیش اشک یتیمی توان و تاب نداشت
حضرت زهرا(سلام الله علیها) بی عطر تو به باغ ولایت بهار نیست بی مهر تو به نخل عمل برگ و بار نیست یک لحظه بی محبّت تو روحِ زندگی در سال و ماه و هفته و لیل و نهار نیست احمد که گفت جان محمّد (ص) فدای تو گفتار اوست وحی الهی، شعار نیست طاعات جنّ و انس و مَلَک را به روزِ حشر منهای دوستیّ شما اعتبار نیست
امام حسن(علیه السلام) ای از مدینه، باغ نگاهت بهارتر ازفرش،عرش درقدمت خاکسارتر شبنم زپاکی تو،به گلبرگ ها نوشت گل پیش روی توست ز هر خار،خارتر باران کرم نمود وترنم کنان سرود کزهرچه ابر،دست توگوهرنثارتر درقاب قلب عکس به جز هشت وچارنیست کزهرچه یادگارشده ماندگارتر
امام حسین(علیه السلام) تو روی دست پیمبر تمام قرآنی تو دست لطف خدا را قدیم الاحسانی تو زندگانی خونی تو کشتۀ اشکی تو در کنار دو دریا ذبیح العطشانی تویی چراغ هدایت تویی تو فُلک نجات تو منجی بشریت به موج طوفانی تو خون جاری قرآن به رگ رگ توحید تو روح پاک الهی به جسم ایمانی
امام سجاد(علیه السلام) آن گل که دین و مکتب از او آبرو گرفت گلهای باغ عشق از او رنگ و بو گرفت بهر نماز عشق به محراب معرفت از چشمه سار چشم تر خود وضو گرفت وقتی که خواست جسم پدر را نهد به خاک با اشک بوسه ها ز رگ آن گلو گرفت چون شمع سینه سوخته ای آب شد تنش از بسکه همچو فاطمه با گریه خوگرفت
امام باقر(علیه السلام) ای دوّمین محمد و ای پنجمین امام از خلق و از خدای تعالی تو را سلام چشم و چراغ فاطمه خورشید هفت نور روح و روان احمد و فرزنـد چـار امــام آن هفت نور، روشنی چشم هفت اب آن چار امام خود پدر این چهار امام وصف تو را نگفته خدا جز به افتخار نام تو را نبرده نبی جز به احترام
امام صادق(علیه السلام) خورشید بود و ماه به نورش نظاره داشت در کهکشان علم هزاران ستاره داشت عطر کلام وحی زلعل لبش چکید فضل و مقام و منزلتی بی شماره داشت در مکتب فضیلت و جاوید دانشش او«بوبصیر»و«مؤمن طاق»و «زراره» داشت کس پی نبرده است براین نور لایزال دریای فضل او مگر آخر کناره داشت
امام کاظم(علیه السلام) آن که عالم همه در دست توانایش بود مرکز دایره غم، دل دانایش بود هفتمین حجت معصوم ز ظلم هارون چارده سال به زندان ستم جایش بود دل موسای کلیم از غم این موسی سوخت که به زندان بلا طور تجلایش بود معنی قعر سجون با ید و ساقِ المَرضُوض پرسی از حلقه زنجیر که بر پایش بود
امام رضا(علیه السلام) کعبهی اهل ولاست صحن و سرای رضا
امام جواد(علیه السلام) ای انس و جان گدای تو یا حضرت جواد شرمندۀ عطای تو یا حضرت جواد دائم ز کار خلق گره باز میکند دست گره گشای تو یا حضرت جواد زیباترین دعای سماواتیان بود مدح تو و ثنای تو یا حضرت جواد پیش از شب ولادتم ای آشنای دل دل بود آشنای تو یا حضرت جواد
امام هادی (علیه السلام) کسی کـه بندۀ خاص خدای یکتا بود وجـود اطهر او در هجوم غـم ها بـود هماره ذکر خداوند بـر لبش گل کـرد همیشه گلشن محـراب از او مصفا بـود ز دشمنان که بر او عرصه تنگ میکردند ولی اعظم حق را چـه بیم و پروا بـود قدم به برکه شیران اگرچه او بگذاشت وحوش را سر بوسه به خاک آن پا بـود
امام عسکری(علیه السلام) سلام ما به تو و سامرای اطهر تو سلام ما به حرمخانۀ منور تو سلام بر تو و برحُرمتت که جبرائیل جبین گذاشته بر آستانۀ در تو سلام ما به تو ای عسکری لقب که خدا نهاده خیل ملک را معین و عسکر تو سلام ما به شکوه و به شوکت و قدرت که آگه ست از این قدر و جاه داور تو امام زمان (عج) مه مبارک در ابر آرمیده بیا امید آخر دلهای داغدیده بیا قسم به مهر رخت کشته تیرگی ما را بیا تو ای شب اندوه را سپیده بیا به طول غیبت و اشک مدام و سوز دلت که جان شیعه ز هجران به لب رسیده بیا ز پشت در بشنو ناله های فاطمه را به سوز سینه ی آن مادر شهیده بیا
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۵/۰۵/۲۵ساعت 6:51  توسط مجیدطاهری
|
نخل خامه رطب بار پيراستن و نخلستان نعت خواجه ابرار به آن آراستن عليه افضل الصلوات و اکمل التحياتاي صدرنشين تخت کونين
تخم و ثمر درخت کونين
اي اول فکر و آخر کار
اي قبله هفت و زبده چار
چون روي بدين ديار کردي
وين هفت شتر قطار کردي
شد عرش بدان بزرگواري
فرش تو درين شتر سواري
از پاي شتر نشانه در راه
مهر است يکي و ديگري ماه
عيسي که به خر نشسته خوش بود
پيش شترت مهار کش بود
سر رشته جاه و اعتبارش
افتاده به دست ازان مهارش
اي ناقه تو به سرخ مويي
داده به دو کون سرخ رويي
رنگش که عجب شفق نسق بود
خورشيد رخ تو را شفق بود
همرنگيش ار نخواست گردون
هر شام چرا شود شفق گون
اختر چشم و هلال گردن
زو بختي چرخ چشم روشن
گامي که زده به ره شتابان
زان گشته چهار بدر تابان
کوهانش بلند قدر چون طور
وز حق تو بر او تجلي نور
اي گوهر سلک محرميت
پشت تو قوي به خاتميت
ملکت خاتم نهاده در مشت
کردي تو ز کبريا بر آن پشت
خاص تو خلافت الهي
شاهان به خلافتت مباهي
در جيب تو خاتم خلافت
تابان ز قفايت از لطافت
با بخت تو تخت سخت پيمان
خاتم داري تو را سليمان
مهر تو به جانش مهر کن بود
در ديوان تو مهر زن بود
او دست زده به عرش بلقيس
پاي تو و اوج عرش تقديس
او در صف وحش و موقف طير
محتاج به هدهد سبا سير
جبريل ز سروري به سر تاج
پيش تو به هدهديست محتاج
اي مقصد کارگاه تقدير
مقصود چهل صباح تخمير
در خاک ارادت اولين کشت
در کاخ نبوت آخرين خشت
اين کاخ ز هيچ آفريده
يک خشت به قالبت نديده
با تو ز دگر کسان چه حاصل
تو خشت زري و ديگران گل
برتر ز سپهر تکيه گاهت
خشت مه و مهر فرش راهت
زان در که برآيد از تو کاري
بر ما بگشاي خشتواري
اي از تو به وعده شفاعت
خرم دل مفلسان طاعت
ما دولت طاعت از تو داريم
اميد شفاعت از تو داريم
پاکيزه دل از غلو و تقصير
از خوان توييم چاشني گير
دل کنج نوال توست ما را
سر در ره آل توست ما را
شاديم به آل نامدارت
ياريم به هر چهار يارت
آن چارستون خانه دين
وان چار چراغ بزم تمکين
هر يک به خلافتت سزاوار
هر چار يکي هر يکي چار
ايشان به يگانگي به هم راست
بيگانگي از فضولي ماست
شاهان به صفا موافق آهنگ
وز سگخويي سپاه در چنگ
جان بر شرف لقايشان باد
دل در کنف وفايشان باد
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۵/۰۲/۱۶ساعت 23:23  توسط مجیدطاهری
|
در یتیم
با صد هزاران جلوه شد از پرده بیرون ماه من تا ماه گردون را کند محو جمال خویشتن دل روشن از سیماى او جان سر خوش از صهباى او شاهى که خاک پاى او شد سرمه چشمان من کوکب بدان تابندگى گوهر بدان رخشندگى سلطان بدان بخشندگى نشنیده کس اندر، زمن آمد امیر کاروان محبوب دل آرام جان دیدار یار مهربان از دل برد رنج و محن در عهد شاه دادگر نور خدا شد جلوه گر پاکیزه جان صاحب نظر روشن روان شیرین سخن ساقى کرم کن جام را تا پخته سازد خام را در هم شکن اصنام را کامد نگار بت شکن شاها ز مسکین یاد کن دلخستگان را شاد کن جان را ز غم آزاد کن تا خرمى بخشد به تن مشعل ز علم افروخته اوراق ظلمت سوخته خیاط رحمت دوخته بر قامت او پیرهن روشنتر از مه روى او خشبوتر از گل موى او چون قامت دلجوى او سروى نروید در چمن شب رفت و صبح آمد ز پى دوران ظلمت گشت طى پروانگان شمع وى جمعاند در هر انجمن از مکه پیدا شد گلى در شوره زارى سنبلى آمد خوش الحان بلبلى، کندآشیان، زاغ و زغن در یتیمى در عرب از آمنه بنت وهب تابد از آن در روز و شب نور خداى ذوالمنن ناخوانده درس استاد شد ویرانه ها آباد شد کاخ کرم بنیاد شد، خار مظالم ریشه کن یکتاپرستى دین او، صلح و صفا آیین او از خامۀ شیرین او شد زنده آداب و سنن حق بر ضلالت چیره شد روشن فضاى تیره شد چشم کواکب خیره شد بر آن مه پرتو فکن آوازۀ شاه عرب، پیغمبر عالى نسب از روم و شامات و حلب بگذشت تا چین و ختن احمد ابوالقاسم کزو، شد دین حق با آبرو از پیشوایان برده او، گوى فصاحت در سخن خرگه به عرش افراخته، سایه به فرش انداخته کاخى ز دین پرداخته، ایمن ز آفات و فتن جبریل خواند در سما بعد از ثناى کبریا مدح رسول مصطفى، وصف نبى موتمن موسی بیاد کوی او هر دم شتابد سوی او یوسف ز حسن روی او انگشت حیرت در دهن شاهى که جبریل امین ساید به درگاهش جبین حوران ز فردوس برین بگزیده در کویش وطن بردیمانى در برش، تاج رسالت بر سرش برد از صفا خاک درش رونق ز فردوس عدن صف بسته یکسر انبیا در پیشگاه مصطفى احمد که آمد مقتدا بر پیشوایان کهن لولاک نقش پرچمش، هستى طفیل مقدمش ختم رسل کز خاتمش شد خیره چشم اهرمن صبح سعادت روى او، فرودس رضوان کوى او چون تربت خوشبوى او هرگز نبوید یاسمن ایوان کسرى، کاخ ِکى1، لرزید ارکانش ز پى شد در شب میلاد وى دریاى رحمت موج زن فرمود حق در شأن او "ماکان" در قرآن او جانها فداى جان او، مهرش چو روح اندر بدن نورى که از الهام وى، شد قوم وحشى رام وى آمد محمّد نام وى، صورت نکو، سیرت حسن بیرون چو مغز از پوست شد، آنچه که حدّ اوست شد تا با خبر از دوست شد، شد بى خبر از خویشتن با طبع خوش خواند (رسا) میلاد شاه انبیا وصف رسول مصطفى در آستان بوالحسن (ع)
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۵/۰۲/۱۶ساعت 16:6  توسط مجیدطاهری
|
ای محمد ای رسول بهترین کردارها
(شاعر:محسن عرب خالقی)
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۵/۰۲/۰۵ساعت 22:44  توسط مجیدطاهری
|
|
">
- <-BlogDescription-> - <-BlogTitle->">
,<-BlogId->, Blog, Weblog, Persian,Iran, Iranian, Farsi, Weblogs, Blogskin">
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||